باز آمدم ز جبهه ، دلم جا گذاشتم
وانرا بدستِ قافله تنها گذاشتم
دل زد نهیب جان ، که تو بی من کجا روی
گو آخر از چه رویِ دلم پا گذاشتم
بندِ دلم بریده شد از جانِ بی وفا
تا پا برون ، ز گنبد مینا گذاشتم
آن همسفر جدا شد و همراهی ام نکرد
آخر تمامِ توشه ام آنجا گذاشتم
یاران به دشتِ حادثه تنها نمانده اند
قلبم درونِ سینه و سرها گذاشتم
آوازِ دل به دیده ی منّت خریده ام
زین رو ، دلِ رمیده بخود واگذاشتم
یادِ (مهاجر)ان که بخون آرمیده اند
در خاطرات گمشده پیدا گذاشتم
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
( استفاده با ذکر منبع http://www.fajr57.ir/ جایز است )