سیاهه (غزلی در رسای حُرمت قلم ) باز امشب این قلم ، با ما سرِ سودا ندارد
در نهادش هیچ نقشی ، جز حقیقت جا ندارد
بی مهابا ، عقل و ایمان را پیِ خود می کشاند
گویدم زنهار ! این ره ، شاید و امّا ندارد
جایِ پای تیره اش ، الحق که روشن می نماید
لیک خاموش است ، آخر سوی حق بلوا ندارد
سرفراز و راست قامت ، صفحه ها را می نوردد
فاش می گوید سخن ، وز گفته اش پروا ندارد
از حریم و حرمتش ، در قلب قرآن می نویسد
تکیه بر نون والقلم دارد ، به دل غوغا ندارد
رازهای سینه اش ، حاشا به گورستان فرستد
وای از آن روزی که خلقی ، گوش بر سرها ندارد
ترکه ای بی جان عجب ، جان می دهد روح و روان را
شور می بخشد به عالم ، گر چه اصلاً پا ندارد
دائماً می نالد از ، دستِ قلم مزدان خائن
کاین خیانت در دو گیتی ، بهره و عقبا ندارد
این خطوط نارسا ، کو تا رساند حق مطلب
ای (مهاجر) این سیاهه ، ره به دفترها ندارد
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
|