بشنو از ني چون حکايت ميکند
شيعه را در خون روايت ميکند
شيعه يعني سابقون السابقون
شيعه يعني يک تپش عصيان و خون
شيعه بايد آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولياست
کربلا بارزترين منظور ماست
شيعه يعني عشقبازي با خدا
يک نيستان تک نوازي با خدا
شيعه يعني هفت خطي در جنون
شيعه غوغا ميکند در کاف و نون
شيعه يعني نشئه ي جام بلا
شيعگي يعني قيام کربلا
کربلا گفتم کران را گوش نيست
ور نه از غم، بلبلي خاموش نيست
بلبلان چه چه ز ماتم مي زنند
روز و شب از کربلا دم ميزنند
هر نظر بر غنچه اي تر ميکنند
يادي از غوغاي اصغر ميکنند
گفت بابا! بي برادر مانده اي
بي کس و بي يار و ياور مانده اي
گرتو تنهايي بگو من کيستم؟
اصغرم، اما نه اصغر نيستم
خيز و اسماعيل را آماده کن
سجده ي شکري بر اين سجاده کن
اي پدر حرف مرا در گوش گير
خيز و اين قنداقه در آغوش گير
خيز و با تعجيل ميدانم ببر
بر سر نعش شهيدانم ببر
تشنه ام اما نه بر آب فرات
آب ميخواهم ولي آب حيات
آب در دست کمان دشمن است
تيغ آن نامرد احياي من است
آتش اقيانوس را آواز داد
آخرين ققنوس را پرواز داد
خون اصغر آسمان را سير کرد
خواب زينب را چه خوش تعبير کرد
کربلا مي مرد اگر زينب نبود
شيعگي مي مرد اگر زينب نبود
اي پرستار پرستوهاي من
مرحم زخم تکاپوهاي من
اي زبان صدق و تصديق صفا
اولين بيمار چشمت مصطفي
عصمت زهرا عزيز مرتضي
در تو جاري رستخيز مرتضي
عصر عاشورا علم در دست توست
کرسي و لوح و قلم در دست توست
غنچه ها را گرچه پرپر کرده ام
کوله بارت را سبکتر کرده ام !
ظهر عاشورا که زير خنجرم
دست بگشا سايه افشان بر سرم
شيعه يعني امتزاج نار و نور
شيعه يعني راس خونين در تنور
شيعه يعني هفت وادي اضطراب
شيعه يعني تشنگي در شط آب
آب گفتم سينه ها بي تاب شد
خيمه ها از آه و آتش آب شد
آب گفتم تشنگي بيداد کرد
کودکم بي تاب شد فرياد کرد
بر زبانش شعله ي آه و عطش
شد ز تير کين گلويش آبکش
آفتاب از روي زين افتاده است
مشک آبش بر زمين افتاده است
کيست اين ساقي که بي دست آمدست؟
کز صبوي تيغ سر مست آمدست؟
کيست اين ساقي که در خون پا نهاد؟
تيرها را ديد و پيشاني گشاد؟
کيست اين ساقي که بر خود پا گذاشت؟
آب را در حسرت لبها گذاشت
مشک من لبريز آب و آبروست
چشم من با خيمه ها در گفتگوست
اي خدا اين مشک را از من مگير
گر گرفتي اشک را از من مگير !
شيعه بي اشک شمع مرده است
کز غم بي آتشي افسرده است
نسبتي دارند با هم آب و گل
اشک ميشويد غبار از چشم دل
اشک! اي تصديق احمد در حرا
غرق در خون کن تماشاي مرا
اشک! اي سر تسلاي علي!
و اي سکوت آلوده فرياد جلي!
اشک! اي آيينه ي بي تار و پود
همدم زهرا به شبهاي کبود !
اشک! اي آرام جان بي قرار
در رکاب ناقه ي زينب ببار
شيعه بايد آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولياست
کربلا بارز ترين منظور ماست
شيعه يعني بازتاب آسمان
بر سر ني جلوه رنگين کمان
از لب ني بشنوم صوت تو را
صوت اني لا اري الموت تو را
يا حسين ، پرچم زلفت رها در باد شد
وز شميمش کربلا ايجاد شد
آنچه شرح حال خويشان تو بود
تاب گيسوي پريشان تو بود
مي سزد ني نکته پردازي کند
در نيستان آتش اندازي کند
صبر کن ني از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بي مير و بي پشت و پناه
در غل و زنجير مي افتد به راه
مي رود منزل به منزل در کوير
تا بگويد سر بيعت با غدير
شيعه يعني امتزاج نار و نور
شيعه يعني رأس خونين در تنور
شيعه يعني هفت وادي اظطراب
شيعه يعني تشنگي در شط آب
شيعه يعني دعبل چشم انتظار
مي کشد بر دوش خود چهل سال دار
شيعه بايد همچو اشعار کميت
سر نهد برخاک پاي اهل بيت
يا پرستش وار در پيش هشام
ترک جان گويد به تصديق امام
مادر موسي که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحيل
مي نهد فرزند بر دامان نيل
نيل هم خود شيعه ي مولاي ماست
اکبر اوييم و او ليلاي ماست
اين سخن کوتاه کردم والسلام
قسمتي از مثنوي شيعه زنده ياد محمد رضا آقاسي
منبع : http://www.al-falah.ir/portal/?pageID=202