مقصدِ دیگر " غزل انتظار " وای پیشانی من ، در پی مُهری دگر است!
نکند دلشده را ، حال و هوایی به سر است؟!
گنه ام چیست ، صنم برده تب و تاب مرا
چیره بر قلبِ من و ساترِ سمع و بصر است
دلبری گر نشود دل ببرد پس چه برد؟
شرح ما از غزلِ دلبر و دلداده سر است
به خرابات شدم ، بلکه رهی چاره کنم
فتح ایّام چه حاصل ، گذرم بی ثمر است
پیرِ میخانه اگر ، مقصدِ دیگر گیرد
کس نگوید که دگر ، میکده اش زیر و بر است!
دلِ افسون شده از دیده سراغش گیرد
دیر بازی است ، حبیبِ دل وجان در سفر است
شرط رندی نبود ، راهی بازار شدن
عاشق آن است که دُرّش به صدف در حذر است
تو ندانسته به کرسی قضاوت منشین
تیغِ شمشیرِ عدالت گرِ حق ، تیزتر است
در صف منتقدان ، نعره ی تکفیر مزن
چه کنم گوشِ دلت ، از همه جا بی خبر است
این جهولی است مگر ، قبله ی دیگر گیرم؟
آخر ای قوم زبان ، قبله ی من در نظر است
بی گمان در یدِ والایِ قضاوتگرِ حق
هر که این راه گزید است ، خوش اندیش تر است
کوسِ رسوایی ما ، در همه برزن بزنید
تا بگویند خلایق ، که عجب خیره سر است
چاوشان بانگ برآرید و به عالم گویید
دیربازی است (مهاجر) به رهش دربدر است
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع http://www.fajr57.ir/ جایز است )
|