تاريخ انتشار: 11 دي 1391 ساعت 09:08:26
عصمت انبياء و اولياء و درجات آن

...اكنون به توضيح اصل مطلب مي‏پرازيم و آن اين كه روح مجرّدي كه جنبه اصلي انسان را تأمين مي‏كند، نحوه وجود است و اصل حقيقت وجود، از سنخ ماهيت نيست؛ بلكه مقابل آن است و داراي مراتب تشكيك در شدّت و ضعف است كه روح انسان يكي از آن مراتب است. بر پايه حركت جوهري، وجود ضعيف به جانب وجود شديد اشتداد مي‏يابد تا به تجرد تام برسد و ثابت شود. از اين‏رو، ترقّي برخي از ارواح تا رسيدن به قلّه شامخ تكامل وجودي ميسّر مي‏نمايد؛ درست مانند رسيدن به قله بلند ولايت و عصمت و نبوّت و خلافت كه روح انسان با رسيدن به آن‏ها به تجرّد و شايستگي تامّ رسيده است.

  

بنابراين، در اين مقام والا، ديگر سهو و نسيان و لغزش و امثال آن تصور نمي‏شود و ديگر عادةً امكان ندارد بر پيامبران كه به اين مرحله رسيده‏اند، سهو و نسيان و غفلت عارض شود.

  

بر اين اساس است كه بزرگان از انديشمندان و حكيمان و متكلّمان وعلماي اماميّه، سخن درباره عصمت را از شناخت توحيد به‏عنوان مبدأ فاعلي و تجرّد روح انسان به عنوان مبدأ قابلي آغاز كردند و پس از شناخت مقام خلافت و نبوّت و رسالت، به بحث عصمت از سهو و نسيان پرداختند و معتقد شدند كه عادةً امكان ندارد پيامبران سهو و نسيان داشته باشند. 

درجات عصمت

اشاره شد كه ملكه عصمت، وقتي به نصاب لازم رسيد يعني به كمال عقل نظري و تمام عقل عملي بار يافت و در انديشه و انگيزه، مرضّي خداوند شد نفس انسان را از هرگونه گرايش‏هاي مذموم و ناپسند و ناشايسته و غير ارزشي باز مي‏دارد.

  

ملكه عصمت درجاتي دارد، همان‏گونه كه نبوّت و امامت و رسالت و ولايت وخلافت داراي مراتب، و تشكيك بردار است؛ چنان‏كه قرآن مي‏فرمايد: (تلك الرّسلُ فضّلنا بعضهم علي بعضٍ... )[1] و (ولقد فَضَّلنا بعض النّبيين عَلي بعض)[2]. پس، همان‏گونه كه نبوّت و رسالت مراتبي دارد، درجات عصمت پيامبران نيز متفاوت است؛ گرچه همه آنان معصومند.

  

پيامبران «اولوا العزم» در درجه والاتري از عصمت قرار دارند. درجه پيامبر برتر، سبب مي‏شود كسي كه در مرتبه پايين‏تر از اوست، خود را در سنجش با پيامبر فايق مذنب بداند؛ بي‏آن‏كه از او گناه بزرگ يا كوچكي سر زده باشد: «حسناتُ الأبرار سيّئات المقرّبين»[3]؛ يعني پيامبري كه خود را در مرتبه‏اي مي‏نگرد كه نسبت به مرتبه پيامبران اولوا العزم ناقص است، خود را با آنان كه كامل‏ترند مي‏سنجد. ازاين‏رو، مي‏نالد و مي‏گدازد و مي‏گويد: «فارحم عبدك الجاهل»[4]؛ با آن كه خود، انساني بزرگ و معصوم است.

  

انسان‏هاي عادي وقتي در مناجات مي‏گويند: «فارحم عبدك الجاهل»، واقعاً خيلي چيزها را نمي‏دانند و به «حمل شايع» جاهلند، امّا وقتي پيامبر عظيم‏الشأن و شخصيت كامل و برجسته جهان بشريت كه از ناحيه خداوند به مقام (...علّمك ما لم تكن تعلم... )[5] رسيده است چنين نيايشي دارد، معلوم مي‏شود كه او خود را در پيشگاه ذات اقدس خداوندي مي‏بيند و در برابر او، خود را جاهل و گنه‏كار و مذنب و... جلوه مي‏دهد؛ زيرا هرگونه عيب و نقصي از اين منظر، ذنب محسوب مي‏شود. 

------------------------------------ 

[1] ـ سوره بقره، آيه 253.  

[2] ـ سوره اسراء، آيه 55.  

[3] ـ بحارالأنوار، ج 25، ص 204.  

[4] ـ مفاتيح‏الجنان، دعاي افتتاح.  

[5] ـ سوره نساء، آيه 113. 

------------------------------------ 

ذاتي و انحصاري نبودن عصمت

ملكه عصمت، نه ذاتي است و نه انحصاري؛ بلكه اختياري است و غير از پيامبران و پيشوايان دين(عليهم‌السلام) ديگران نيز مي‏توانند به اين ملكه دست يازند؛ زيرا راه رياضت و تلاش و مجاهدت‏هاي نفساني براي همگان باز است و دست آوردهاي آن، عام و براي عموم است: (...إن تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً... )[1].

   

با تهذيب نفس و رعايت تقوا و مواظبت بر اعضا و جوارح و خاطره‏هاي نفساني و شيطاني و با خوردن غذاي حلال و مراقبه و محاسبه و...، مي‏توان در علم و عمل، به اين ملكه شكوهمند رسيد و اراده‏اي پولادين كسب كرد.

   

گفتني است كه هر پيامبر و امامي معصوم است، ولي هر معصومي پيامبر و امام نيست؛ زيرا ملكه عصمت، در حدّ خود، چونان ساير كمالات وجودي، درجات دارد و مقول به تشكيك و شدّت و ضعف است؛ امّا آنچه انحصاري است، مقام نبوّت و رسالت و امامت است: (...اللّه أعلم حيث يجعل رسالته... )[2]. خداوند، سِمَت‏هاي كليدي و پست‏هاي حسّاس نمايندگي از طرف خود را به هر كس، حتي به هر معصوم فعلي نمي‏دهد.

 اكتسابي بودن عصمت 

همان‏گونه كه قبلاً اشاره شد، عصمت پيامبران و پيشوايان دين(عليهم‌السلام) ذاتي نيست. ازاين‏رو، صدور گناه از آنان ممتنع ذاتي نمي‏باشد؛ زيرا اگر ممتنع ذاتي و محال بالذات بود، مقدور نمي‏بود و اگر مقدور نمي‏بود، مورد تكليف قرار نمي‏گرفت.

   وانگهي، اگر گناه و معصيت ذاتاً محال باشد، اطاعت و فرمان‏برداري، ذاتاً ضروري خواهد شد؛ در اين صورت، اطاعت نيز مورد تكليف قرار نمي‏گيرد و ديگر 

------------------------------------ 

[1] ـ سوره انفال، آيه 29.  

[2] ـ سوره انعام، آيه 124.

----------------------------------- 

مجالي براي انذار و تبشير و وعد و وعيد باقي نخواهد ماند. ازاين‏روست كه فرشتگان مكلّف نيستند؛ چون عصمت ذاتي دارند، نه عصمت اختياري.

   

امّا در ملكه عصمت اكتسابي و غير ذاتي، «اختيار» وجود دارد ومي‏توان فعل و ترك را قبل از انجام آن، به صورت «قضيّه ممكنه» به معصوم نسبت داد؛ ولي پس از انجام، مثلاً نسبت آن فعل به معصوم ضروري و عدم آن ممتنع مي‏شود. اين‏گونه امتناع، «امتناع بالاختيار» است كه با داشتن اختيار منافات ندارد؛ مثلاً قبل از انجام كاري گفته مي‏شود: «إنّ المعصوم يُطيع بالإمكان ويعصي بالإمكان»، ولي پس از انجام طاعت، گفته مي‏شود: «إنّ المعصوم، مطيع بالضرورة»؛ يعني در واقع، به صورت قضيه «ضرورت به شرط محمول» است.

   

اين همه، به اين دليل است كه شخص معصوم، درون آتشبار گناه را مي‏بيند و به هيچ وجه، سهو و نسياني به او رخ نمي‏دهد، هرچند در خواب باشد؛ چنان كه پيامبر اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «تنام عيناي ولاينام قلبي»[1]؛ چشمانم مي‏خوابد، ولي قلبم نمي‏خوابد، و اگر او توان انجام معصيت را نداشت، خداوند نمي‏فرمود: (...لئن أشركت ليحبطنّ عملك... )[2]. با اين وجود، او معصوم است و خواطرش، همه رحماني است، نه نفساني و نه شيطاني. غرض آن‏كه ملكه عصمت، مانند ساير ملكات علمي و عملي با اختيار انسان حاصل مي‏شود و ممكن است با اختيار وي نيز زايل شود.

  فرق عصمت افراد عادي با عصمت پيامبران

اشاره شد كه مردم عادي نيز با تهذيب نفس مي‏توانند به عصمت دست يازند. اين عصمت به سه صورت شكل مي‏گيرد: 

----------------------------------- 

[1] ـ نهج الفصاحة، ش 1180؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 27.  

[2] ـ سوره زمر، آيه 65.

----------------------------------- 

1. در اثر نزديك نشدن به گناه، همراه با عدم گرايش قلبي به گناه. 

2. در اثر دوري جستن از گناه، همراه با گرايش قلبي شخص به گناه. 

3. در اثر دوري جستن از گناه، وقت احساس خطر، همراه با گرايش قلبي شخص به گناه.

   

امّا در مورد همه پيامبران، به ويژه پيامبر مكرم اسلام‏صلي الله عليه و آله و سلم جهات مثبت صورت‏هاي سه‏گانه فوقْ ثابت است، و جهت منفي آن‏ها منتفي كه بعداً به آن اشاره مي‏شود. خداوند سبحان در اين خصوص مي‏فرمايد: (لولا أن ثبّتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلاً)[1]؛ و تو اي پيامبر! نه تنها دخل و تصرّف در آيات نكردي، بلكه نزديك به ميل هم نشدي و اگر تثبيت الهي نبود، نزديك بود كه گرايش كمي به آن‏ها پيدا كني؛ بلكه عصمت الهي مانع از اين كار شد.

   

همچنين از آيه (...لنصرف عنه السوء والفحشاء... )[2] به دست مي‏آيد كه هرگز تمايل و گرايش به گناه، نزديك يوسف(عليه‌السلام) نشد و خداوند، زشتي و فحشا را از يوسف بازداشت؛ نه اين كه خدا او را از بدي و منكر منصرف كرده باشد؛ يعني در حقيقت، خداوند فحشا را كه وسوسه شيطاني است از محدوده حيات نوراني حضرت يوسف و همه پيامبران و پيشوايان دور كرده است؛ به‏گونه‏اي كه گناه و گرايش به آن، اجازه ندارند كه به جانب اين بزرگواران نزديك شود.

  

غرض آن‏كه: 1. پيامبر، گناه نمي‏كند. 2. پيامبر، نزديك گناه نمي‏شود كه برخي از مبادي و مقدمات آن را فراهم كند. 3. پيامبر، گرايش قلبي به گناه ندارد. 4. پيامبر در فضاي روح و صحنه دل، نزديك گرايش قلبي هم نمي‏رود. 5. نزديكي به گرايش قلبي نيز جرأت حضور در صحيفه دل پيامبر را ندارد.

--------------------------------------

[1] ـ سوره اسراء، آيه 74.

[2] ـ سوره يوسف، آيه 24.

-------------------------------------

منبع : وحي و نبوت در قرآن ، آيت الله جوادي آملي ،صفحه207 و 208

 

* استفاده فقط با ذكر نشاني سايت جايز است *

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=32765
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.