سال نو و عینک 25 میلیون تومانی قیمت که میدهی، گرد میشود چشمان مخاطب و غرق میشود در هیاهوی اقتصادی که در آن زنده ماندن هنر است و زندگی کردن آرزویی دور.
بهار در ادامه نوشت: قیمتها دیوانه شدهاند و دیوانهبازان سر ذوق آمدهاند و معرکه میگیرند برای زنجیر زدن به دیوانههای سرگردان در بازار. بیتعارف قیمتها را که پا به پا میکنی توان برابری آن با حداقل دستمزد کارگری یا حقوق خبرنگاری را از دست میدهی؛ از دست میدهی چون عینک آفتابی 25میلیونتومانی گره در پیشانیات میاندازد. یک، دو، سه یا چهار ماه حقوق؛ نه، عینک آفتابی مورد نظر 50 ماه حقوق ما خبرنگاران است.
پس لیلیکنان از مقابل ویترینها میگذریم تا یادمان برود ما کجاییم و دیوانهبازان کجا. باور کنید دیوانه میشویم هنگام سُر خوردن در کوچه پسکوچههای شمیران، دیوانه میشویم و چند سانت پارچه یکمیلیونتومانی را در این کادر به تصویر میکشیم تا دوست حقگویی پشت گوش سرخ کند از شکستن قُبح در بازار. شمال شهر، جنوب شهر یا بهتر بگوییم همان خطکشی طبقاتی در ایران. شمال شهر، نقطهای در این شهر که روزگاری خلوتگاه پادشاهان بود، امروز اشرافیگری در آن بیداد میکند و جنون قیمتها به خوشنشینان هم رسیده است. هیاهویی برپاست برای خرید کالاهای لوکس.
اینجا همه چیز بوی عید میدهد. امروز که بساط بهمن برچیده میشود تا اسفند پاتوق کند، بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی، بوی تند ماهیدودی بازهم به مشام میرسد در اینجایی که ما ایستادهایم. جایی که پسته 70 هزارتومانی، مرغ هفتهزارتومانی، گوشت 45 هزارتومانی با حقوق 500 هزارتومانی برای مردمانش مفهومی ندارد. جایی که عید برای آنها یعنی خرید عینک آفتابی بهاره به قیمت 25 میلیون تومان. گیج میشوی از تجملگرایی در جایی که شمال شهر مینامندش و دیوانه میشوی از دیدن گره پیشانی و شانههای افتاده پدری که تامین حداقلها کمرش را خم کرده است. برای همین دوست داری فکرت را بگیری و پرتابش کنی به دوردستها، تا تو هم دیوانه شوی که دیوانگی هم عالمی دارد.
|