شمشیر حق (قصیده) امیدم از این سو گذر کرد و رفت
چنان با ابهّت نظر کرد و رفت
ردای سفیدی به تن کرده بود
عبای سیاهی به بر کرد و رفت
غمین بود گویا ز کردار ما
که آهی ز سوز جگر کرد و رفت
خدایا چرا آخرین حجتت
نگاهی به قرص قمر کرد و رفت
به یاد آمدم در همین روزگار
یکی کیسه ها پر ز زر کرد و رفت
همان دیگری خون مردم مکید
و فردای یک نسل شر کرد و رفت
چه میراث شومی به پا گشت و ماند
چه ظلمی پدر بر پسر کرد و رفت
ز شب تا سپیده ریاضت کشید
عبادات خود بی ثمر کرد و رفت
یکی هم که از حد بدر کرده بود
به دینار ، حق زیر و بر کرد و رفت
و یا آنکه در یک مسیر حرام
بنای گنه مستمر کرد و رفت
زبان گفت با اشک مهدی (عج) بیا
دلش سوی دیگر سفر کرد و رفت
ندیدی که روح الله (ره) آمد ز پیش
همه شام تیره سحر کرد و رفت
چو دیو پلیدی به آن سو فکند
جهان از قدومش خبر کرد و رفت
(مهاجر) یقینا رضایت نداشت
که شمشیر حق تیزتر کرد و رفت
** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
*استفاده از این قصیده با ذکر منبع www.fajr57.ir بلامانع است*
|