بسوی آسمان " غزلی در انتظار ظهور حضرت ولیعصر (عج) " بیا ای چاره ی غمها ، سخن ناگفته بسیار است
منوّر کن دو چشمانم ، گمانم وقت دیدار است
ز بخت تیره ام هرگز ، نشد وصل تو اقبالم
ولی این بار می دانم ، که خوشبختی مرا یار است
نمی خواهی حبیبا ، پوششِ رخسار برگیری
فقط مستوره ای بنما ، که این حقّ خریدار است
تو می آیی که پایانِ ، شب تارم سحر سازی
از این پس فاش می گویم ، دگر پایان پندار است
شبی در قصّه ای خواندم ، نیابد عشق سامانی
مبادا آن زمان آیی ، که تصویرم به دیوار است
دلا درمان هر دردی ، نظر کن بر رخ زردی
دل دیوانه و رنجورم از هجر تو بیمار است
(مهاجر) این معمّا ، سر به سوی آسمان دارد
پگاه پاسخش ، در زمره ی اسرار دادار است
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
|