از داغِ غـمِ تـو ديـدگـانـم خـون شـد عالـم ز فـراقِ روي تـو محـزون شد در ماتـمِ تـو بريـده شـد تـاب و تـوان اين عاشـقِ واله ات ز خود بيـرون شد موجـي بـه بلنـداي حقيـقت بـرخـاسـت از خونِ تو جوي معـرفت هامـون شد اين دلشده ار چه مست ومدهوش تو بـود و از شـدّت شيـدايـي تو مجنـون شد بـا خاطـرِ آزرده بـه كـويِ تـو شـدم بـاز اين دل وامانده ي من مغبون شد تا ميـلِ نفس بـه هـر دو عالـم بـاقيسـت مظلـوم بنـام نامـي ات مضمـون شد از ظلـمِ عيـانِ آن نگـون بخـتِ زبـون لعـنِ ابـدي نثـارِ آن مـلعـون شد اي جـانِ ( مهاجـر ) بـه فـداي حـرمـت اوصـاف بـلا بـه كـربـلا مقـرون شد ** علي اكبر پورسلطان (مهاجر) ** استفاده از این شعر با ذکر منبع www.fajr57.irجایز است.