امیر نفس "غزل تذکر" مکن کاری که روزی خوار گردی
به خواری شهره ی بازار گردی
مکن کاری که از ارزش بیفتی
به دست این و آن دستار گردی
مسیر انزوا چون پیشه سازی
به چشم مردمان بیمار گردی
برای کسب قوتِ لایموتی
چنان آشفته حال و زار گردی
ببُرّی دل از این دنیای فانی
خریدارِ طنابِ دار گردی
کجای کاری ای انسانِ غافل
به اعمالت اسیرِ نار گردی
من اینها گفته ام دیگر نخوابی
اگر خوابی سزد بیدار گردی
طریق عافیت را پیشه سازی
چرا بی مایه و سربار گردی
حسابِ خویش منها کن ز غفلت
چه سودت بی غم و بی عار گردی
(مهاجر) آرزو دارد که روزی
امیرِ نفسِ بی مقدار گردی
علی اکبر پورسلطان (مهاجر)
|