يعقوب ليث و خليفه عباسى
در سال 264 يعقوب در جندى شاپور خوزستان به تهيه سپاه براى حمله به بغداد مشغول بود كه به درد قولنج مريض افتاد.
معتمد خليفه عباسى در اين ايام رسولى پيش او فرستاد و به طريق تملق به او پيغام داد: كه اكنون ما را معلوم شده كه تو مردى ساده بودى و به سخن اين و آن فريفته شدى و قصد ما كردى و اينك كه خداوند ما را بر تو غلبه داده گناه تو را بخشوديم و براى اينكه مرحمت خود را بار ديگر تجديد كنيم تو را كماكان به امارت خراسان و فارس مى گماريم .
يعقوب امر داد، قدرى نان خشك و ماهى و تره و پياز بر طبق چوبين نهاده پيش آورند. رسول خليفه را گفت: به مخدوم خود بگو من رويگر زاده ام و از پدر رويگرى آموخته ، خوراك من نان جوين و پياز و ماهى و تره بوده و اين دولت و شوكت كه مى بينى از راه دلاورى و شير مردى به دست آورده ام نه از ميراث پدر و نعمت تو، تا خاندانت برنيندازم از پاى ننشينم ، اگر مردم از جانب من خواهى آسود، اگر ماندم سر و كارت با اين شمشير است و اگر مغلوب شدم به سيستان بازمى گردم به اين نان خشك و پياز بقيه عمر را به انجام مى رسانم (تاريخ مفصل ايران ، ص 200)
|