تاريخ انتشار: 28 آذر 1391 ساعت 16:18:04
گاهِ وصال (غزلی از باب عدم فراموشی مرگ)

تو تصویرِ  برپایِ  قاب دلی عمیقی و گل واژه ای شاملی ز احوال ما گر که جویا شوی گهی هجر رویت شود مشکلی گرفتار دریای طوفان زده همه آرزویش بود ساحلی سعادت مگر در زر اندوزی است خوشا نانی از سفره ی همدلی به هر باغ و بستان اگر بنگری گُل آرا شود از سریرِ گِلی چه هنگام ، نوبت به ما می رسد تو ای مرگ آیا ز ما غافلی کسی کو بداند زمان وصال جوانی سر آید و یا کاهلی دلا قدر باقیِ عمرت بدان حیات و مماتت مجو فاصلی (مهاجر) همه عمر ، بیخود شود مگر مانَد از وجدمان حاصلی ** علی اکبر پورسلطان (مهاجر) ** استفاده از این غزل با ذکر منبع www.fajr57.ir  جایز است


   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=31906
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.