داغ تو (غزلی در هجران امام راحل (س) از بدِ حادثه ، روزی به فغان آمده بودم
آخرای دوست ، بجانِ تو به جان آمده بودم
ره به بیراهه زدم ، از گذر عمر گذشتم
چشمها بستم و از غم ، به زبان آمده بودم
مدعی گفت: فراموش کنم داغِ غمت را
گویی از محفل آن ، بی خبران آمده بودم
دیده بگشودم وعالم ، همه محزون تودیدم
زآنکه درفصل بهاران ، بهخزانآمده بودم
گفتم از بهر تسلّا ، بزنم سر به بیابان
با لبی تشنه من از ، آب روان آمده بودم
ازهمان روز ازل ، بردلم این داغ نوشتند
و من از روز نخستین ، نگران آمده بودم
ای دلا! بی تو دگر ، عصرشبابمسپری شد
پیر و فرتوت شدم ، با تو جوان آمده بودم
گر از این معرکهی ، عالم هستی بگریزم
گویم ای کاش ، ز داغ تو جهان نامده بودم
تو پرستوی (مهاجر) ، خبر از یار چه پرسی
که من از وادی آن ، دلشدگان آمده بودم
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
|