باز ليلي زد به گيسو شانه را
سلسله جنبان شد اين ديوانه را
سنگ برداريد اي فرزانگان
اي هجوم آرنده بر ديوانگان
از چه بر ديوانه تان آهنگ نيست؟
او مهيا شد شما را سنگ نيست؟
عقل را با عشق تاب جنگ كو؟
اندرين جا سنگ بايد، سنگ كو؟
گشته با شور حسيني نغمه گر
كسوت عباسيان كرده به بَر
جانب اصحاب تازان با خٌروش
مشكي از آب حقيقت پٌر بدوش
كرده از آب يقين آن مشك پٌر
مست و عطشان هم چو آب آور شتر
تشنة آبش حريفان سر بسر
خود ز مجموع حريفان تشنه تر
چرخ زاستسقاي آبش در طَپَش
برده او بر چرخ بانگ العطش
اي ز شط سوي محيط آورده آب
آب خود را ريختي واپس شتاب
آب آري سوي بحر موج خيز
بيش از اين آبت مريز آبت بريز