تاريخ انتشار: 16 آبان 1390 ساعت 17:30:54
باديه نشين و اسب اصيل

 

 

 

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. باديه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد باديه‌نشین تعویض کند.

 

باد‌يه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.

 

روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ي جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آن جا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد. مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از هم دردی، از اسب خود پیاده شد. به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.

 

مرد گدا ناله‌کنان جواب داد : من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام. نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.

 

مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض این که مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.

 

مرد متوجه شد که گول باديه‌نشین را خورده است. فریاد زد :

صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. باديه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.

 

مرد گفت : تو اسب مرا دزديدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچ‌کس تعريف نکن که چگونه مرا گول زدي.

 

باديه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد : چرا باید این کار را انجام دهم؟

 

مرد گفت : چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسي به او کمک نخواهد کرد.

 

باديه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون این که حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد!

 

با تشكر از ارسال كننده :  www.sohagroup.com

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=4624
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.