تبار مدرس :
شهید سید حسن مدرس در شرح حالی که به قلم خویش نگاشته و برای روزنامه اطلاعات (هجدهم آبان 1306 ش) فرستاده و نیز ضمن مصاحبه ای که خبرنگا ر روزنامه «ایران» در 17 تیر ماه 1305 ش با وی نموده، خود را از سادات طباطبايی زواره معرفی کرده است.
اسناد تاریخی و نسب نامه ای که آیت الله العظمی مرعشی نجفی - ره تنظیم نموده اند، نسب این سید بزرگوار را پس از 31 پشت، به امام حسن مجتبی علیه السلام می رساند.
در مکتب استاد :
دوران کودکی سید حسن در زواره و سرابه سپری گشت و با مهاجرت به قمشه، پدرش وی را به سید عبدالباقی - جد سید حسن مدرس - سپرد تا در تعلیم و تربیت فرزند خویش همت بگمارد.
بر این اساس مدرس مقدمات علوم اسلامی را نزد جد خویش فرا گرفت.
پدر و جدش به تربیت صحیح این کودک و رشد جنبه های روحی وی اهمیت خاصی می دادند و همت آنان بر این بود که سید حسن به صورت انسانی صالح و رها از وابستگی های دنیوی تربیت شود.
شهید مدرس درباره پدرش می گفت :
«او از ما می خواست که اجداد پاکمان را سر مشق قرار دهیم، به ما می گفت صبر و بردباری را از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله، شجاعت و قناعت را از علی بن ابی طالب علیه السلام، و عدم تسلیم در برابر ستم را از سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام، بیاموزیم .
از همان دوران کودکی پدرم به ما یاد می داد که خود را به غذای کم و چشیدن طعم تلخ گرسنگی عادت دهیم؛ چرا که با خالی نگهداشتن اندرون بهتر می توان نور معرفت را دید.
لباس خود را تمیز نگه داریم و خودمان را برای تهیه لباس نو به زحمت نیندازیم. پدرم همیشه به ما می گفت که در خوردن و خوابیدن زیاده روی نکنیم، چون انسان قانع هیچ وقت تسلیم زور نشده و در برابر زر و زیور دنیا، وسوسه نمی شود.»
سید عبدالباقی که از زواره به قمشه مهاجرت کرده بود، بیشترین نقش را در تعلیم و تربیت نوه خود ایفا نمود و او را در مسیر علم و تقوا هدایت کرد.
وی علاوه بر آن که در زمان حیات خویش تعلیم و پرورش سید حسن را متکفل شده بود، ضمن وصیتنامه ای، او را به ادامه تحصیل علوم دینی و باقی ماندن در لباس طلبگی تشویق و سفارش نمود.
سید حسن در خصوص زهد و وارستگی جد خویش می گوید :
«جد من میرعبدالباقی از مبلغین اسلام و وارستگان عصر خویش محسوب می گردید و از «زواره» به«قمشه» - واقع در جنوب اصفهان – مهاجرت کرد.
در حالی که شش ساله بودم ، در جهت تعلیم و تربیت من کوشید، چهارده ساله بودم که وی رخ در خاک تیره نهاد و طبق وصیت او پس از گذشت دو سال از فوت وی برای ادامه تحصیل راهی اصفهان شدم .»
پدر وی نیز عالم و مبلغ متعهدی بود که حیات خویش را وقف خدمت به اسلام و به ویژه شیعیان نمود ، به همین جهت بیشتر ایام سال را دور از دیار و خانواده ( برای نشر اسلام و ارشاد مردم ) به سر می برد.
او گرچه از لحاظ مالی در تنگنا بود؛ اما معنویتی خاص و روحانیتی ویژه داشت. سید حسن 19 بهار از عمر خود را پشت سر نهاده بود که پدرش را از دست داد.
عزیمت به اصفهان :
سید حسن در سال 1298 هـ. ق برای ادامه تحصیل علوم دینی رهسپار اصفهان گردید و زندگی ساده طلبگی را آغاز کرد.
حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از جمله مراکز باشکوه علوم دینی در ایران و جهان تشیع به شمار می رفت.
جذبه های نیرومند این حوزه، سید حسن جوان را که از هوش بالایی برخوردار بود، به سوی خود کشید. او با دستی تهی، ولی قلبی سرشار از امید و ایمان، روانی آراسته به خلوص و تقوا و روحی شجاع، حجره ای برای اقامت و تحصیلات خود تدارک دید.
اساتید :
سید حسن به مدت 13 سال تمام در حوزه علمیه اصفهان اقامت گزید و شب و روز به فرا گرفتن علوم اسلامی و معارف شیعی مشغول بود، چنان که خود می گوید :
«در مدت 13 سال، حضور بیش از 30 استاد را در علوم گوناگون درک کردم.»
ابتدا به خواندن کتاب جامع المقدمات در علم صرف و نحو مشغول گشت، پنج سال تمام در نهایت پشتکار و جدیت صرف و نحو، منطق و بیان را نزد استادانی متعدد از جمله مرحوم میرزا عبدالعلی هرندی – که مرد فاضلی بود- به پایان رسانید.
مدرس در محضر آخوند ملا محمد کاشی کتاب شرح لمعه در فقه و پس از آن قوانین و فصول را در اصول تحصیل نمود و در ایام محرم، صفر و ماه مبارک رمضان – که درس استاد تعطیل می شد- به طور خصوصی نزد ایشان به خواندن کتابهای : شرح هدایه، شرح منظومه ، شوارق و شواهد ربوبیه می پرداخت. به طوری که این علوم را در خلال این مدت، به طور کامل فرا گرفت.
یکی از اساتیدی که مدرس، حکمت و عرفان و فلسفه را نزد وی آموخت، عارف و حکیم نامدار «میرزا جهانگیرخان قشقایی» است.
مدرس در طول این مدت در حضور آیات عظام : سید محمدباقر درچه ای و شیخ مرتضی ریزی و اساتید دیگر در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و به ویژه در اصول، آن چنان مهارتی یافت که توانست تقریرات مرحوم ریزی را که مشتمل بر 10 هزار سطر بود، بنویسد.
در جوار امیرالمومنین علیه السلام :
مدرس پس از اتمام تحصیلات خود و درک محضر پرفیض دانشوران نامی آن دیار، اصفهان را به قصد زیارت و بهره مند شدن از بارقه های معنوی نخستین امام شیعیان امیر مؤمنان علی علیه السلام و ادامه تحصیل، ترک و به نجف اشرف مهاجرت کرد و در شعبان 1311 هـ. ق مصادف با فروردین ماه وارد نجف اشرف گردید.
او پس از زیارت بارگاه مقدس مولای متقیان و تشرف به حضور آیت الله میرزای شیرازی، در مدرسه منسوب به صدر سکونت اختیار کرد و با حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم حجره شد.
ایام تحصیلات مدرس در نجف با نهضت مشروطه و مبارزه مردم ایران با استبداد مصادف بود، او این حوادث را در نظر داشت و با دقت و نگرش عالمانه، وقایع این نهضت مردمی را مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
مدرس به هنگام اقامت در نجف، روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته به کار می پرداخت و عواید آن را در پنج روز دیگر هفته صرف معاش خود می نمود و بدین گونه مدت هفت سال در نجف ماند؛ که پس از آن به درجه اجتهاد نایل آمد و از سوی علمای بزرگ آن عصر مرجعیت وی تأیید و پذیرش مرجعیت شیعیان هند به ایشان پیشنهاد گردید که بر خلاف این توصیه ها مدرس جوان از این کار سر باز زد وبا سری پر شود عازم وطن گردید.
برکرسی تدریس :
مدرس چند سالی در منزلی استجاری در اصفهان سکونت داشت، تا آن که شترداران مهیاری و شهرضایی نذرمی کنند اگر سفر خود را به سلامتی و بی خطر به پایان برسانند، از کرایه هر شتر یک ریال جمع آوری نموده و خانه ای برای ایشان خریداری کنند.
این پول پس از جمع آوری به 1700 ریال رسید و با آن خانه محقری در حوالی بازار اصفهان، نزدیک سرای معروف به ساروتقی، برای مدرس خریداری نمودند.
مدرس صبحها در مدرسه جده کوچک اصفهان درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه «جده بزرگ» درس منطق و شرح منظومه می گفت.
تسلط او در مباحث به هنگام تدریس به اندازه ای بود که از آن زمان به « مدرس» مشهور شد؛ او همگام با تدریس، با حربه منطق و استدلال، مبارزه با عوامل ظلم و احجاف به مردم را آغاز کرد.
او با متنفذین و مالکین بزرگ اصفهان که همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می دادند، ستیز آشتی ناپذیری را در پیش گرفت و با اعمال و رفتار آنان سخت به مبارزه برخاست و برای این که به سوی هدف خویش استوارتر پیش برود، ساده ترین زندگی را انتخاب نمود، تا ثروت و رفاه و مظاهر دنیوی سد راهش نباشد و بتواند از حق دفاع نموده و حقایق را بیان کند.
برفراز قله فقاهت :
آیت الله حاج سیدمحمدرضا بهاءالدینی رحمه الله می گوید :
«مرحوم مدرس یک رجل علمی و دینی و سیاسی بود و این گونه فردی مهمتر از رجل علمی و دینی است؛ زیرا این مظهر ولایت است که اگر ولایت و سیاست مسلمین نباشد، دیگر فروع اسلامی تحقق کامل نمی یابد.»
آغاز مبارزه :
حاج نورالله مسجد شاهی، مدرس و گروهی دیگر به طور مخفیانه انجمنی تحت عنوان «انجمن ولایتی» تشکیل داده بودند. در این انجمن، مدرس ضمن تدریس به « نایب رییسی» انتخاب شد.
بعد از غائله های سال 1326 ه.ق در اصفهان ، به مدرس اطلاع داند که حاکم اصفهان افرادی را به جرم اخاذی شلاق زده است ، مدرس از این وضع به شدت ناراحت شده، گفت :
«حاکم چنین حقی ندارد، اگر شلاق بدن حد شرعی است، پس در صلاحیت مجتهد می باشد و اینها دیروز به نام استبداد و امروز به نام مشروطه مردم را کتک می زنند.»
و به نقل دیگر مدرس گفته است :
«این دزد در مسند مشروطه عمل به استبداد می کند.»
صمصام السطلنه با مشاهده این وضع کینه مدرس را به دل گرفته، تصمیم می گیرد سید را از سر راه خود بردارد .
به دنبال این فکر شوم دستور توقیف و تبعید مدرس مبارز را صادر می کند.
زمانی که مدرس از مجلس درس مدرسه جده کوچک به منزل باز می گشت ده نفر سوار بختیاری که از قبل درانتظار مدرس لحظه شماری می کردند، به وی اعلام می کنند که خود را برای خروج از اصفهان و اقامت در خارج از شهر آماده سازد!
مدرس بدون تأمل کفشهایش را از بیرون آورده، به زیر بغل می گذارد و با پای برهنه پیشاپیش سواران صمصام به راه می افتد و به آنها می گوید : «هر کجا می خواهید می روم.»!
در طول مسیر، مردم که چنین وضعی را آن هم نسبت به مدرس مشاهده می کنند، با حالتی پرخاش گونه و عصبانی بر گرد مدرس و سواران حلقه می زنند.
تعداد جمعیت هر لحظه افزایش می یابد، به طوری که سواران بختیاری آشفته می شوند، زیرا بیم آن می رفت که مردم به آنان یورش برده، تفنگداران را از پای در آورند.
مدرس که با تیزبینی و کنجکاوی خاصی نظاره گر این اوضاع بود و احساس می کرد ممکن است نزاع خونینی در گیرد، به انبوه جمعیت می گوید : «دوست ندارم بین شما و سواران حاکم اصفهان درگیری ایجاد شود » و از حاضران می خواهد که متفرق شده، به سر کارهای خود برگردند.
آنگاه با صدایی بلند به مردم اعلام می کند :
«من به تخت پولاد می روم تا تکلیف قطعی معلوم شود!»
مدرس با این جمله کوتاه، اهالی اصفهان را از دو موضوع مهم آگاه می سازد؛ یکی محل تبعید خود و دیگری این که اعلام می نماید تا روشن شدن تکلیف نهایی، مبارزه وی با صمصام السلطنه ادامه خواهد داشت.
ماجرای تبعید مدرس چون صدای توپ در اصفهان می پیچد، بازار و مراکز کسب و کار تعطیل می شود و مردم به دنبال مدرس حرکت می کنند، پس از عبور از پل خواجو، جمعیت به حدی می رسد که کارگزاران صمصام را به شدت نگران می کند.
خبر به حاکم اصفهان می رسد، او با حالتی متوحش و مضطرب به دوستان مدرس از جمله حاج نورالله اصفهانی متوسل می شود.
حاج نورالله در تخت فولاد به مدرس می رسد و به او می گوید :
«دیگر بس است. حاکم به اندازه کافی تنبیه شد»!
بدین گونه آن مجتهد مبارز در میان فریادهای پرخروش مردم که می گفتند : «زنده باد مدرس» به اصفهان بر می گردد.
از فعالیتهای دیگر مدرس در آن ایام، رسیدگی به وضع طلاب و مدارس علمیه اصفهان و موقوفات آنها بود. وی متولیان را تحت فشار قرار داد که باید درآمد موقوفات به مصرف طلاب برسد.
ترور مدرس در اصفهان :
رفتار مدرس و تسلیم ناپذیری او در مقابل کارهای خلاف و امور غیر منطقی برای گروهی ناگوار بود، از این رو تصمیم گرفتند به نحوی این روحانی مبارز را به قتل برسانند.
در یکی از روزها سیدابوالحسن سدهی – که از طلاب شیفته مدرس بود و در مدرسه جده بزرگ در می خواند – از مدرس دعوت کرد تا فردای آن روز ناهار را با دوستان دیگر در حجره او میل کنند.
این خبر به گوش مخالفان رسید و آنها که در پی فرصتی مناسب می گشتند، قرار گذاشتند تا هنگام ورود مدرس به مدرسه جده بزرگ، از دو سو به طرفش تیراندازی کنند.
یکی از آنان که هنوز در ته دل عقیده ای داشت و تبلیغات مسموم دیگران نتوانسته بود چراغ ایمانش را خاموش کند، چگونگی این نقشه خطرناک را به میزبان مدرس اطلاع داد.
سیدابوالحسن سدهی با شنیدن این خبر خوفناک سراسیمه خود را به مدرس رسانید و اظهار داشت : «آقا، اوضاع آشفته است و بیم کشته شدن شما می رود و خواهش می کنم امروز به حجره من تشریف نیاورید و دعوتم را پس می گیریم!»
ولی مدرس قبول نکرد و با شجاعت و آرامش خاصی گفت :
«خیر، من امروز حتما به مدرسه جده بزرگ می آیم!» و پس از اتمام درسش در مدرسه جده کوچک، بدون آن که بیمی به دل راه دهد به سوی حجره میزبان در مدرسه جده بزرگ به راه افتاد.
مدرس وارد صحن مدرسه شد و به کنار جوی آبی که از میان مدرسه می گذشت، رسید.
شخصی به نام عبدالله از اهالی سمیرم با تفنگ ششلول سینه اش را هدف قرار داد.
مدرس با چابکی تمام زیر دستش زد، به طوری که تفنگ به جوی آب افتاد و آن شخص پا به فرار نهاد.
این گروه وقتی فهمیدند که نقشه اول ناکام ماند. فوری نقشه دوم را به اجرا گذاشتند و فردی که علی قزوینی نام داشت، از طبقه دوم مدرسه چند تیر پیاپی به مدرس شلیک کرد؛ ولی تمامی گلوله ها به جای فرو رفتن در سینه مدرس به دیوار مدرسه اصابت کرد.
اهالی بازار با شنیدن صدای گلوله وحشت زده به داخل مدرسه ریختند و مجرمان را گرفته، به محضر آقا آوردند.
حجت الاسلام سید علی اکبرمدرس (برادر مدرس) نقل می کند :
من هر دو مجرم را - که مثل گنجشک می لرزیدند- در چنگ خود گرفتم ولی آقا فرمودند : «من از اینها شکایتی ندارم، آزادشان کنید بروند جایی مخفی شوند، مبادا مأموران حکومتی بیایند اینها را بگیرند!»
به مردم هم گفت : دنبال کار خود بروند.
سپس با متانت و کمال خون سردی به اتاق سید ابوالحسن آمد و سر سفره نشست.
میزبان سکنجبین را از سر سفره برداشت و به مدرس گفت : «آقا، ترشی برای شما خوب نیست. قدری نمک بخورید چون ترسیده اید.»
مدرس لبخندی زد و گفت: «در وجود من ترس راه ندارد، من باید حوادث بزرگتر از این را ببینم.» و ظرف سکنجبین را از سید ابوالحسن گرفت و بر سر سفره نهاد! خون سردی و آرامش وی شگفتی حاضران را برانگیخت.
ورود به تهران و تدریس و تدبیر:
مدرس با ورود به تهران، در اولین فرصت، درس خود را در ایوان زیر ساعت مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) آغاز نمود. او تأکید می کرد :
«کار اصلی من تدریس است و سیاست کار دوم من است.»
در تاریخ 27 تیر 1304 ش که احمد شاه قاجار نیابت تولیت این مدرسه را به مدرس داد، او بلافاصله سرپرستی عموم کارهای این مدرسه را چه از لحاظ داخلی و چه بیرونی عهده دار شد.
برای این که طلاب علوم دینی اوقات خود را بیهوده نگذرانند و با جدیت بیشتری به کار درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا گذاشت.
سید اسماعیل مدرس می گوید که پدرش همیشه به طلاب چنین سفارش می کرد :
«ترقی و تعالی هر قوم به علم است، اسلام فرا گرفتن علم را فریضه دانسته، اما علم به تنهایی کافی نیست، مسلمان باید به دو بال علم و تقوا مجهز باشد. انگلیسیها علم دارند، اما تقوا ندارند، اگر مسلمین علم و تقوا داشته باشند، هیچ کس بر آنها مسلط نمی شود.»
حاج آقا عباس کرمانی – که خود از دانشمندان عالی قدر بوده و سالها در نجف اشرف تحصیل کرده است- پس از بازگشت به ایران چند روزی در درس مدرس حاضر می شود.
ایشان چنین اظهار نظر می کند :
«ای کاش می توانستم در تهران بمانم و به استماع تقریرات مدرس، موفق گردم. من تمام اساتید اصفهان و نجف را درک کرده ام، ولی چنان یافته ام که سخنان آنان نسبت به تحقیقات مدرس، مانند معلم مکتبی بوده و با آن چه مدرس تقریر می کند، فاصله زیادی دارد.»
مدرس نخستین مجتهدی بود که نهج البلاغه را در متن درسی حوزه های علمیه قرارداد.
آثار و تألیفات :
آثار قلمی آن مرحوم به شرح زیر است :
الف : فقه و اصول
1. تعلیقه کتاب کفایه الاصول آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (به زبان عربی)
2. رسائل الفقهیه؛ که به کوشش استاد ابوالفضل شکوری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتشار یافته است.
3. رساله در ترتّب (در علم اصول فقه)
4. رساله در شرط متأخر (در اصول)
5. رساله در عقود و ایقاعات
6. رساله در لزوم و عدم لزوم قبض در موقوفه
7. کتاب حجیب الظّن (در اصول)
8. شرح رسائل (فرائد الاصول) شیخ مرتضی انصاری
9. حاشیه بر کتاب «النکاح» آیت الله شیخ محمدرضا نجفی مسجدشاهی
10. دوره تقریرات اصول میرزای شیرازی
11. رساله در شرط امام و مأموم
12. کتاب در بحث استصحاب (در علم اصول)
ب : عقاید و تفسیر:
1. طرح تفسیر قرآن مجید که نسخه خطی آن موجود است و حاوی فهرست مفصلی می باشد.
2. کتابی تحت عنوان «احوال الظن فی اصول دین»
3. شرح روان بر نهج البلاغه
جهان اسلام از نگاه مدرس :
از جمله گفتارهای مدرس است که :
«ترقی و تعالی هر قوم این خواهد شد که جامع میان خودشان را نگهداری کنند و به واسطه ترقی آن جامع، ترقی کنند.
غرض اصلی ما یک جامعه ای است که یک قسمت بزرگ دنیا در آن جامعه شرکت دارد و آن اسلام است. ما خیلی هم بستگی اسلامی خود را از دست دادیم، بالاخره باید بیدار شده هوشیار شویم و جامعه خودمان را حفظ کنیم.»
در بیان علت عقب افتادگی ممالک اسلامی در نطق یکشنبه 21 صفر 1341 هـ. ق که در دوره چهارم مجلس ایراد نموده، می گوید :
«فکر می کردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیر اسلامی رو به ترقی!
چندین روز فکر می کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی سیاست و دیانت را از هم جدا کرده اند؛ ولی ممالک دیگر سیاستشان عین دیانتشان یا جزو آن است، ممکن هم هست اشتباه کرده باشند.
لهذا در ممالک اسلامی اشخاصی که متدین هستند، از اشخاصی که داخل در سیاست هستند دوری می کنند؛ آنها که دوری کردند، ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سیاست را در دست گرفته، لهذا رو به عقب می رود.»
محکومیت حمله وهابیون به مدینه و عتبات :
تقریبا در اوایل شهریور 1304 ش (اوایل صفر 1343 هـ. ق) قوای سعودی به شهرهای حجاز تاخته، یکی پس از دیگری این نواحی را وحشیانه به تصرف خویش در می آوردند و چون مردم مدینه در برابر آنان مقاومت می کنند، ابتدا این شهر مقدس را بمباران کرده، سپس آن را اشغال می کنند و بارگاه چهار ستاره فروزان آسمان امامت و نیز آرامگاه سایر افراد این خاندان و اصحاب و بزرگان اسلام را تخریب نموده، قصد ویرانی حرم مطهر و ملکوتی رسول اکرم صلي الله علیه و آله را می کنند که با اعتراض شدید افکار عمومی مسلمانان جهان مواجه شده، از این اقدام صرف نظر می کنند.
آنگاه نیروهای خود را به سوی عراق حرکت می دهند تا شهرهای مقدس نجف، کربلا، سامرا و کاظمین را مورد یورش قرارداده و بارگاره مطهر ائمه و عتبات را با خاک یکسان کنند، که موفق نمی شوند.
شهید مدرس در مورخ 8 شهریور 1304 ش (دهم صفر 1344 هـ. ق) در مجلس شورای ملی، ضمن نطق پرشور حکومت وهابیان را تهدید نموده و شدیداً مورد انتقاد قرار می دهد و آمادگی خود و مردم ایران را برای عزیمت به عراق و جلوگیری از تخریب اماکن مقدسه اعلام می نماید.
وی در بخشی از سخنان خود می گوید :
«... این اتفاقی که امروز افتاده و استماع فرموده اید، ویرانی شهر مدینه و حرکت به سوی عراق برای ویرانی قبور ائمه اطهار علیهم السلام، ضایعه بزرگی است.
دولت مکلف است تحقیقات کامل نموده، نتیجه را به عرض مجلس برساند ... به عقیده من فعلاً باید تمام فکر را صرف این کار کرد.
باید قدمهای مؤثر و قاطع و فوری که مقتضای دیانت و حفظ قومیت اسلام است، برداشت و هیچ چیز را مقدم بر این کار قرار نداد و نگذاشت که این مسئله، زیادتر از این؛ اسباب خرابی جامعه اسلامی شود.
مبادا یک ضرر عظیمتری بر ما مترتّب گردد. ما این تجاوزات را نمی توانیم ببینیم، نخواهیم گذاشت ادامه یابد و اماکن متبرکه و مراکز دینی و اسلامی، دست خوش {تجاوز} متجاوزین شود. با قدرت و قاطعیت آنها را حفظ می کنیم و متجاوزین را سرکوب می نماییم.»
شرافت علم :
آن شهید دور اندیش عقیده داشت که باید در مدارس ، هم علوم دینی ترقی داده شود و هم علومی که مورد احتیاج روز است و با نخواندن علوم جدید در مدارس دینی سخت مخالف بود. ایشان خود در این باره می گوید :
«... باید معارف را به قسمی توسعه داد که تمام افراد ممالک استفاده نمایند، نه این که معارف را مجزا کنند که مثلاً پسر من که عمامه دارد، حساب نخواند، فقه بخواند. خیر تمام علوم را باید همه بخوانند.»
اگر کتب علمی به زبانهای خارجی باشد افراد کمی از آنها استفاده می کنند و برای حل این مشکل باید کتابهایی که مورد احتیاج است جمع آوری شده به زبان اهل مملکت ترجمه شود. او در این باره به وزارت معارف پیشنهاد تأسیس دارالترجمه را داد.
مدرس و قیام تنباکو:
مدرس در این باره می گوید :
«واقعه دخانیه توپی بود که سحرگاه، مردم تیزهوش خفته را بیدار کرد و به طور طبیعی از زلزله شدیدی که متعاقب آن بایستی به وقع بپیوندد، با خبرشان نمود.
عامه مردم که به علت بی خبری درکی از آن واقعه نداشتند، خطر را احساس نمودند و چون به علمای مذهبشان اعتقاد داشتند، همراه آنان به حرکت در آمدند ...»
در سخنی دیگر چه نیکو و عالمانه به تحلیل این واقعه می پردازد :
«... همه ملت جامعیت و هم دلی خود را حفظ و از بزرگان خود اطاعت کرد و همه امضاهای زیر قرارداد را با آب کر شست ... من، بعد از واقعه دخانیه که به نجف رفتم ملت ایران را در کار «کأن لم یکن» {بی اثر} نمودن این قرارداد فهمیدم و همه جا معروف بود که هیچ کس از دورن و برون به قصر شاه توتون و تنباکو نمی رساند.
در اصفهان، هم بهترین جواب را به ظل السلطان دادند و در پاسخ او که باید همه محصول را به کمپانی انگلیس تحویل دهند، همه را در بیابان آتش زدند و برای اولین بار آسمان اصفهان قلیان پردود سیری کشید و به جان شاهزاده دعا کرد و از همین جا مأموران آشکار و مخفی امپراتوری چند برابر شدند تا قدرتی که قرارداد را بر هم زده، بشناسند.»
در سخنی دیگر ملاقات خود با میرزا و اشاره به نهضت وی را تشریح کرده است و می گوید :
«وقتی به نجف رفتم و در سر من رأی (سامرا) خدمت میرزا – که عظمتی فوق تصور داشت- رسیدم، داستان پیروزی واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم.
آن مرد بزرگ تفکر و نگرانی در چهره اش پیدا شد و دیده اش پر از اشک گردید.
علت را پرسیدم، چه، انتظار داشتم مسرور و خوشحال شود.
فرمود : حالا حکومتهای قاهره {قدرتهای سلطه گر} فهمیدند قدرت اصلی یک ملت و نقطه تحرک شیعیان کجاست. حالا تصمیم می گیرند این نقطه و این مرکز را نابود کنند، نگران من از آینده جامعه اسلامی است.»
قناعت و کرامت :
«در نجف روزهای جمعه کار می کردم و در آمد آن روز را نان می خریدم و تکه های نان خشک را روی صفحه کتابم می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم. تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و مخلفات آن را نداشت. خود را از همه بستگیها آزاد کردم ...»
روزی یکی از طلاب که به نفع مدرس و رفقای او در انتخابات تهران کوشش فراوان کرده و به همین جهت از درس و امتحان، یک هفته باز مانده بود، اصرار داشت حقوق همان هفته را بگیرد.
مدرس با تذکر این که حاضر است سه برابر شهریه مدرسه از محل دیگری به وی پرداخت کند، از دادن جیره به آن طلبه خودداری نمود.
حتی در پاسخ یکی از حاضران که می خواست بدون این تذکر مدرس، وجه را در اختیار آن طلبه قرار دهد گفت :
«خیر! این نوعی تزویر است، او باید بداند که مزد کار دیگر را از محل خودش می گیرد، اما پرداخت جیره مدرسه، به درس خواندن منوط است و بس.»
مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی – عارف مشهور- در ضمن بیان خاطراتی که برای عبدالعلی باقی، مؤلف کتاب «مدرس، مجاهدی شکست ناپذیر» بیان کرده، می گوید :
«روزی در نجف طلبه ای به اتاق ما آمد، من و اوهم درس وهم حجره بودیم، آن طلبه دچار سر درد شدیدی شده بود و مدت یک هفته تبش قطع نشده بود. مدرس دست به پیشانی او گذاشت و آیه نور را قرائت کرد.
با تمام شدن آن آیه سر درد و تب او قطع شد. تمام ایامی که من با او بودم، نماز شبش ترک نشد. او اهل نماز ودعا و مطالعه بود. من شنیدم که یکی از اهالی خواف در زندان دچار تب شدیدی شده و به خدمت آقا می رود، مدرس هم پیراهن خود را به تن او می پوشاند و او شفا می یابد.»
فاطمه بیگم مدرس - دختر آن فقیه شهید - می گوید :
«بسیار اتفاق می افتاد پدرم بدون قبا یا پیراهن در حالی که عباش را به خود پیچیده بود به خانه می آمد. می دانستیم که او برهنه ای را در راه دیده و لباس خویش را بدو بخشیده است.
روزی به او اظهار نمودیم : اجازه بدهید ده بیست ذرع کرباس در خانه داشته باشیم که بتوانیم در چنین مواقعی فوری برایتان لباس تهیه کنیم.
ایشان پاسخ داد : ممکن است دیگری به کرباسی که ما ذخیره می کنیم نیاز پیدا کند، به همین مقدار که برای پیراهن یا قبا یا شلوار لازم است، تهیه کنید.»
در سال 1328 هـ. ق که مدرس به عنوان یکی از پنج نفر طراز اول برای دوره دوم مجلس شورای ملی انتخاب شد، هنوز مدتی از مجلس او باقی مانده بود.
وی این فرصت را مغتنم شمرد و به روستای اسفه رفت و خانه مورثی خویش را در این روستا به دو باب حمام تبدیل و آسیاب روستا را تعمیر و دایر کرد.
پلی نیز به روی نهر آبی موسوم به «مهیار» که محل عبور کاروانیان بود، بنا کرد.
اغلب دیده می شد که خود همراه با کارگران به کار می پرداخت و گاری تک اسبه ای نیز برای حمل آجر و سایر مصالح ساختمانی خریداری نموده بود.
پس از اتمام کار با همان گاری به اصفهان آمد و از آن جا عازم تهران شد.
منبع :
گنجینه خواف ، مجموعه درسها و یادداشتهای روزانه شهید سید حسن مدرس در تبعید ، به کوشش دکتر نصرالله صالحی ،ناشر : انتشارات طهوری ،چاپ اول 1385
داستانهاي مدرس ، نویسنده : غلامرضا گلی زواره ،ناشر : انتشارات چاپ و نظر بین الملل ،چاپ اول 1384
بر گرفته از : http://majnoon110.blogsky.com/category/cat-23/