اَلسَلامُ عُلَيك يا اَبا عبدالله (ع)
مسلم بن عوسجه از اصحاب خاص و وفادار اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و از شجاعان نامدار و مشاهير روزگار بود و در تمامي جنگهاي آن حضرت شركت داشت. برخي گفتهاند كه حضرت علي (عليهالسلام) او را برادر خود خوانده و او چند مرتبه قرآن را در محضر آن حضرت خوانده بود.
مسلم از كساني بود كه به امام حسين (عليهالسلام) نامه نوشت و تا آخر بر قول و وعده خود باقي ماند و به عهدش وفا نمود.
زماني كه مسلم بن عقيل (سلامالله عليه) به كوفه وارد شد، او را وكيل خود قرار داد كه از مردم بيعت بگيرد و براي خريد اسلحه پول جمعآوري كند.
هنگامي كه ابن زياد به كوفه آمد، مسلم بن عقيل آمادة رويارويي شده بود و افراد شايسته و زبردست را به گروههاي مختلفي به عنوان فرمانده قرار داده بود، از جمله مسلم بن عوسجه را نيز به فرماندهي يكي از اين گروهها گمارده بود. آنها ابن زياد را در قصر محاصره كردند ولي ابن زياد با حيله و نيرنگ مردم را متفرق كرد و از گرداگرد مسلم بن عقيل پراكنده نمود.
مسلم در منزل هاني مخفي شد. عبيدالله كه ميخواست از مخفيگاه پسر عقيل باخبر شود، سه هزار درهم به غلامش مَعْقِل داد تا به طريقي از محل اختفاء او كسب خبر نمايد. معقل به مسجد رفته و مسلم بن عوسجه را مشغول نماز يافته و پس از نماز به او سلام كرده و گفت: «اي بندة خدا، من از اهالي شام هستم و از محبان خاندان اهل بيت ( عليهمالسلام) ميباشم. به اين جا آمدهام تا سه هزار درهم از داراييام را به كسي بدهم كه به كوفه آمده تا براي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بيعت بگيرد. شنيدهام كه تو ميتواني مرا راهنمايي كني».
مسلم بن عوسجه گفت: «خدا را سپاسگزارم كه تو را پيش من رساند و از اين امر خرسندم كه به آرزويت برسي و خداوند به وسيله تو اهل بيت پيامبرش را ياري دهد». سپس از او بيعت گرفت و او سوگند ياد كرد كه اين راز را افشا نكند. پس محل سكونت و مخفيگاه مسلم را به او گفت و معقل نيز جريان را به ابن زياد گزارش كرد. پس از دستگيري مسلم و هاني و به شهادت رسيدن آنها، مسلم بن عوسجه مدتي مخفي شد و سپس با خانوادة خود به امام حسين (عليهالسلام) پيوست.
در شب عاشورا پس از سخنان اباعبدالله (عليهالسلام) مبني بر اين كه: «ميتوانيد برويد و من بيعت خود را از شما برداشتم». مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد: «اي پسر رسول خدا، آيا ما دست از تو برداريم؟ پس به كدام حجت نزد خداي متعال عذر بخواهيم؟ آيا پيش از اداي حقّت تو را تنها بگذاريم؟ نه به خدا سوگند من از شما جدا نشوم تا نيزة خود را در سينة دشمنان تو فرو برم و تا شمشير در دست من باشد بر دشمنان فرود آورم و اگر سلاحي نداشته باشم با سنگ با آنها خواهم جنگيد. به خدا قسم ما دست از ياري تو برنميداريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حق تو رعايت نموديم، سوگند كه اگر بدانم كشته ميشوم، سپس مرا زنده كرده و دوباره ميكشند و ميسوزانند و خاكستر مرا بر باد ميدهند و اين كار را هفتاد مرتبه تكرار ميكنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه به شهادت برسم و زندگي جاويد و سعادتمند اخروي را نصيب خود سازم».
او در روز عاشورا با رشادت بسيار به جنگ با يزيديان پرداخته و اينگونه رجز ميخواند :
من فرع قوم من ذري بني اسد و كافر بدين جبّار صمد
ان تسئلوا عني فانّي ذو لبد فمن بغانا حائد عن الرشد
يعني :
اگـر سـؤال كنيـد از من، مـن شيـر هستـم از فرزندان بلندمرتبة قوم بني اسد
پس هر كه بر ما ظلم كند دور است از رستگاري و كافر است به دين خداي جبار صمد
مسلم پس از ساعتها مبارزه از شدت جراحات به زمين افتاد. در اين هنگام امام حسين (عليهالسلام) به بالينش آمد و فرمود : «رحمت خدا بر تو باد اي مسلم و اين آية كريمه را تلاوت نمود : فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا» يعني : «بعضي از آنان پيمان خود را به آخر بردند و جان سپردند و بعضي ديگر در انتظار جان بازي هستند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند».
حبيب بن مظاهر لحظاتي قبل از شهادت مسلم به بالين او آمد و گفت : «اي مسلم براي من خيلي دشوار است كه جان دادن تو را ببينم ولي مژده باد بر تو بهشت برين». مسلم گفت: «خدا تو را به خير بشارت دهد». حبيب گفت : «اگر ميدانستم كه بعد از تو در دنيا زنده ميمانم، دوست داشتم كه به من وصيت كني لكن ميدانم كه در همين ساعت من نيز كشته خواهم شد و به تو خواهم پيوست». مسلم گفت : «تا جان در بدن داري امام را ياري كن و از نصرت او دست مكش تا وقتي كه كشته شوي». حبيب گفت : «به پروردگار كعبه جز اين نكنم و چشم تو را به اين وصيت روشن نمايم».
پس از شهادت مسلم، پسرش ميخواست عازم ميدان جنگ بشود. امام به او اجاز نداد. در اين هنگام مادرش به او گفت : «اي پسر آيا تو سالم ماندن را بر ياري فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ترجيح ميدهي؟ اگر اين كار را بكني هرگز از تو راضي نخواهم شد».
پس از اين صحبت پسر مسلم مجدداً از امام اجازه خواست و امام اجازه داد. او مردانه ميجنگيد مادرش از پشت سر او فرياد ميكرد كه : «اي پسر شاد باش، به زودي از دست ساقي كوثر سيراب خواهي شد». او پس از به هلاكت رساندن تعدادي از دشمنان به شهادت رسيد.
كوفيان سر او را بريده و به سوي مادرش پرتاب كردند. مادرش سر را برداشته و ميبوسيد و چنان جان سوز گريه ميكرد كه حاضران همه به گريه افتادند.
شَبَث بن رَبَعي بعد از شهادت مسلم به لشكر كوفه گفت : «مادرهايتان بر شما بگريند، بزرگان و سران خود را ميكشيد و عزيزان خود را ذليل ميكنيد و به كشتن مسلم شادي ميكنيد؟ به خدا سوگند، مسلم در ميان مسلمانان و در اسلام، مقام و مرتبهاي بسيار عالي و بلند داشت. او را در فتح آذربايجان ديدم كه هنوز مسلمانان اسبان خود را لجام نزده بودند كه شش تن از مشركين را به هلاكت رساند».
و اين چنين خداوند متعال وفاداري و مقاومت و صبر در وفا را به او پاداش داد و مسلم بن عوسجه و خانواده او به خاطر اين وفاي به عهد داراي مقام و رتبهاي والا در نزد پيامبر و ائمه (عليهمالسلام) هستند، حضرت صاحب الزمان در زيارت خود و هم چنين در زيارت رجبيه بر او چنين درود ميفرستد :
«السلام علي مسلم بن عوسجه الاسدي القائل للحسين و قد اذن له في الانصراف: أنحن نخلّي عنك و بم نعتذر عندالله من اداء حقك...»
«سلام بر مسلم بن عوسجه اسدي همان كه وقتي حسين به او اجازه رفتن از كاروان را داد چنين گفت : «آيا ما از تو دور شويم در آن صورت به چه چيزي در نزد خداوند متعال عذر آوريم كه چرا حقت را به انجام نرسانيديم».
ولا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم
** تهيه وتنظيم : ميكائيل جواهري **