تاريخ انتشار: 07 بهمن 1391 ساعت 22:35:00
بوستان فضیلت ، در شرح صفات پارسایان از منظر علی علیه السلام(1)

نوشته : استاد نادر محبتی ثمرین

بسم الله الرحمن الرحیم
متن اصلی و ترجمة خطبه متقین ، خطبه 193 نهج البلاغه معروف به خطبه همام
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَیْهِ السّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است
رُوِىَ اَنَّ صاحِباً لاَِمیرِالْمُوْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ یُقالُ لَهُ هَمّامٌ، کانَ رَجُلاً عابِداً،
روایت شده: یکى از یاران امیرالمؤمنین علیه السّلام که او را همّام مى­گفتند مردى عابد بود
فَقالَ لَهُ: یا اَمیرَ الْمُوْمِنینَ صِفْ لِىَ الْمُتَّقینَ حَتّى کَاَنّى اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ. فَتَثاقَلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ جَوابِهِ ثُمَّ قالَ: یا هَمّامُ: اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فـَ «اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ یَقْنَعْ هَمّامٌ بِهذَا الْقَوْلِ حَتّى عَزَمَ عَلَیْهِ.
به حضرت عرضه داشت: اهل تقوا را چنان که گویى آنان را مى­بینم براى من وصف کن. امام در پاسخ او درنگ کرد، سپس فرمود: اى همّام، تقواى الهى پیشه کن و کار نیک انجام ده، زیرا خداوند با اهل تقوا و اهل کار نیک است. همّام به این مقدار سخن قناعت نکرد و حضرت را قسم داد.
 فَحَمِدَ اللّهَ وَ اَثْنى عَلَیْهِ وَ صَلّى عَلَى النَّبِىِّ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ثُمَّ قالَ:
حضرت خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پیامبر ـ که درود خدا بر او و آلش باد ـ درود فرستاد و سپس فرمود:
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ وَ تَعالى خَلَقَ الْخَلْقَ حینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لاَِنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصاهُ،
 اما بعد، خداوند پاک و برتر مخلوقات را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى نیاز، و از گناهشان ایمن بود، زیرا عصیان عاصیان به او زیان نمى رساند،
وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعایِشَهُمْ، وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیا مَواضِعَهُمْ.  
و طاعت مطیعان او را سود نمى دهد. پس روزى آنان را در میانشان تقسیم کرد، و هر کس را در دنیا در جایى که سزاوار بود قرار داد.
فَالْمُتَّقُونَ فیها هُمْ اَهْلُ الْفَضائِلِ، مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِْقْتِصادُ، وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ.  
پرهیزکاران در این دنیا اهل فضائلند، گفتارشان صواب، پوشاکشان اقتصادى، و رفتارشان افتادگى است.
غَضُّوا اَبْصارَهُمْ عَمّا حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ، وَ وَقَفُوا اَسْماعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النّافِعِ لَهُمْ.
 از آن چه خدا بر آنان حرام کرده چشم پوشیده، و گوشهاى خود را وقف دانش بامنفعت نموده اند.
نُزِّلَتْ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِى الْبَلاءِ کَالَّتى نُزِّلَتْ فِى الرَّخاءِ،
آنان را در بلا و سختى و آسایش و راحت حالتى یکسان است،
وَ لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذى کَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فى اَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْن، شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ.
و اگر خداوند براى اقامتشان در دنیا زمان معینى را مقرر نکرده بود از شوق به ثواب و بیم از عذاب به انـدازه چشـم به هم زدنى روحشـان در بدنشان قـرار نمى گرفت.
 عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ.
خداوند در باطنشان بزرگ، و غیر او در دیدگانشان کوچک است.
فَهُمْ وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَالنّارُ کَمَنْ قَدْ رَآها فَهُمْ فیها مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ،
آنان با بهشت چنانند که گویى آن را دیده و در فضایش غرق نعمتند، و با عذاب جهنم چنانند که گویى
آن را مشاهده نموده و در آن معذبند. دلهایشان محزون، همگان از آزارشان در امان،
وَاَجْسادُهُمْ نَحیفَةٌ، وَ حاجاتُهُمْ خَفیفَةٌ، وَ اَنْفُسُهُمْ عَفیفَةٌ. صَبَرُوا اَیّاماً قَصیرَةً اَعْقَبَتْهُمْ راحَةً طَویلَةً، تِجارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُمْ رَبُّهُمْ.
بدنهایشان لاغر، نیازهایشان سبک، و نفوسشان با عفّت است. روزى چند را در راه حق صبر کردند که براى آنان راحتى جاوید به دنبال آورد، این است تجارتى سودآور که خداوند براى آنان مهیّا نمود.
اَرادَتْهُمُ الدُّنْیا فَلَمْ یُریدُوها، وَ اَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا اَنْفُسَهُمْ مِنْها.
دنیا آنان را خواست و آنان آن را نخواستند، به اسارتشان کشید و آنان با پرداخت جانشان خود را آزاد کردند.
اَمَّا اللَّیْلُ فَصافُّونَ اَقْدامَهُمْ تالینَ لاَِجْزاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتیلاً،
به هنگام شب براى عبادت برپایند، در حالى که اجزاى قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند،
یُحَزِّنُونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ، وَ یَسْتَثیرُونَ بِهِ دَواءَ دائِهِمْ. فَاِذا مَرُّوا بِآیَة فیها تَشْویقٌ رَکَنُوا اِلَیْها طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَیْها شَوْقاً، وَ ظَنُّوا اَنَّها نُصْبَ اَعْیُنِهِمْ.
 خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته، و داروى دردشان را از آن برگیرند. و چون به آیه­اى بشارت دهنده بگذرند به مورد بشارت طمع کنند، و روحشان از روى شوق به آن خیره گردد، و گمان برند که مورد بشارت در برابر آنهاست.
وَ اِذا مَرُّوا بِآیَة فیها تَخْویفٌ اَصْغَوْا اِلَیْها مَسامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا اَنَّ زَفیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهیقَها فى اُصُولِ آذانِهِمْ.
و چون به آیه­اى بگذرند که در آن بیم داده شده گوش دل به آن دهند، و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است.
فَهُمْ حانُونَ عَلى اَوْساطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِباهِهِمْ وَ اَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِمْ، یَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فِکاکِ رِقابِهِمْ.                                                                                             
قامت به رکوع خم کرده­اند، به وقت سجده پیشانى و دست و زانو و انگشتان پا بر زمین مى­گذارند، و از خداوند آزادى خود را از عذاب مى­طلبند،
وَ اَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ، اَبْرارٌ اَتْقِیاءُ. قَدْ بَراهُمُ الْخَوْفُ بَرْىَ الْقِداح ِ، یَنْظُرُ اِلَیْهِمُ النّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضى، وَ ما بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَض،
اما به هنگام روز، بردباران و دانشمندان و نیکوکاران و پرهیزکارانند. بیم از حق جسمشان را چون تیرِ تراشیده لاغر کرده، مردم آنان را مى بینند به تصور این که بیمارند، ولى بیمار نیستند،
وَ یَقُولُ: لَقَدْ خُولِطوا، وَ لَقَدْ خالَطَهُمْ اَمْرٌ عَظیمٌ.
و مى­گویند دیوانه­اند، در حالى که امرى عظیم آنان را بدین حـال درآورده .
لایَرْضَوْنَ مِنْ اَعْمالِهِمُ الْقَلیلَ، وَلایَسْتَکْثِرُونَ الْکَثیرَ.
به طاعت اندک خشنود نمى­شوند، و طاعت زیاد را زیاد ندانند.
فَهُمْ لاَِنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ. وَ مِنْ اَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ.
بنابراین خود را به کوتاهى در بندگى متّهم کنند، و از عبادت خود در وحشتند.
 اِذا زُکِّىَ اَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمّا یُقالُ لَهُ فَیَقُولُ: اَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَیْرى، وَ رَبّى اَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى; اللّهُمَّ لاتُؤاخِذْنى بِما یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى اَفْضَلَ مِمّا یَظُنُّـونَ، وَ اغْفِرْ لى ما لایَعْلَمُـونَ.
هرگاه یکى از آنان را تمجید کنند از آن تمجید بیم نموده و گوید: من از دیگران به خود آگاه­ترم، و پروردگارم از خودم به من داناتر است; خداوندا،مرا به آن چه درباره­ام گویند مگیر،و از آنچه مى پندارند
بهتر گردان، و زشتى هایى را که از من خبر ندارند بر من ببخش.
فَمِنْ عَلامَةِ اَحَدِهِمْ اَنَّکَ تَرى لَهُ قُوَّةً فى دین، وَ حَزْماً فى لین،
از نشانه هاى دیگرشان آن است که هر کدام را داراى نیرومندى در دین، دوراندیشى با نرمى،
وَ ایماناً فى یَقین، وَ حِرْصاً فى عِلْم، وَ عِلْماً فى حِلْم، وَ قَصْداً فى غِنًى،
ایمان همراه با یقین، حرص در دانش ، علم با بردبارى ، میانه روى در توانگرى،
وَ خُشُوعاً فى عِبادَة، وَ تَجَمُّلاً فى فاقَة، وَ صَبْراً فى شِدَّة،
فروتنى در عبادت، آراستگى در تهیدستى، بردبارى در سختى،
وَ طَلَباً فى حَلال، وَ نَشاطاً فى هُدًى، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَع .
جویایى حلال، نشاط در هدایت، و دورى از طمع بینى.
َعْمَلُ الاَْعْمالَ الصّالِحَةَ وَ هُوَ عَلى وَجَل. یُمْسى وَ هَمُّهُ الشُّکْرُ، وَ یُصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّکْرُ. یَبیتُ حَذِراً، وَ یُصْبِحُ فَرِحاً: حَذِراً لِما حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِما اَصابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ.  
در عین به جا آوردن اعمال شایسته ترسان است. شب مى کند در اندیشه شکر، و روز مى کند در اندیشه ذکر. شب را به سر مى برد با خوف، و ر وز مى نماید دلشاد: خوف از غفلتى که او را از آن برحذر داشته اند، و دلشاد از فضل و رحمت حق که به دست آورده.
اِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فیما تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِها سُؤْلَها فیما تُحِبُّ.
اگر نفس او را در آن چه بر او سنگین است از او پیروى نکند او نیز آن چه را که نفس به آن رغبت دارد به او نمى دهد.
قُرَّةُ عَیْنِهِ فیما لایَزُولُ، وَ زَهادَتُهُ فیما لایَبْقى.
روشنى چشمش در آن چیزى است که جاوید است، و بى رغبتى­اش در آن است که فانى شدنى است.
یَمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَ الْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَراهُ قَریباً اَمَلُهُ، قَلیلاً زَلَلُهُ،
بردبارى را با دانش، و گفتار را با عمل آمیخته مى­کند. آرزویش کم و کوتاه، لغزشش اندک،
خاشِعاً قَلْبُهُ، قانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً اَکْلُهُ، سَهْلاً اَمْرُهُ، حَریزاً دینُهُ،
دلش فروتن، نفسش قانع، خوراکش اندک، زندگیش آسان، دینش محفوظ،
مَیِّتَةً شَهْوَتُهُ، مَکْظُوماً غَیْظُهُ. اَلْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَاْمُونٌ.
شهوتش مرده، و خشمش فرو خورده است. خیرش را متوقّع، و از شرّش در امانند.
اِنْ کانَ فِى الْغافِلینَ کُتِبَ فِى الذّاکِرینَ، وَ اِنْ کانَ فِى الذّاکِرینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغافِلینَ.
اگر در میان غافلان باشد از ذاکرانش به حساب آرند، و اگر در میان ذاکران باشد در شمار غافلانش نیارند.  
یَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ یُعْطى مَنْ حَرَمَهُ، وَ یَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ.
از آن که بر او ستم کرده بگذرد، به آن که او را محروم نموده عطا کند، و با کسى که با او قطع رحم نموده صله رحم نماید.
بَعیداً فُحْشُهُ، لَیِّناً قَوْلُهُ، غائِباً مُنْکَرُهُ، حاضِراً مَعْرُوفُهُ،  
زبان دشنام ندارد، گفتارش نرم است، زشتیش پنهان، و خوبیش آشکار است،
مُقْبِلاً خَیْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ، فِى الزَّلازِلِ وَقُورٌ، وَ فِى الْمَکارِهِ صَبُورٌ، وَ فِى الرَّخاءِ شَکُورٌ.
نیکى اش روى آورده، و شرّش روى گردانده، در حوادث آرام، در ناخوشیها شکیبا، و در خوشیها شاکر است.
لایَحیفُ عَلى مَنْ یُبْغِضُ، وَ لایَأْثَمُ فیمَنْ یُحِبُّ. یَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ اَنْ یُشْهَدَ عَلَیْهِ.
بر دشمن ستم نمى کند، و به خاطرمحبوبش مرتکب گناه نمى شود. پیش ازحاضر کردن شاهد، خود اقرار به حق مى نماید.
لایُضیعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لایَنْسى ما ذُکِّرَ،  
امانت را تباه نمى­کند، و آن چه را به یادش آرند به فراموشى نمى­سپارد،
وَ لایُنابِزُ بِالاَْلْقابِ، وَ لایُضارُّ بِالْجارِ، وَ لایَشْمَتُ بِالْمَصائِبِ،
احدى را با لقب زشت صدا نمى­کند، به همسایه زیان نمى زند، به بلاهایى که به سر مردم مى­آید شادى نمى­نماید،
وَ لایَدْخُلُ فِى الْباطِلِ، وَ لایَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ.  
در باطل وارد نمى­شود، و از حق خارج نمى گردد.
اِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ اِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ،  
اگر سکوت کند سکوتش غمگینش نکند، و اگر بخندد قهقهه نزند،
وَ اِنْ بُغِىَ عَلَیْهِ صَبَرَ حَتّى یَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذى یَنْتَقِمُ لَهُ.
چون به او ستم روا دارند صبر پیشه سازد تا خدا انتقامش را بگیرد.
نَفْسُهُ مِنْهُ فى عَناء، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة.
از خود در رنج است، و مردم از او در راحتند.
اَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَ اَراحَ النّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَباعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزاهَةٌ، وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنا مِنْهُ لینٌ وَ رَحْمَةٌ، لَیْسَ تَباعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة، وَ لا دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدیعَة.
در امر آخرت خود را به زحمت اندازد، و مردم را از جانب خود قرین آسایش کند. دوریش از آن که دورى مى کند محض زهد و پاک ماندن، و نزدیکى اش به آن که نزدیک مى شود به خاطر نرمىو رحمت است، دوریش از راه تکبّر و خودخواهى، و نزدیکى اش از باب مکر و فریب نیست.
قالَ: فَصَعِقَ هَمّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فیها. فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلَیْهِ السَّلامُ:
راوى گفت: چون سخن به این جا رسید همّام فریادى برکشید و جان داد. حضرت فرمود:
اَما وَاللّهِ لَقَدْ کُنْتُ اَخافُها عَلَیْهِ. ثُمَّ قالَ: هکَذا تَصْنَعُ الْمَواعِظُ الْبالِغَةُ بِاَهْلِها!
به خدا قسم از چنین پیشامدى بر او مى­ترسیدم. سپس ادامه داد: اندرزهاى رسا با اهلش این گونه معامله مى­کند!
فَقالَ لَهُ قائِلٌ: فَما بالُکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ؟ فَقالَ عَلَیْهِ السّلامُ: وَیْحَکَ، اِنَّ لِکُلِّ اَجَل وَقْتاً لایَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لایَتَجاوَزُهُ.
یکى از حاضران فضول به حضرت گفت: خودت چه حالى دارى؟ فرمود: واى بر تو، هر اجلى را وقت معیّنى است که از آن نمى­گذرد، و علّتى است که از آن تجاوز نمى­کند.
فَمَهْلاً، لاتَعُدْ لِمِثْلِها، فَاِنَّما نَفَثَ الشَّیْطانُ عَلى لِسانِکَ.
بازایست و دیگر این چنین مگوى که این سخنى بود که شیطان بر زبانت جارى ساخت.

***************************************************************

مقدمه
قبل از ورود به شرح اجمالی خطبه شریف همام، چون محور بحث در این خطبه صفات متقین است، لذا اشارتی به معنا و ماهیت تقوا می نماییم.
تقوا از نظر لغت شناسی ادبیات عرب از ماده وقی به معنای نگه داشت و حفظ کرد، است و از لحاظ اصطلاح به حالتی روحانی در انسان اطلاق می گردد که مانع گرایش آدمی به سوی گناه و معصیت می شود.
باتوجه به معنای لغوی و اصطلاحی تقوا، معلوم می گردد که تقوا حالت ثابت و راسخی است که در نفس آدمی مانند حصار و حفاظی روح ملکوتی انسان را از گزند آلودگی های بیرونی و درونی (شهوت و غضب) مصون می دارد و این تقوا ثمره ایمان است یعنی باور قلبی و تصدیق درونی، که ایمان نیز به نوبه خود ثمره علم و آگاهی است.
به عبارت دیگر انسان ابتدا توحید و معاد و نبوت و ولایت را می فهمد اگرچه به نحو اجمالی؛ سپس آن را در جان و روح خود می دمد و بدانها اعتقاد پیدا می کند و مومن می شود، به دنبال آنها اعمال صالحه را یکی پس از دیگری انجام می دهد و این حالت را در طول زمان تکرار می کند و استمرار می بخشد. هر عملی و عبادتی اثری در لوح نفس باقی می گذارد این آثار به تدریج تقویت می شوند که نتیجه آن، حصول حالت تقوا و خود نگهداری انسان است.
پس تقوا شجره طیبه ای می شود که ثمراتی دارد و آن ثمرات همانا فضایل فکری، اخلاقی و رفتاری انسان است که مولی الکونین علی بن ابی طالب (ع) به توضیح آن می پردازد و ما نیز به حول و قوه الهی خوشه چین خرمن آن فضایل می شویم بدان امید که خداوند منان توفیق چشیدن آن میوه های عذب گوارا را نصیب ما بگرداند، انشاء الله.
حال می پردازیم به توضیح اجمالی فرازهای سخن مولا در جواب به اصرار همام، حضرت پس از ذکر حمد و ثنای الهی و اشاره به تقسیم روزی و معیشت مردم می فرمایند:
منطقهم الصواب:
منطق پارسایان راستی است. دانشمندان لغت می گویند فرق است بین صواب بودن و صادق بودن سخن. کلام صادق آن است که مطابق با واقع باشد. اما سخن صواب علاوه بر تطابق با واقع و حکایت از آن، مناسب حال و شرایط زمانی و مکانی نیز هست. یعنی سخن درست و به جا.
صواب در قول، فضیلت عدل است که به زبان متعلق شده است . یعنی آن کس که به زیور عدالت آراسته شد و ملکه عدالت سلطان جانش گردید، زبانش به صواب می گراید که حاصل آن عدم سکوت است از آن چه باید بگوید تا اهل تفریط نباشد، و سکوت است از آن چه نباید بگوید تا زیاده روی نکرده باشد. بلکه هرکلامی را در جایگاه خود می نشاند.
 
کم گوی گزیده گوی چون در
و لذا رسول خدا (ص) فرمود: مَن صَمَت نَجی سکوت به جا مایه نجات و رستگاری انسان است. متقی منطقش صواب است، یعنی اگر از حادثه ای و واقعه ای خبر می دهد، خبرش قابل اعتماد و اطمینان است اگر از زمامداران است، گزارشی که  می دهد از افراط و تفریط به دور است، در اندیشه فریفتن دیگران نیست تا برای خود از طریق ارائه ارقام و آمار ناصحیح وجهه و موقعیتی کسب نماید. حق را می گوید و می جوید اگرچه تلخ و به ضرر شخصی او باشد. البته به جا می گوید و ضرورت طرح مطلب را درمی یابد.
در پذیرش احادیث محدثان نیز وثاقت و اعتماد به راویان سلسله سند نقشی عمده دارد و علم رجال بدین سبب پا به عرصه وجود گذاشته است تا روایت کنندگان موثق را از غیرموثق تمیز دهد و موجبات خلط کلام معصوم(ع) با سخنان غیر فراهم نیاید.
منطق صواب آنست که اگر در باب حکمت نظری باشد بر ستون برهان و عماد یقین تکیه دارد و از شعر و خطابه و جدل و سفسطه به دور است و اگر در حکمت عملی است برآئینی استوار است که ریشه در اعماق یقین و برهان دارد .
و اگر در مورد طبیعت شناسی است بر متدها و روشهای علمی تجربی متکی است و هر سخنی را در جای خود قرار می دهد و احکام آنها را با هم در نمی آمیزد و نتایج دل خواه نمی گیرد و منطق صواب، از آن چه دون شأن و مقام انسانی باشد بری است فلذا متقین از غیبت، دروغ، فحش و ناسزا، استهزاء و تمسخر و... که همه از رذائل مختص به زبان است بدورند.
صَمت
رسول خدا(ص) فرمودند: الصَّمتُ حِکمٌ و قلیلٌ فاعِلُهُ، خاموشی به موقع حکمت است و چه اندکند اهل صمت، این کلام به این نکته اشارت دارد که شکوفائی نطق باطن با ترک فضول از نطق ظاهر، پیوستگی تام دارد. یعنی کم گویی برون و ظاهر، زمینه ساز شکوفائی و پرگویی درون و باطن آدمی که همان تفکر و اندیشه است می گردد. اندیشه ای که حیات جان آدمی بدان بسته است.
ای برادر تو همه اندیشـه ای             مابقی تو استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی           و ربود خاری تو هیمه گلخنی
لذا مولای متقین علی (ع) فرمودند: اَلعاقلُ اذا نَطَقَ ذَکََّر   وَ اِذا سَکَت فکَّر    وَاذا نظر اعتَبَرَ
عاقل آن باشد که چون لب به سخن گشاید، آگاهی پراکند و به هنگام سکوت، در اندیشه غوطه ور باشد و به وقت دیدن عبرت آموزد و حضرت محمد(ص) در مذمت و مضرات پرگویی فرماید:
آن که زیاده سخن راند، زیاده لغزد و آن که زیاده لغزد گناهانش افزون گردد و فزونی گناه موجب سقوط انسان در نار جحیم خواهد شد.
حضرت در کلامی دیگر بیان داشته اند که: بنده خدا، حقیقت ایمان را نشناسد مگر به نگهداری و حفظ لسان.
مولا علی(ع) یکی از نشانی های بارز شخصیت آدمی را «کلام او» معرفی می نماید:
انسان زیر زبان خود پنهان است، تا سخن نگوید راز او آشکار نشود. بنابراین بسیار اهمیت دارد قبل از تکلم، تأمل ورزیدن و این نشانه حکومت عقل در سرزمین وجود آدمی است و از تفاوتهای اساسی عاقل و کم خرد. زیرا او ابتدا سخن می راند سپس می اندیشد و نادم می شود. اما عاقل، اندیشیدن را مقدم می دارد و این روش اوست.
در محضر حق
توجه به حضور خدا و رسولان و معصومین (ع) و فرشتگان مامور الهی بر هر انسان، دخالتی تام در صدور منطق صواب دارد اگر انسان خدا را برخود حاضر و ناظر دانست و تمامی وجود خود را در محضر او یافت، از منطق ناصواب شرمگین خواهد شد.
اگر انسان باور کرد که سخن او را رسول الهی می شنود از سخن ناشایست باز خواهد ایستاد. اگر آدمی به فرشتگان الهی که بر او گمارده شده اند، اعتقاد راسخ بیابد از منطق ناصواب پرهیز خواهد کرد. بنابراین می توان چنین استنباط نمود که دلیل مهم معصیت های انسان به ویژه در مورد لسان، عدم یقین یا ضعف و سستی باورهای دینی وی است.
مگر امکان دارد که انسان شأن و مقام خدای سبحان، رسول مکرم و اوصیاء معصوم الهی را بداند و حضور نظارت آنها را یقین داشته باشد، اما در عین حال از ارتکاب گناه شرم و حیاء نکند و خوفی به دل راه ندهد و به عاقبت کار نیندیشد.

استفاده با ذکر منبع http://www.fajr57.ir/  جایز است

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=34907
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.