تاريخ انتشار: 15 مهر 1390 ساعت 22:20:43
حيات اجتماعي امام رضا(عليه‌السلام)

 دوران حيات امام هشتم(ع) زمان اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت(ع) و گسترش پايگاه‌هاي مردمي اين خاندان است.

چنان كه مي‌دانيم امام از پايگاه مردمي شايسته‌اي برخوردار بود و در همان شهر كه مأمون با زور حكومت مي‌كرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دل‌ها حكم مي‌راند. نشانه‌ها و شواهد تاريخي ثابت مي‌كند كه (در اين دوران) پايگاه مردمي مكتب علي(عليه‌السلام) از جهت علمي و اجتماعي تا حد بسياري رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام رضا(عليه‌السلام) مسئوليت رهبري را به عهده گرفت.

گرچه كه در دوران امامت امام رضا(عليه‌السلام) دو مرحله فعاليت در سال‌هاي خلافت هارون و سال‌هاي خلافت مأمون را مي‌توان از يك ديگر جدا كرد و براي هر يك از اين دو مرحله ويژگي‌هاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد؛ هنگامي كه نوبت به امام هشتم(عليه‌السلام) مي‌رسد دوران، دوران وضع خوب ائمه(ع) است و شيعيان در همه جا گسترده‌اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي مي‌شود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم(ع) در نهايت تقيّه زندگي مي‌كردند. يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم(ع) در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي‌زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده. جامعه‌اي كه دعبل خزاعي را مي‌پرورد يا ابراهيم بن عباس را كه جزو مداحان علي بن موسي الرضا(ع) است، يا ديگران و ديگران؛ اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر(ص) سابقه‌اي داشته باشد.

آن چه در دوران علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) و ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده علاقه مردم و جوشش محبتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا(عليه‌السلام) است. به هر حال همه اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به مسئله ولايتعهدي منتهي شد. حقيقت آن است كه در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاش‌هاي خود بيفزايد، و فعاليت‌هاي خود را دوچندان كند؛ چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگي‌هاي منحصر به فرد و رفتار آرماني كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمين‌هاي مختلف حكومت اسلامي انجاميد.

 

 ايشان يك بار زماني كه درباره ولايتعهدي سخن مي‌گويد، به مأمون چنين اظهار مي‌دارد: اين مسئله كه بدان وارد شده‌ام هيچ چيز بر آن نعمتي كه داشته‌ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه‌ها و فرمان‌هايم در شرق و غرب اجرا مي‌شد و گاه نيز بر الاغ خود مي‌نشستم و از كوچه‌هاي مدينه مي‌گذشتم، در حالي كه در اين شهر عزيزتر از من كسي نبود.

در اين جا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم كه به مأمون مي‌گويد : ‌اي امير مؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست، بتي است كه به جاي خدا پرستش مي‌شود.

  در چنين شرايطي و پس از آن كه حضرت رضا(عليه‌السلام) بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت، در جهان اسلام به سفر پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاه‌هاي مردمي خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقه‌اي حركت كند، نماينده‌اي به ديار گسيل مي‌داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتي وارد شهر مي‌شود مردم آماده استقبال و ديدار باشند. سپس با گروه‌هاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا مي‌كرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو مي‌فرمود. آنگاه از آنان مي‌خواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينه‌هاي گوناگون معارف اسلامي بدهد. سپس مي‌خواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، هم چنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند.

 پدران حضرت رضا(عليه‌السلام) به همه اين فعاليت‌هاي آشكار مبادرت نمي‌كردند. آنان شخصاً به مسافرت نمي‌رفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاه‌هاي مردمي خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا(عليه‌السلام) اين مسئله امري طبيعي بود، چرا كه پايگاه‌هاي مردمي بسيار شده و نفوذ مكتب امام علي(عليه‌السلام) از نظر روحي و فكري و اجتماعي در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه همياري مي‌كردند افزايش يافته بود. پس از آن كه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعه‌ي پايگاه‌هاي مردمي خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاه‌ها و هم دلي آنان با كار امام به اين معني نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پيشرفت‌ها و افزايش پايگاه‌هاي مردمي، امام به خوبي مي‌دانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان مي‌داد كه جنبش امام(عليه‌السلام) در حدي نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاه‌هاي گسترده‌اي كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني مي‌كردند، اما اين پايگاهها نمي‌توانستند پايه حكومت امام(عليه‌السلام) شوند. چه، پيوند آنها با امام پيوند فكري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت.

 اين همان احساس‌هاي آتشين بود كه روزگاري پايه و اساسي بود كه بني عباس بر آن تكيه كردند و براي رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاه‌ها و مانند‌هاي آن به درد آن نمي‌خورد كه راه را براي حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسي‌اش هموار سازد. امام رضا(عليه‌السلام) در اين مرحله خود را آماده آن مي‌كرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلي كه خود مطرح كرده بود و مي‌خواست، نه در شكلي كه مأمون اراده مي‌كرد و در آن شكل، ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آن را رد كرد و نخواست.

اين تصويري است از دوران امام كه مي‌تواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون براي ما راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، مي‌توان گفت تنش‌هاي موجود در آن زمان هنوز باقيمانده‌هايي از طوفاني بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود كه قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسب‌هاي لجام گسيخته خود مي‌نشستند و هر گونه كه مي‌خواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه مي‌كند - مي‌راندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده‌هاي مردم، خنجري هم از پشت به خاندان علوي مي‌زدند و پس از آن ميوه‌اي را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه مي‌ربودند.

  خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده مي‌كرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكي طرز كار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مي‌كردند كه همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن مي‌كردند و مي‌گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيي است و حتي عده‌اي از سرانشان، خيال مي‌كردند كه دارند براي آل علي كار مي‌كنند.

از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود، كاملاً ميزان نفوذ علويان را مي‌دانستند و از آن بيم داشتند. سختگيري‌هايي كه از همان دوران آغازين حكومت عباسي عليه ياران ايشان به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت(ع) و علاقه مردم به آنان است.

 گواهي ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامي كه به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شب‌ها را نمي‌خوابيد، حتي در همين زمان دو كنيز براي او آوردند كه آنها را رد كرد و گفت: امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كاري نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم مي‌شود. او در همين جنگ‌ها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزوني اندوه نمي‌توانست درست سخن خود را پي گيرد. اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم(عليه‌السلام) آن زندان‌هاي سخت خود را گذراند.  پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگ‌تر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورش‌ها و فتنه‌هاي فراواني سرتاسر ولايت‌ها و شهر‌هاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي كه مأمون نمي‌دانست چگونه آغاز كند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او مي‌ديد و از اين رنج مي‌برد كه سر نوشتش و سرنوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته كه از هر سو بر آن مي‌تازد. مأمون در كنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي كم نظير و جديتي راهگشا بهره‌مند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون شد كه ابتكاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه‌اي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام(عليه‌السلام) او را ناكام ساخت. منبع :  www.aqrazavi.org   
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=3789
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.