استغاثه ( غزلی در رسای حضرت صاحب الامر “عج” ) استغاثه
دو روز عمر من اندر فراق تو طی شد
دل رمیده به صحن سرای تو هی شد
گذار مهر و مه آخر طلسم ما نشکست
انیس خلوت لیل و النهار من نی شد
حدیث غربت ما واژه ای نمی یابد
شدم ز خویش گریزان که گریه پاپی شد
به جان رسیده ام این برقه از میان برگیر
عیان بگو ، شب عیش و وصال ما کی شد
سکوت روشن تو ، مژده ی رضامندی است
دمی به خمره چرا ، باده غرق در می شد
خبر به خانه رسانم ، طلیعه در راه است
امید رفته روان ، سوی موطن ری شد
(مهاجر) این حاجت ار امروز مستجاب آمد
ز بسط فدیه از آن استغاثه ی دی شد
**علی اکبر پورسلطان (مهاجر)**
دی : دیروز
استفاده از این شعر با ذکر منبع (fajr57.ir) بلامانع است
|