مسئله فدک و پاسخ به چند پرسش(2) پژوهش از: محسن رمضانی گل افزانی
در مساله ارث بين رسول خدا (ص) و سايرين فرقى نيست
علامه طباطبایی در المیزان ذیل آیه للزجال نصیب ... این گونه بیان می کند: اين را هم بايد دانست كه مقتضاى اطلاق آيه اين است كه در ارث دادن مال و بهرهور ساختن ورثه بين رسول خدا (ص) و ساير مردم فرقى نيست، نظير اين اطلاق و يا به عبارت ديگر عموميت حكم در آيه:" لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ ..."
گذشت و اين كه بعضىها جسته گريخته گفتهاند كه: خطابهاى عمومى قرآن شامل رسول خدا (ص) نمىشود، چون به زبان خود آن جناب جارى شده، سخنى است كه نبايد بدان اعتنا كرد.
بله در اين مساله، نزاعى بين شيعه و سنى هست كه آيا رسول خدا (ص) ارث مىدهد؟ و يا هر چه از مال دنيا از آن جناب باقى ماند، صدقه است؟ و منشا اين نزاع اختلاف در فهم مطلب از قرآن نيست بلكه روايتى است كه ابوبكر آن را در داستان فدك نقل كرد.10
هم چنین در تفسیر نمونه در بیان علت غصب فدک چنین آمده است: بعد از پيامبر( ص )كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى(فدک) را در دست همسرعلى (ع) مزاحم قدرت سياسى خود مىديدند و تصميم داشتند ياران على (ع) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول" نحن معاشر الانبياء لا نورث" آن را مصادره كردند، و با اين كه فاطمه (ع) رسما متصرف آن بود و كسى از" ذو اليد" مطالبه شاهد و بينه نمىكند از او شاهد خواستند، حضرت(ع ) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر (ص) شخصا فدك را به او بخشيده، اما با اين همه اعتنا نكردند. در دورانهاى بعد هر يك از خلفا كه مىخواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها باز مىگرداندند، اما چيزى نمىگذشت كه ديگرى آن را مجددا مصادره مىكرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى" بنى اميه" و" بنى عباس" تكرار شد.11
و نیز ابن ابی الحدید مىگويد: خودم از على بن فارقى كه مدرس زبانهاى غربى در بغداد بود پرسيدم: آيا فاطمه در آن چه مىگفته است، راستگو بوده است گفت: آرى. گفتم: چرا ابوبكر فدك را به او كه راست مىگفته است، تسليم نكرده است. خنديد و جواب بسيار لطيفى داد كه با حرمت و شخصيت و كمى شوخى كردن او سازگار بود. گفت: اگر آن روز به مجرد ادعاى فاطمه فدك را به او مىداد، فرداى آن روز مىآمد و خلافت را براى همسر خويش مدعى مىشد و ابوبكر را از مقامش بر كنار مىكرد و ديگر هيچ بهانهاى براى ابوبكر امكان نداشت زيرا او را صادق دانسته بود و بدون هيچ دليل و گواهى فدك را تسليم كرده بود و اين سخن درستى است بر فرض كه على بن فارقى آن را به شوخى گفته باشد.12
گواه تایید دو مطلب فوق احتجاج امیرالمومنین (ع) بعد از شنیدن غصب فدک با ابوبکر و عمر و جواب آنها به نامه حضرت می باشد که در این جا به مختصری از این احتجاج اشاره می نماییم:
حضرت در این نامه چنین می نوبسند:
«امواج فتنه و آشوب را با سينه كشتيهاى نجات شكافتند، و تاج مفاخرت مردم خودپسند را با محدود نمودن جماعت حيلهگر و هواپرست فرو گذاردند، و از مبدء فيض و نور به خوبى استفاضه كردند، [ولى پس از وفات پيامبر] ميراث نفوس پاك و طاهره را قسمت كردند و با غصب هديّه پيامبر برگزيده؛ سنگينى بار گناه بر دوش كشيدند، گويا با چشم خود مىبينم كه شما كوركورانه هم چون شتر چشم بسته به دور آسياب مىگرديد. به خدا سوگند كه اگر اجازه مىداشتم سرهاى شما را مانند درو كردن محصولهاى رسيده با داسهاى برنده و تيز و آهنين از تن جدا مىساختم و كاسه سر دليرانتان را آن چنان مىشكافتم كه چشمهايتان مجروح شده؛ به هراس و حيرت افتيد ...
آرى من همان پيشواى ديروزتان هستم [كه در غدير خمّ با من بيعت نموديد]، به خدا سوگند كه نيك مىدانم شما نمىخواهيد نبوّت و خلافت در خانواده ما جمع شود، زيرا هنوز كينههاى بدر و احد را از خاطر نبردهايد.(1) سوگند به خدا اگر بگويم كه تقدير خداوند در باره [عذاب] شما چيست از شدّت اضطراب استخوان دندههاى شما مانند داخل شدن دندانهاى پرگار آسياب در جسم شما فرو خواهد رفت. اگر [به خلافت شما] اعتراض كنم آن را حمل بر حسد خواهيد كرد و اگر سكوت كنم خواهيد گفت پسر أبو طالب از مرگ ترسيد، هرگز هرگز!! اكنون اين سخن در باره من گويند؟! اين من بودم كه طعم مرگ را به دشمنان مىچشاندم و در شبهاى تيره و تار داخل مىشدم و در ميادين جنگ دو شمشير سنگين و دو نيزه بلند همراه داشتم و در اوج جنگ و كارزار بيدقهاى مخالفين را سرنگون مىكردم. آرى اين من بودم كه هر اندوه و گرفتگى را از رخسار مبارك رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر طرف مىساختم،بس كنيد! كه سوگند به خدا؛ اشتياق من به مرگ از علاقه يك بچّه شيرخواره به پستان مادر بيشتر است! خدا شما را مرگ دهد! اگر حقيقت حال شما را از آيات قرآن بيان كنم مانند ريسمان چاه عميق؛مرتعش و مضطرب شده و حيران و سرگردان از خانه بيرون آمده و سر به بيابان گذاريد! ولى از اين كار چشمپوشى كرده و زندگى را بر خود ساده و آسان مىگيرم، تا در نهايت با دست خالى و دور از خوشيهاى دنيايى و با دلى پاك و عارى از هر سياهى لقاى پروردگارم را دريابم و اين را بدانيد كه دنياى شما در نظر من مانند ابرى است كه در هوا برخاسته و پهن و ضخيم گشته [سپس بىهيچ بارشى] پراكنده شود.
شتاب مكنيد، زود باشد كه پردههاى تيره غفلت و بىخبرى بر طرف شده و نتيجه بد و زشت كردارتان را ببينيد و ميوه آن دانههاى تلخى كه كاشتيد به صورت سموم كشنده و مهلك درو كنيد و اين را بدانيد كه خداوند بهترين حاكم و رسول با كرامت او خصم شما و روز قيامت؛ توقّفگاه شما خواهد بود. اميدوارم كه خدا آن جا را تنها موقف شما قرار داده و شما را به هلاكت برساند.»
با خواندن اين نامه أبوبكر سخت به وحشت افتاده و ازسرتعجّب وشگفتزده [رو به جماعت حاضر نموده و] گفت: يا سبحان اللَّه! چه چيز او را تا اين حدّ بر من جسور نموده و از غير من واداشته؟اى گروه مهاجر و انصار شما نيك مىدانيد كه من در امر فدك پس از فوت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با شما مشورت نمودم و شما گفتيد: «انبياء هيچ ارثى از خود باقى نمىگذارند و اين گونه اموال بايد در قسمت تجهيزات و حفظ مرزها و براى مصارف عمومى مسلمانان هزينه شود»، من نيز رأى شما را پذيرفتم، ولى مدّعى فدك آن را نپذيرفت و اكنون چون برق درخشنده و غرّش رعد تهديد مىكند و او با اصل خلافت من مخالف است، حال اين كه من مىخواستم استعفا داده و از اين كار كنارهگيرى كنم ولى شما قبول نكرديد و عدم پذيرش من فقط به خاطر دورى از مخالفت و فرار از جدال با علىّ بن ابى طالب بود، ما را با علىّ بن ابى طالب چه كار؟ آيا عاقبت كسى كه با او ستيزه كند جز شكست است؟
عمر بن خطّاب با شنيدن اين سخن عصبانى شده و گفت: فقط توانستى همين كلام را بگويى؟! به راستى كه تو فرزند كسى هستى كه هيچ گاه نه پيشقدم در صحنه نبرد بود و نه هنگام قحطى و فقر بخشندگى و سخاوت داشت. سبحان اللَّه! چقدر ترسو و دل كوچكى! چه آب گوارا و زلالى را در اختيار تو گذاشتم ولى تو حاضر به نوشيدن آن نيستى و مىخواهى تشنه بمانى و چه گردنكشانى را در مقابلت مطيع و خاضع كرده و افراد خوشفكر و سياستمدار را در اطرافت گرد آوردم، اگر اين اسباب و وسائل نبود كه تا الآن علىّ بن ابى طالب استخوانهاى تو را خرد مىكرد، پس خدا را شكر و سپاس كن كه يارى مرا به تو عطا فرمود، زيرا هر كه از منبر رسول خدا بالا رفت شايسته است كه پيوسته شكر گويد.
و اين علىّ بن ابى طالب مانند سنگ سختى است كه تا منفجر نشود آب از آن نجوشد و هم چون مار خطرناكى است كه بىافسون و جادو رام نشود و مانند درخت تلخى است كه هر چند به عسل آلوده شود ميوه شيرين نخواهد داد.او كسى است كه بزرگان و سران كافر قريش را كشته و همهاشان را به فضاحت كشانده و نابود ساخته، ولى با اين همه تو خاطرت جمع باشد و از تهديد و شدّت او مهراس و از رعد و برقش مترس، كه من كار او را پيش از آن كه بخواهد به تو صدمهاى بزند خواهم ساخت!
أبوبكر گفت: تو را به خدا دست از سر من بردار و با اين سخنان مبالغهآميز فريبم مده كه سوگند به خدا اگر علىّ بن ابى طالب اراده كند تنها با دست چپ خود ما را نابود مىكند و آن چه اكنون سبب نجات و علّت پيروزى ما مىباشد تنها سه چيز است و بس: يكى اين كه او تنها و بىياور است، دوم اين كه او مقيّد است كه به سفارش پيامبر عمل كند، و سوم اين كه چون سران كافر بيشتر قبائل و طوائف را كشته به همين خاطر عداوت باطنى مانع دل نرمى آنان به او است و خصومت ايشان به او در مثل مانند جدال شتران نر بر سر مادّه است، در غير اين صورت كار خلافت براى او قطعى و مسلّم بوده و مخالفت ما هيچ تأثيرى نداشت، زيرا دنيا در نظر او هم چون كراهت ما از مرگ است، آيا روز احد را از خاطر بردهاى؟ در آن روز سخت ما همه پا به فرار گذاشته و به بالاى كوه رفتيم و او در حالى كه در محاصره سران و جنگجويان قريش گشته و مرگش قطعى بود با چنان شجاعت و اعمال قدرت همه را از اطراف خود متفرّق كرده و نيزهها و شمشيرهايى كه از هر طرف سوى او مىآمد رد نموده و با ضربتهاى پى در پى سر از پيكرشان جدا مىساخت و اين شعار مىسرود كه: «يا اللَّه يا اللَّه! يا جبرئيل! يا محمّد يا محمّد! نجات نجات!» سپس به رئيس آنان يورش برده و با ضربتى سر از بدنش جدا ساخت و بعد از آن پرچمدارشان را با مركبش از پاى در آورد و پيوسته تيغ تيز شمشير را با پيكرشان آشنا مىساخت، با ديدن اين رشادت ترس بر جان دشمن افتاده و همگى چون دستهاى روباه كه از حمله شير خشمناك نظم خود را از دست مىدهند پا به فرار نهادند و با يادداشت آن خاطره امروز از او توقّعى بيشتر داشتيم، اى عمر ما قادر نبوديم ترس از علىّ را در خود پنهان كنيم، تا اين كه اين سخن از تو سرزد كه او را به قتل رسانى و عكس العمل او را خود نيك مىدانى و اگر آيه كريمه وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ در باره ما و شما نازل نشده بود همه ما هلاك شده بوديم.
پس دست از اين مرد كه با تو كارى ندارد بردار و سخن خالد بر قتل او تو را مفريبد زيرا او جرأت اين كار را ندارد و اگر اين كار كند خود خالد أوّل مقتول است، زيرا علىّ از اولاد عبد مناف است همانها كه چون به حركت و هيجان آيند همه را به هراس اندازند و چون به خشم آيند درياى خون به راه اندازند، خصوصا علىّ بن ابى طالب، كه از هر لحاظ سرآمد آن قوم است.13
پرسش پنجم :
شهید مطهری پاسخ سوال پنجم را این گونه بیان می کنند: گاهى بعضى افراد اعتراض مىكنند كه على و زهرا (سلام اللَّه عليهما) كه اساساً دنيا برايشان ارزش ندارد، تمام پول و ثروت دنيا براى آنها پشيزى ارزش ندارد، كسى كه مىفرمايد اين دنياى شما در نزد من از يك عطسه بز بىارزشتر است، آن وقت چطور مسئله فدك كه پيش مىآيد حضرت زهرا دنبال مال دنيا مىرود؟ بردند كه بردند. آيا اين ارزش داشت كه يك زن، دختر پيغمبر با آن حشمت و جلالت و عفاف، بيايد در مسجد پيغمبر ميان مردم يك خطبه غرّا بخواند كه مال من را بردند؟ مگر مال دنيا چه ارزش دارد؟
جواب اين است كه اشتباه مىكنيد. يك وقت دنبال مال دنيا رفتن است؛ بله، زهرا مىخواهد فدك را به يك نفر ببخشد؛ مثل مقدارى جو است كه به او بخشيده باشد و يك وقت صحبت اين است كه عدالت و حق پايمال شده. اين جاست كه ميان حق خودش و حق غير هم فرق نمىگذارد.
اين جا اگر اقدام نكند مسئول است يعنى حق و عدالت را خوار كرده و بىياور گذاشته است. پس اينها جهاتش خيلى فرق مىكند. خود اميرالمؤمنين در كارهايش اين تناقض ظاهرى ديده مىشود يعنى آن جايى كه مسئله ماديت و پول مطرح است [ارزشى براى آن قائل نيست.] اما آن جا كه مسئله حق مطرح است، يك ذرهاش هم برايش ارزش دارد. آدمى كه اين همه براى مردم دارد صحبت مىكند كه دنيا بىارزش است و تمام خطبه هايش نقد دنياپرستى است، بعد يك دقيقه بخواهد چراغ بيت المال بسوزد زود آن را فوت مىكند. مگر غير از اين است كه مال دنيا مصرف شده؟ اگر دنيا ارزش ندارد اين هم ارزش ندارد؛ اين چيست كه اين قدر برايش اهميت قائل مىشويد؟ نه، دو حساب است، حسابها نبايد با هم ديگر مخلوط شود.14
منابع :
10- طباطبایی , محمد حسین, ترجمه المیزان, ج 4,ص 334
11- تفسير نمونه
12- جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه
13- طبرسی, احمد بن ابی طالب ,احتجاج ,ترجمه جعفرى ,ج1,ص 220
14- مطهری , مرتضی,مجموعه آثاراستاد شهيد مطهرى ,ج15 , ص 898
* استفاده بدون ذكر نام نويسنده و نشاني : http://www.hankh.ir/?p=30610 ممنوع است *
|