آن چه می خوانید قسمتی از مقاله امام سجاد(ع) و وضعیت شیعیان پس از حادثه کربـلا ، نوشته حجت الاسلام عباس جعفری است.
امام زين العابدين عليه السلام بعد از ورود به مدينه مشاهده کرد که حادثه کربلا در ميان مردم به خصوص شيعيان(عده اي که بنا بر عللي نتوانستند امام حسين عليه السلام را ياري دهند و يا نخواستند) اثر بدي گذاشته است. چنان چه عده اي گمان مي کردند که ديگر شيعيان نخواهند توانست قد علم کنند و کار آن ها به پايان رسيده است و يا اين که لااقل در صحنه سياسي جامعه و اداره آن نخواهند توانست کاري از پيش ببرند.
البته اين درست است که جامعه مسلمين(به خصوص شيعيان) بعد از حادثه کربلا ديگر توان مقابله شديد با دستگاه اموي را نداشت اما آن ها دريافتند که امويان براي رسيدن به اغراض دنيا طلبي خود و حکومت بر مسلمين از انجام هر جنايتي ولو کشتن فرزند پيامبر(ص) باشد دريغ نخواهند نمود!. لذا امام چهارم(ع) دست به فعاليت هاي سازندگي روحي و معنوي مردم مسلمان زد و مبارزات خود با ظلم و ستم اموي را به شکل ديگر(يعني آماده سازي نيرو براي آينده) شروع نمود. گو اين که از اعتراض به جنايات و ظلم هاي حکام اموي نيز غافل نمي شد.
در دروان امامت امام زين العابدين عليه السلام چند قيام و شورش اسلامي، شيعي در دفاع از مظلوميت ائمه ی معصومين(ع) و اظهار توبه از عدم حمايت اهلبيت پيامبر(ص) صورت گرفت. گرچه در بعضي از آن ها اغراض غير الهي نيز دخالت داشت.
يکي از اين قيام ها، نهضت توابين در سال 65 هجری بود که مردم کوفه به رهبري سلیمان بن صرد خزاعي، به همراهي چندين هزار نفر از کوفيان در آن شرکت داشتند. ادعا شده است که رهبري توابين، امامت علي بن الحسين(ع) را پذيرفته بود. [6] آن چه مهم است اين است که آيا آن ها در صورت پيروزي، رهبري و امامت شيعيان را به اهل بيت پيامبر(ص) که مصداق آن در اين زمان، حضرت سجاد(ع) بودند واگذار مي نمودند؟.
شروع اين نهضت به طور پنهاني، پس از حادثه ی جان گذار کربلا آغاز شد، اما در سال 65 به اوج خود رسيد و به صورت تهديدي جدي عليه ابن زياد و دستگاه اموي درآمد. توابین ميگفتند: ما از عدم حمايت از اهلبيت رسول خدا(ص) که به شهادت حضرت حسين بن علي(ع) انجاميد سخت پشيمانيم و لذا براي پاک کردن دامان خود از اين گناه، دست به شمشير برده و بر قاتلين حضرت مي تازيم.
آن ها از ناحيه وجدان خود سخت در عذاب به سر مي بردند و آرامش وجدان خود را شرکت در نهضت خونين و در نهايت کشته شدن مي دانستند و فرياد مي زدند: ما از زندگي در دنيا سخت بيزاريم و هرگز به خاطر آن دست به شورش نزده ايم. [7] سرانجام، در جنگ خونين خود با سپاه اموي درگیر شدند و تمامی آن ها، به همراه فرمانده خودشان به کشته شدند.
پس از شکست توابين، «مختار بن ابي عبيده ثقفي» در سال 66 هجری در کوفه حرکتي جديد عليه بني اميه شروع کرد. هدف او اگرچه بيشتر رنگ سياسي داشت، اما در آن موقعيت، نقش مهمي در سوزاندن پايه هاي ستم دستگاه اموي داشت و فکر مي کرد اگر شورش و نهضتش به موفقيت برسد بايد رهبري آن در دست يکي از آل محمّد(علیهم السلام) باشد. لذا نامه اي به حضرت امام سجاد(ع) نوشت و درخواست نمود تا فرماندهي و هدايت نهضت را به عهده بگيرند، ولي امام(ع) امتناع ورزيد.
امام سجاد(ع) به خوبي مختار و اغراض خاص او را مي شناخت و موقعيت جامعه آن روز را نيز آماده قيام نمي ديدند. مختار نامه اي به «جناب محمّد بن حنفيه» نگاشت که گفته می شود ایشان جواب منفي نداد.
مختار کار خود را شروع نمود. او در مرحله اول، با جمع آوري لشکر فراوان، به دنبال قاتلان درجه اول شهداي کربلا رفت و سرهاي ناپاک عبیدالله بن زياد، عمر بن سعد، شمر، خولی و... را از بدن آن ها جدا کرده و نزد امام سجاد(ع) فرستاد و امام با دیدن آن ها، با انجام سجده شکر خدا را انجام داده و فرمودند: خداي مختار را جزاي خيردهد...[8]
البته قابل ذکر است که بعضي از تاريخ نويسان مي گويند، مختار از محمد بن حنفيه سوء استفاده کرد و حتي او را مهدي موعود! ناميد و از آن زمان [بیشتر از سوی ابوهاشم، پسر محمد بن حنفیه] عده اي به نام "کيسانيه"، فرقه جديدي درست کردند و قائل به امامت محمد بن حنفيه شدند!. ولي بنا بر آن چه در منابع شيعه آمده است، محمد بن حنفيه از اصول اعتقادي تشيّع منحرف نبود و امام سجاد(ع) را به عنوان حجت خدا قبول داشت.
به هرحال قيام مختار نيز تا مدت زيادي دوام نياورد و در سال 67 هـ . ق توسط آل زبير سرکوب شد. در مجموع مي توان گفت: مختار گرچه خدماتي براي شيعه انجام داده است و در اين جهت مورد رضايت و تاييد ائمه بوده است[9] ولي درست شدن فرقه کيسانيه و مطرح کردن محمد بن حنفيه به عنوان مهدي موعود(ع) [10] و يا غرض هاي غير الهي در سر داشتن و توجه زياد به احساسات نمودن و حتي غافل کردن مردم از دشمن اصلي، هيچ گاه مورد تائيد ائمه اطهار(ع) نبوده و حتي مورد مذمّت نيز واقع شد. [11]
پاورقی ها :
[6] طبري، تاريخ الامم و الملوک ج2 ص455 .
[7] کشّي، معرفۀ الرجال ص84؛ المختار الثقفي ص124.
[8] پيشين ص84؛ طوسي، رجال ص125.
[10- 9] ابن سعد، الطبقات، ج5 ص213 و285.
[11] طبري، تاريخ الامم والملوک ج5 ص245.
منبع : http://www.abna.ir/data.asp?lang=1&id=370926