زندگان همیشه مرده (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِن دِیارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَـکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یشْکرُونَ ﴾
و آنگاه که خود را مالک خود انگاشتند و فراموش کردند مخلوق بودن خود را و اینکه صاحب دارند و خالق و آن هنگام که توانگران خود را صاحب حیات و بقای خود دانستند و تهیدستان نیز خیال کردند که اگر هم چون توانگران به خود اتکا کنند، میتوانند از چنگال بیماری مهلک نجات یابند، همه از شهر جهت فرار از بیماری و مرگ گریختند و آن زمان خداوند فراموش شد. آنان از یاد بردند که مملوکاند و مخلوق. به ناگاه عذابی بس عظیمتر، همگان را به خواب ابدی فرو برد؛ خوابی برخاسته از غفلت و فراموشی پروردگار.
… سالها از مرگ غافلین گذشت. آن مردمان که هزاران نفر بودند، بدنهایشان پوسید و توده ی استخوانهایشان در خارج از شهر، گوشه ای جمع شد و تپّه ای استخوانی سالها نماد عبرتی بود برای آیندگان.
تا اینکه مردی از دیار خورشید پا به بیابان نهاد و با دیدن این استخوانها آهی از افسوس کشید و به حال آنان گریست؛ از پیشگاه صاحب و خدای خود برای آنان طلب بخشش نمود و با او داد سخن داشت و به نجوا پرداخت که بار خدایا! تو توانایی در دوباره زنده کردن مردگان، همان گونه که ایشان را میراندی![۱]
و به قطع زنده نمود خداوند آن مردگان را از روی فضل و مهربانیش؛ چرا که آن بزرگمرد نبی و خلیفه ی او بود بر روی زمین و پاک دلی که از یاد خدایش غافل نمیشد.[۲] و امروز این ماییم که از پس قرنها غفلت پا به عرصه ی وجود نهاده ایم؛ اما آیا عبرت میگیریم از گذشتگان خود و می اندیشیم در کردار و آینده ی خود؟
و ای کاش در فکر کار خویش بودیم. در هراسم از اینکه ما را مرگی بزرگتر از گذشتگان فرا گرفته باشد؛ مرگی که در آن هیچ روشنایی نباشد و این مرگ، مرگِ قلبهاست؛ تیرگی خاطره هاست؛ غفلت از یاد خدا![۳]
و استخوانهای متحرک امروز چه فرقی میکنند با استخوانهای انباشته ی دیروز؟!
آیا امروز زندگی ما رنگ و بوی خدایی دارد؟
سؤال من این است که اگر امامِ زنده و صاحبِ عصر و زمان نداشتیم چگونه میزیستیم و چه فرقی با امروزمان میکرد؟
آیا بسنده کنیم به همین حد که هر ساله تنها جشنی برای ولادتش گیریم و فراموشش کنیم تا …
و امروز این قلبهاست که مرده اند؛ سالیانی است که کمتر کسی متذکر این مطلب است.
خدا نکند که ما مصداق ﴿ صُمٌّ بُکمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا یرْجِعُونَ ﴾[۴] باشیم که کر و لال و کور شده باشیم و هیچ چیز را نبینیم و آنچه از یاد برده باشیم این باشد که ما صاحب داریم!
و شاید دوباره مردی از خورشید بیاید که دست به دعا بردارد و برای زنده شدنمان درخواست نماید.
نه، نه! مطمئن باش؛ قطعاً میآید؛
او خواهد آمد …
او همان صاحب و ولی نعمت اصلیمان است. اوست که: ﴿ یحی الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها ﴾[۵]
هموست که زنده میکند زمین را پس از مردنش[۶] در حالی که:« اِنَّهُم یرَونَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً.»[۷]
منابع:
[۱]. داستان شهری از شهرهای شام که هفتاد هزار خانه بودند و طاعون در آن جا شایع شد و… این داستان در سورهی بقره آیهی ۲۴۳ به اجمال بیان شده. شرح آن در کتاب حیات القلوب باب چهاردهم آمده است.
[۲]. این شخص، پیامبر خدا- حزقیل علیه السلام- بود (بر طبق احادیث)؛ حیات القلوب، باب ۱۴٫
[۳]. اشاره به: اعراف(۷): ۱۷۹: ﴿ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها… اُولئِکَ هُمُ الغافِلُونَ ﴾
[۴]. بقره(۲): ۱۸٫ [۵]. حدید(۵۷): ۱۷٫
[۶]. تفسیر کنزالدّقائق، ج ۱۳، ذیل آیهی ۱۷ حدید:« خداوند زمین را بهوسیلهی حضرت قائم علیه السلام زنده می کند، پس از مرگ زمین؛ منظور از مرگِ زمین کفرِ اهلِ زمین است و کافر در واقع مرده است.»
[۷]. همانا آنان (ظهورِ) او را زمانی بس دور میشمرند و ما آن را نزدیک میدانیم؛ مفاتیح الجنان، فرازی از دعای عهد. منبع: گروه فرهنگی امیدواران
**با تشکر از ارسال کننده خانم بیتا مدرسی**
|