در گلوگاه عشق کاروان در راه است؛ به سمت گلوگاه عشق. می آید تا در بریدگی کربلا، به عاشورا ملحق شود؛ به عاشورایی که در سرتاسر این سرزمین، نفس می کشد. کاروان می آید، تا زینب (س) جوشش فریادهای فراتر از فرداها را در جام های یزیدها و ابن زیادها بریزد.
زینب (س) در راه است؛ با اشتیاقی پیاپی و خروشی پیوسته تر از زخم هایش. می آید؛ با سینه ای از غم سنگین تر و کاروانی سبک تر، با غم های ارغوانی غروب. زمان در مشرق تحول ایستاده است و زمین در جستجوی کیست که گرداگرد خویش را می گردد؟زینب (س) می آید، تا سکوت سوخته اش را شعله ور کند و آشوب عاشورایی اش را شعله ورتر؛ و صحرا خوب می داند که زینب (س)، به هیچ هراسی اهمیّت نخواهد داد. کاروان می آید، تا فرات، بار دیگر طعم بستن چشم های زینب (س) را بچشد.
خاک، بوی تأسف می دهد و باد، بوی نفس های مدفون ذوالجناح را. زینب می آید، تا به خاک افتد؛ آن چنان که حقیقت به خاک افتاد.زینب (س) می آید و فریاد می زند: سلام ای سرزمین سرخ شهادت…سلام ای خاک خونین حسین(ع) …سلام ای خداحافظی مکرر…سلام ای دیدار واپسین…خاک را به خاطر دارم و باد را در یاد، و هنگام جدایی را که چشم های مماس بر آسمانت، آخرین تبسّم را بدرود گفت….
اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب العصر و الزمان...
دلهایتان شوریده نینوا ... یازهرا (س)...
با تشکر از ارسال کننده /nenawa.blogfa.com/
|