شرح و تفسیر قسمت هایی از زیارت عاشورا(۱1) – دين يعني تولي و تبري
برئت الي الله و اليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اولياءهم : روي مي گردانم به سوي خدا و به سوي شما و بيزارم از ايشان و پيروان و همراهان و دوستانشان.
مورد دوم:
همان گونه که برای رسیدن به مدارج عالی انسانی و سیر و سلوک معنوی و حقیقی باید ابتدا رذایل اخلاقی را دور افکند و پاک شد و از هر بدی مانند حسد و قساوت دل و حُب جاه و خود بینی و اسراف و نظیر اینها پرهیز کرد و سپس به کسب فضیلتها و مکارم اخلاق ، هم چون عفو و سماحت و کرم و کرامت و رقت قلب و توجه به خلق و لطف به مستمندان و از این دست مکرمتها همت گمارد...ایمان نیز که تصحیح کننده همه اعمال و میزان هر نوع از کمال و استکمال است دو جزء دارد: يکی برائت از اعداء خدا وديگري محبت و ولایت خدا و اولیاء خدا و هر خردمند صاحب شعوری میداند که دوستی کسی، با دوستی دشمنان وی جمع نخواهد شد.
اگرچه در تقویم اهل تسنن به نام تقویم فاروقی –در امسال که سال 1381 شمسی- است نوشته اند :
«هفتم صفر، سال 37 ه ق، جنگ صفین میان سپاهیان حضرت علی و حضرت معاویه رضی الله عنهما» و این نشدنی است!
توحید نیز همین «تولّی» و«تبرّی» است. یعنی نفی هر معبود باطل و اثبات خدای یگانه. پس دو حرف بیشتر نیست.
امام خمینی رضی الله عنه:
تا دوست بُود، تو را گزندی نُبوَد تا اوست مجال، چون و چندی نبوَد
بگذر زحدیث غیر و او را بگزین نیکوتر از این دو حرف، پندی نیست.
در بحث «تولّی» و«تبرّی» برای انسانهای حقیقت جو و هوشمند یک آیه از قرآن کریم کافی است. یعنی آخرین آیه از سوره مبارکه مجادله :
«کسانی که مومن به خدا و قیامتاند هرگز با دشمنان خدا و رسول، دوستی نخواهند داشت اگرچه پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندان ایشان باشند. این گروه مؤمنان ایمان در دلشان نوشته و به روح الهی تایید گردیده اند و خداوند آنان را در بهشتها که نهرها در آن جاری است، برای همیشه مسکن خواهد داد. خدا از آنان خوشنود و ایشان از حقّ، رضایت دارند و آنان حزب خدا میباشند و البته حزب خدا رستگار است.»
این آیه که از کوبندهترین آیات قرآنی است، با قاطعیت تمام به مدعیّان ایمان هشدار میدهد که جمع میان محبّت خدا و محبت دشمنان خدا در یک دل ممکن نیست. شما اگر راستی مؤمنید، باید از دشمنان خدا و رسول، بپرهیزید اگر چه از نزدیکترین کسانتان باشند.
شان نزول آیه:
در شان نزول این آیه، قصهی «حاطب بن ابی بلتعه» آمده استو آن چنین بود که:
یک زن آوازه خوان به نام «ساره» از مکه به مدینه خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد. رسول اکرم فرمود: آیا به قصد هجرت و رغبت به اسلام آمدهای و میخواهی مسلمان شوی؟ گفت: نه از روی احتیاج آمده و تقاضای کمک دارم تا از تهی دستی نجاتم دهید چون از شما به کرم و فتوّت شناختهام.
حضرت فرمود: پس آن کسانی که با آوازت سرگرمشان میکردی چه شدند؟ چرا از آنها کمک نخواستی؟
گفت: بعد از جنگ بدر که بزرگانشان به دست شما به قتل رسیدند، عزادار شدند و دیگر مجلس عیش و بزم و شادی ندارند و به صدای من راغب نیستند! و بازار من کساد میباشد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند مقداری پول و لباس و مرکبی به او دادند تا به مکّه برگردد.
در همان موقع پیامبر اکرم سرگرم جمعآوری لشکر و تجهیز قشون برای جنگ با کفار مکه بود. مردی به نام « حاطب بن ابی بلتعه » که مسلمان بود و آدم بدی هم نبود، اما لغزشی برایش پیش آمد. به این شکل که نامهای محرمانه برای رؤسای مکه نوشت که «بیدار و متوجه باشید، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم مشغول جمعآوری لشکر است که به مکه حمله کند ».
به قول ما جاسوسی نمود و موضوعی را که نمی بایست فاش شود، خواست برای کفار بازگو کند.
آنگاه نامه را به این زن سپرد و ده دینار و لباسی هم به او داد و گفت: این نامه، محرمانه است. بدون آن که کسی بفهمد آم را به مکه برسان.
زن که از مدینه خارج گشت، جبرئیل علیه السّلام امین وحی خدا نازل شد که : یا رسول الله، این زن، با نامهای محرمانه به مکه می رود.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین فرمودند: «هم اکنون شما بروید و نامه را از آن زن بگیرید و بیاورید».
و آیا همراه حضرت علی علیه السّلام کسی را فرستادند؟ خلاف است. بعضی گفتهاند: تنها زبیربن عوّام، همراهشان رفت. برخی میگویند: پنج نفر با حضرت امیر رفتند: مقداد، عمّار، طلحه، زبیر، عُمَر.
پیامبر فرمود: بروید در فلان نقطه به او میرسید. نامه را بگیرید و خودش را رها کنید و برگردید.
آنها رفتند ودرهمان نقطه که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود بود، زن را دیدند. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: نامه را بده. زن اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: نامهای ندارم. اصرار کردند . او هم جِدا منکر شد و گریه کرد. بار و اثاثش را گشتند و نامه را نیافتند.
عمر گفت: برگردیم. معلوم میشود نامهای نیست. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: نه تا نامه را نگیریم برنمیگردیم. به خدا قسم: ما کذبنا و لا کُذّبنا: نه ما دروغ میگوییم و نه از پیامبر، دروغ شنیده ایم وحی خدا خبر از نامهای همراه این زن داده است و باید از او بگیریم.
دوباره به آن زن فرمود: نامه را بده. باز او منکر شد، و گفت: نامهای ندارم. این جا بود که حضرت امیر علیه السّلام شمشیر کشید و فرمود:
«اَخرجی الکتاب و اِلاّ و الله لاضربنَّ عنقک»:
«نامه را بده و الا به خدا قسم تو را خواهم کشت»
زن گفت: از من روبرگردانید تا نامه را بدهم. آن ها رو برگرداندند و او هم روسری از سر برداشت و نامه را از میان موهایش درآورد و به امیرالمؤمنین علیه السّلام سپرد.
آیت الله ضیاء آبادی دام ظلّه میفرمایند: «معلوم میشوند این زن بت پرست آوازهخوان از خیلی از خانمهای مسلمان ما به حجاب مقیّدتر بوده که حاضر نشده در برابر مردان سر خود را برهنه کند»
بالاخره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم او را احضار کرد و فرمود: این نامه را میشناسی؟ نگاه کرد دید نامهی محرمانهی اوست که در دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم است و بسیار شرمنده شد و سر به پایین افکند.
پیامبر فرمود: چرا این کار را کردی؟ گفت: یا رسول الله به خدا قسم، من نخواستم به شما خیانت کنم. یا به دشمنان خدا خدمتی نموده باشم! نه ، ولی جمعی از بستگان من در مکه هستند. ترسیدم مورد اذیّت وآزار کفار قرار بگیرند برای همین خواستم دلی از سران کفار به دست آورم تا آنها نیز ارحام و خویشان مرا مورد محبت خود قرار دهند و به آنها آزار نرسانند. حال از گناه خود پشیمانم و «توبه» می کنم و امید رحمت و مغفرت دارم.
عمر از جا برخاست و گفت: یا رسول الله اجازه بده گردن این منافق را بزنم.
پیامبر فرمود: نه او از اصحاب بدر است و شاید خداوند نظر رحمتی به اصحاب بدر داشته باشد و توبهی آنها را بپذیرند و گناهشان را بیامرزد.
«تفسیر ابوالفتح رازی، ج11، ذیل سوره ممتحنه»
بعد هم، همه فهمیدند و حاطب بسیار شرمنده گشت و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود بود شاید خداوند «توبهی» او را قبول کند.
حاطب چند روز در مسجد ماند و همه وقت، گریه میکرد و با کسی حرف نمیزد و منتظر بود که آیهای بیاید و قبول توبهی او را اعلام نماید.
منبع : ترجمه و شرح زیارت عاشورا، تلخیص کتاب شفاء الصدور فی زیارة العاشور، نوشته مرحوم آیت الله حاج میرزا ابوالفضل مجتهد تهرانی (پدربزرگ همسر مرحومه امام خمینی)، به کوشش: مرحوم حجت الاسلام حسن ثقفی تهرانی (برادر خانم امام خمینی)، چاپ دوم سال 1386، انتشارات هاد، صفحه 215 تا صفحه 218