اکسیر " غزلی در فراق امام خمینی (ره) حبیبا دلم از چه با خود کشاندی
مرا چون کبوتر ، به بامت نشاندی
من اندر پیِ ، وصل جانان نبودم
چرا شهدِ شیرین ، به کامم چشاندی
ز خود هیچ نقش و نشانی نیابم
مرا در جوارت ، برازنده خواندی
دگر تا قیامت ، اسیر تو گشتم
پگاه وداع ، از چه نامم نخواندی
چه شد ، رازِ جاویدِ اکسیر چشمت
چنان قطره ، شهدی بکامم چشاندی
چو آب آمدی ، در کویر وجودم
تو رفتی و در قلبم آتش فشاندی
( مهاجر ) از این غم ، ندارد قراری
الها! گواهی ، چه جانی ستاندی
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع http://www.fajr57.ir/ بلامانع است )
|