رابطه عدالت باعقلانيت ومعنويت بخشي ازبيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيأت وزيران
(8 شهريور 1384)
«...اگر بخواهيم عدالت به معناى حقيقىِ خودش در جامعه تحقق پيدا كند، با دو مفهوم ديگر بشدت در هم تنيده است؛ يكى مفهوم عقلانيت است؛ ديگر معنويت. اگر عدالت از عقلانيت و معنويت جدا شد، ديگر عدالتى كه شما دنبالش هستيد، نخواهد بود؛ اصلاً عدالت نخواهد بود. عقلانيت بهخاطر اين است كه اگر عقل و خرد در تشخيص مصاديق عدالت بهكار گرفته نشود، انسان به گمراهى و اشتباه دچار مىشود؛ خيال مىكند چيزهايى عدالت است، در حالىكه نيست؛ و چيزهايى را هم كه عدالت است، گاهى نمىبيند. بنابراين عقلانيت و محاسبه، يكى از شرايط لازمِ رسيدن به عدالت است.
عقلانيت و محاسبه كه مىگوييم، فوراً به ذهن نيايد كه عقلانيت و محاسبه به معناى محافظهكارى، عقلگرايى و تابع عقل بودن است. عاقل بودن و خرد را به كار گرفتن با محافظهكارى فرق دارد. محافظه كار، طرفدار وضع موجود است؛ از هر تحولى بيمناك است؛ هرگونه تغيير و تحولى را برنمىتابد و از تحول و دگرگونى مىترسد؛ اما عقلانيت اينطور نيست؛ محاسبهى عقلانى گاهى اوقات خودش منشأ تحولات عظيمى مىشود. انقلاب عظيم اسلامى ما ناشى از يك عقلانيت بود. اينطور نبود كه مردم همينطور بىحساب و كتاب به خيابان بيايند و بتوانند يك رژيمِ آنچنانى را ساقط كنند؛ محاسبات عقلانى و كار عقلانى و كار فكرى شده بود. در طول سالهاى متمادى - به تعبير رايج امروز - يك گفتمان حقطلبى، عدالتخواهى و آزادىخواهى در بين مردم به وجود آمده بود و منتهى شد به اينكه نيروهاى مردم را استخدام كند و به ميدان جهاد عظيم بياورد و در مقابل آن دشمن صفآرايى كند و بر آن دشمن پيروز كند. بنابراين عقلانيت گاهى منشأ چنين تحولات عظيمى است. الان هم همينطور است. الان در نظام ما برخى از تحولات هست كه مُنتجهى يك نگاه عقلانى و دقيق و موشكافانهى به وضع موجود و وضع دنياست. من در زمينهى مسائل گوناگون اين را دارم مشاهده مىكنم. حالت خوابرفتگى و تن دادن به آنچه در جريان عمومىِ سياسى و اقتصادى دنيا دارد مىگذرد و تسليم شدن به آن، خطر بزرگ جامعهى ماست و اگر كسى درست بفهمد و بينديشد، مىفهمد كه بايد با يك تحرك و تحول، اين وضع را دگرگون كرد؛ هم در زمينهى مسائل اقتصادى، هم در زمينهى مسائل سياسى. بنابراين عقلانيت با محافظهكارى فرق دارد. محاسبهى عقلانى را با محاسبهى محافظهكارانه به هيچوجه مخلوط نكنيد؛ اينها دو چيز است.
تا مىگوييم محاسبه و عقلانيت، عدهيى مىگويند مواظب باشيد، دست از پا خطا نكنيد، عقل را رعايت كنيد؛ نبادا يك حرفِ آنچنانى بزنيد كه در دنيا آنطورى بشود؛ نبادا يك كارِ آنچنانى بكنيد كه دنيا صفآرايى كند. اينها عقلانيتِ محافظهكارانه است؛ من به اين اصلاً اعتقاد ندارم. بنابراين اگر بخواهيد عدالت را بدرستى اجرا كنيد، احتياج داريد به محاسبهى عقلانى و بهكار گرفتن خرد و علم در بخشهاى مختلف، تا بفهميد چه چيزى مىتواند عدالت را برقرار كند و اعتدالى را كه ما بناى زمين و زمان را بر اساس آن اعتدالِ خدادادى مىدانيم و مظهرش در زندگى ما عدالت اجتماعى است، تأمين كند.
اگر عدالت را از معنويت جدا كنيم - يعنى عدالتى كه با معنويت همراه نباشد - اين هم عدالت نخواهد بود. عدالتى كه همراه با معنويت و توجه به آفاق معنوىِ عالم وجود و كائنات نباشد، به رياكارى و دروغ و انحراف و ظاهرسازى و تصنع تبديل خواهد شد؛ مثل نظامهاى كمونيستى كه شعارشان عدالت بود. ما مىگفتيم عدالت و آزادى؛ اما آزادى اصلاً جزو شعارهاى آنها نبود. در همهى كشورهايى كه حركت كمونيستى در آنجا به شكلى از اشكال - انقلاب يا كودتا - تحقق پيدا كرده بود، «عدالت» محور شعارهاى آنها بود؛ اما واقعيت زندگى آنها مطلقاً نشاندهندهى عدالت نبود؛ درست ضد عدالت بود. عدهيى به اسم كارگر سر كار آمدند، كه همان طبقهى اشرافىِ رژيمهاى طاغوتى بودند و هيچ تفاوتى با آنها نداشتند. زندگى سران كشورهاى ماركسيستى اينطور بود. بنده زمان مسؤوليت رياستجمهورى وضعيت اقشار پايين بعضى از كشورهاى سوسياليستى را ديده بودم؛ آن چيزى كه اسمش عدالت است و آن مفهومى كه عدالت دارد، مطلقاً در آنجاها وجود نداشت. طبقهى اشراف جديدى در آنجا وجود داشت كه با معيارهاى حزبى و سياسىِ خاص خودشان روى كار آمده بود و از همهى امكانات برخوردار بود؛ مردم هم در فقر و تهيدستى و بدبختى زندگى مىكردند. اين وضعيت حتّى در بعضى از كشورهاى درجهى يكشان هم ديده مىشد. بنابراين، اينگونه عدالتطلبى بىدوام خواهد بود و از طريق درستِ خودش منحرف و رياكارانه و دروغين خواهد بود.
عدالت بايد با معنويت همراه باشد؛ يعنى بايد شما براى خدا و اجر الهى دنبال عدالت باشيد؛ در اين صورت مىتوانيد با دشمنان عدالت مواجهه و مقابله كنيد. البته معنويت هم بدون گرايش به عدالت، يك بُعدى است. بعضىها اهل معنايند، اما هيچ نگاهى به عدالت ندارند؛ اين نمىشود. اسلام، معنويتِ بدون نگاه به مسائل اجتماعى و سرنوشت انسانها ندارد؛ «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس بمسلم». آدم معنوىيى كه با ظلم مىسازد، با طاغوت مىسازد، با نظام ظالمانه و سلطه مىسازد، اين چطور معنويتى است؟ اينگونه معنويت را ما نمىتوانيم بفهميم. بنابراين معنويت و عدالت در هم تنيده است...»
|