...اكنون به توضيح اصل مطلب ميپرازيم و آن اين كه روح مجرّدي كه جنبه اصلي انسان را تأمين ميكند، نحوه وجود است و اصل حقيقت وجود، از سنخ ماهيت نيست؛ بلكه مقابل آن است و داراي مراتب تشكيك در شدّت و ضعف است كه روح انسان يكي از آن مراتب است. بر پايه حركت جوهري، وجود ضعيف به جانب وجود شديد اشتداد مييابد تا به تجرد تام برسد و ثابت شود. از اينرو، ترقّي برخي از ارواح تا رسيدن به قلّه شامخ تكامل وجودي ميسّر مينمايد؛ درست مانند رسيدن به قله بلند ولايت و عصمت و نبوّت و خلافت كه روح انسان با رسيدن به آنها به تجرّد و شايستگي تامّ رسيده است.
بنابراين، در اين مقام والا، ديگر سهو و نسيان و لغزش و امثال آن تصور نميشود و ديگر عادةً امكان ندارد بر پيامبران كه به اين مرحله رسيدهاند، سهو و نسيان و غفلت عارض شود.
بر اين اساس است كه بزرگان از انديشمندان و حكيمان و متكلّمان وعلماي اماميّه، سخن درباره عصمت را از شناخت توحيد بهعنوان مبدأ فاعلي و تجرّد روح انسان به عنوان مبدأ قابلي آغاز كردند و پس از شناخت مقام خلافت و نبوّت و رسالت، به بحث عصمت از سهو و نسيان پرداختند و معتقد شدند كه عادةً امكان ندارد پيامبران سهو و نسيان داشته باشند.
درجات عصمت
اشاره شد كه ملكه عصمت، وقتي به نصاب لازم رسيد يعني به كمال عقل نظري و تمام عقل عملي بار يافت و در انديشه و انگيزه، مرضّي خداوند شد نفس انسان را از هرگونه گرايشهاي مذموم و ناپسند و ناشايسته و غير ارزشي باز ميدارد.
ملكه عصمت درجاتي دارد، همانگونه كه نبوّت و امامت و رسالت و ولايت وخلافت داراي مراتب، و تشكيك بردار است؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: (تلك الرّسلُ فضّلنا بعضهم علي بعضٍ... )[1] و (ولقد فَضَّلنا بعض النّبيين عَلي بعض)[2]. پس، همانگونه كه نبوّت و رسالت مراتبي دارد، درجات عصمت پيامبران نيز متفاوت است؛ گرچه همه آنان معصومند.
پيامبران «اولوا العزم» در درجه والاتري از عصمت قرار دارند. درجه پيامبر برتر، سبب ميشود كسي كه در مرتبه پايينتر از اوست، خود را در سنجش با پيامبر فايق مذنب بداند؛ بيآنكه از او گناه بزرگ يا كوچكي سر زده باشد: «حسناتُ الأبرار سيّئات المقرّبين»[3]؛ يعني پيامبري كه خود را در مرتبهاي مينگرد كه نسبت به مرتبه پيامبران اولوا العزم ناقص است، خود را با آنان كه كاملترند ميسنجد. ازاينرو، مينالد و ميگدازد و ميگويد: «فارحم عبدك الجاهل»[4]؛ با آن كه خود، انساني بزرگ و معصوم است.
انسانهاي عادي وقتي در مناجات ميگويند: «فارحم عبدك الجاهل»، واقعاً خيلي چيزها را نميدانند و به «حمل شايع» جاهلند، امّا وقتي پيامبر عظيمالشأن و شخصيت كامل و برجسته جهان بشريت كه از ناحيه خداوند به مقام (...علّمك ما لم تكن تعلم... )[5] رسيده است چنين نيايشي دارد، معلوم ميشود كه او خود را در پيشگاه ذات اقدس خداوندي ميبيند و در برابر او، خود را جاهل و گنهكار و مذنب و... جلوه ميدهد؛ زيرا هرگونه عيب و نقصي از اين منظر، ذنب محسوب ميشود.
------------------------------------
[1] ـ سوره بقره، آيه 253.
[2] ـ سوره اسراء، آيه 55.
[3] ـ بحارالأنوار، ج 25، ص 204.
[4] ـ مفاتيحالجنان، دعاي افتتاح.
[5] ـ سوره نساء، آيه 113.
------------------------------------
ذاتي و انحصاري نبودن عصمت
ملكه عصمت، نه ذاتي است و نه انحصاري؛ بلكه اختياري است و غير از پيامبران و پيشوايان دين(عليهمالسلام) ديگران نيز ميتوانند به اين ملكه دست يازند؛ زيرا راه رياضت و تلاش و مجاهدتهاي نفساني براي همگان باز است و دست آوردهاي آن، عام و براي عموم است: (...إن تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً... )[1].
با تهذيب نفس و رعايت تقوا و مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطرههاي نفساني و شيطاني و با خوردن غذاي حلال و مراقبه و محاسبه و...، ميتوان در علم و عمل، به اين ملكه شكوهمند رسيد و ارادهاي پولادين كسب كرد.
گفتني است كه هر پيامبر و امامي معصوم است، ولي هر معصومي پيامبر و امام نيست؛ زيرا ملكه عصمت، در حدّ خود، چونان ساير كمالات وجودي، درجات دارد و مقول به تشكيك و شدّت و ضعف است؛ امّا آنچه انحصاري است، مقام نبوّت و رسالت و امامت است: (...اللّه أعلم حيث يجعل رسالته... )[2]. خداوند، سِمَتهاي كليدي و پستهاي حسّاس نمايندگي از طرف خود را به هر كس، حتي به هر معصوم فعلي نميدهد.
اكتسابي بودن عصمت
همانگونه كه قبلاً اشاره شد، عصمت پيامبران و پيشوايان دين(عليهمالسلام) ذاتي نيست. ازاينرو، صدور گناه از آنان ممتنع ذاتي نميباشد؛ زيرا اگر ممتنع ذاتي و محال بالذات بود، مقدور نميبود و اگر مقدور نميبود، مورد تكليف قرار نميگرفت.
وانگهي، اگر گناه و معصيت ذاتاً محال باشد، اطاعت و فرمانبرداري، ذاتاً ضروري خواهد شد؛ در اين صورت، اطاعت نيز مورد تكليف قرار نميگيرد و ديگر
------------------------------------
[1] ـ سوره انفال، آيه 29.
[2] ـ سوره انعام، آيه 124.
-----------------------------------
مجالي براي انذار و تبشير و وعد و وعيد باقي نخواهد ماند. ازاينروست كه فرشتگان مكلّف نيستند؛ چون عصمت ذاتي دارند، نه عصمت اختياري.
امّا در ملكه عصمت اكتسابي و غير ذاتي، «اختيار» وجود دارد وميتوان فعل و ترك را قبل از انجام آن، به صورت «قضيّه ممكنه» به معصوم نسبت داد؛ ولي پس از انجام، مثلاً نسبت آن فعل به معصوم ضروري و عدم آن ممتنع ميشود. اينگونه امتناع، «امتناع بالاختيار» است كه با داشتن اختيار منافات ندارد؛ مثلاً قبل از انجام كاري گفته ميشود: «إنّ المعصوم يُطيع بالإمكان ويعصي بالإمكان»، ولي پس از انجام طاعت، گفته ميشود: «إنّ المعصوم، مطيع بالضرورة»؛ يعني در واقع، به صورت قضيه «ضرورت به شرط محمول» است.
اين همه، به اين دليل است كه شخص معصوم، درون آتشبار گناه را ميبيند و به هيچ وجه، سهو و نسياني به او رخ نميدهد، هرچند در خواب باشد؛ چنان كه پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «تنام عيناي ولاينام قلبي»[1]؛ چشمانم ميخوابد، ولي قلبم نميخوابد، و اگر او توان انجام معصيت را نداشت، خداوند نميفرمود: (...لئن أشركت ليحبطنّ عملك... )[2]. با اين وجود، او معصوم است و خواطرش، همه رحماني است، نه نفساني و نه شيطاني. غرض آنكه ملكه عصمت، مانند ساير ملكات علمي و عملي با اختيار انسان حاصل ميشود و ممكن است با اختيار وي نيز زايل شود.
فرق عصمت افراد عادي با عصمت پيامبران
اشاره شد كه مردم عادي نيز با تهذيب نفس ميتوانند به عصمت دست يازند. اين عصمت به سه صورت شكل ميگيرد:
-----------------------------------
[1] ـ نهج الفصاحة، ش 1180؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 27.
[2] ـ سوره زمر، آيه 65.
-----------------------------------
1. در اثر نزديك نشدن به گناه، همراه با عدم گرايش قلبي به گناه.
2. در اثر دوري جستن از گناه، همراه با گرايش قلبي شخص به گناه.
3. در اثر دوري جستن از گناه، وقت احساس خطر، همراه با گرايش قلبي شخص به گناه.
امّا در مورد همه پيامبران، به ويژه پيامبر مكرم اسلامصلي الله عليه و آله و سلم جهات مثبت صورتهاي سهگانه فوقْ ثابت است، و جهت منفي آنها منتفي كه بعداً به آن اشاره ميشود. خداوند سبحان در اين خصوص ميفرمايد: (لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً)[1]؛ و تو اي پيامبر! نه تنها دخل و تصرّف در آيات نكردي، بلكه نزديك به ميل هم نشدي و اگر تثبيت الهي نبود، نزديك بود كه گرايش كمي به آنها پيدا كني؛ بلكه عصمت الهي مانع از اين كار شد.
همچنين از آيه (...لنصرف عنه السوء والفحشاء... )[2] به دست ميآيد كه هرگز تمايل و گرايش به گناه، نزديك يوسف(عليهالسلام) نشد و خداوند، زشتي و فحشا را از يوسف بازداشت؛ نه اين كه خدا او را از بدي و منكر منصرف كرده باشد؛ يعني در حقيقت، خداوند فحشا را كه وسوسه شيطاني است از محدوده حيات نوراني حضرت يوسف و همه پيامبران و پيشوايان دور كرده است؛ بهگونهاي كه گناه و گرايش به آن، اجازه ندارند كه به جانب اين بزرگواران نزديك شود.
غرض آنكه: 1. پيامبر، گناه نميكند. 2. پيامبر، نزديك گناه نميشود كه برخي از مبادي و مقدمات آن را فراهم كند. 3. پيامبر، گرايش قلبي به گناه ندارد. 4. پيامبر در فضاي روح و صحنه دل، نزديك گرايش قلبي هم نميرود. 5. نزديكي به گرايش قلبي نيز جرأت حضور در صحيفه دل پيامبر را ندارد.
--------------------------------------
[1] ـ سوره اسراء، آيه 74.
[2] ـ سوره يوسف، آيه 24.
-------------------------------------
منبع : وحي و نبوت در قرآن ، آيت الله جوادي آملي ،صفحه207 و 208
* استفاده فقط با ذكر نشاني سايت جايز است *