تاريخ انتشار: 11 آذر 1391 ساعت 08:25:37
مسئله فدک و پاسخ به چند پرسش(1)

پژوهش از: محسن رمضانی گل افزانی
مقدمه
فدک از جمله موضوعاتی است که از زمان فتح آن تاکنون به دلیل ویژگی های خاص و داستانهایی که درباره آن رخ داده مورد بحث و اختلاف علمای شیعه و اهل سنت قرار داشته و دارد. از نحوه فتح فدک تا واگذاری آن به فاطمه زهرا (س) و غصب آن و سپس برگرداندن آن به خاندان عصمت (ع), در طول تاریخ بحثهای زیادی بین دو فرقه به وجود آمده است. به همین خاطر ابهامات فراوانی در ذهن اقشار مختلف جامعه وجود دارد که نیاز است به آنها پاسخ داده شود. چندی پیش با سوالاتی در این زمینه برخورد نمودم که برآن شدم پاسخهایی برای آنها بیابم و به بهانه ایام شهادت فاطمه زهرا (س) آن را در قالب مقاله ای به رشته تحریر در آورم برخی سوالات مطروحه که در این مقاله سعی شده به آنها پاسخ داده شود بدین شرح است:
1- اساسا چرا پیامبر اکرم (ص) به جنگ با یهودیان خیبر و فدک شتافتند؟
2- چرا حضرت رسول ( ص) با وجود لشکرکشی که به خیبر داشتند به تنهایی فدک را فتح نمودند؟
3- چرا آیه ای خاص در این مورد نازل شد و خداوند دستور واگذاری آن را به حضرت زهرا دادند؟
4- ابوبکر و عمر با چه بهانه ای فدک را غصب نمودند و پاسخ حضرت زهرا(س) چه بود؟
5- آیا با توجه به این که دنیا از منظر اهل بیت (ع) کم ارزش است چه لزومی دارد دختر پیامبر برای بازپس گبری اراضی خود سخنرانی نماید و با غاصبان به مجادله بپردازد؟
 پرسش نخست
شیخ طبرسی در تفسیر مجمع البیان فی بیان تفسیر القرآن در پاسخ به سوال اول این چنین بیان می کند: آيه كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ, هر چه آتش جنگ را بيفروزند، خداوند خاموش خواهد كرد.، دلالت و معجزه‏اى است، زيرا خداوند خبرى داده است كه بر طبق آن عمل كرده. يهوديان، در ميان مردم حجاز به قدرت و شوكت، شناخته شده بودند. تا آن جا كه قريش از آنها كمك مى‏گرفت و دو قبيله اوس و خزرج براى هم پيمان شدن با آنان بر يك ديگر سبقت مى‏گرفتند. لكن خداوند متعال آنها را منكوب ساخت. پيامبر يهوديان بنى النضير و بنى قينقاع را تبعيد و يهوديان بنى قريظه را قتل عام و يهوديان خيبر را تار و مار و يهوديان فدك را مغلوب كرد و ساكنان وادى القرى به او ايمان آوردند.1
پرسش دوم
اما در جواب سوال دوم باید گفت در این رابطه چند قول وجود دارد بنابراین نمی توان گفت قطعا پیامبر(ص) به تنهایی فدک را فتح نموده باشند. در این مجال به بیان نظرات مختلف در این زمینه می پردازیم:
قطب الدین راوندی این داستان را این گونه بیان می کند: امام صادق- (ع ) فرمود: پيامبر اكرم (ص) و مسلمانان از جنگى برمى‏گشتند در منزلى فرود آمدند و غذا خوردند. جبرئيل فرود آمد و فرمود: اى محمّد! برخيز و سوار شو.حضرت، سوار شد و جبرئيل با او بود. به وسيله طىّ الارض به فدك رسيد.
هنگامى كه اهل فدك شنيدند سوارى به طرف آنها مى‏آيد خيال كردند دشمن، آنها را غافلگير كرده لذا درهاى شهر را بستند و كليدها را به پيرزنى كه در بيرون شهر زندگى مى‏كرد، سپردند و به بالاى كوهها پناه بردند. جبرئيل نزد پير زن آمد و كليدها را از وى گرفت و دروازه‏هاى شهر را باز كرد و پيامبر را در خانه‏هاى آنها گردانيد. جبرئيل فرمود: يا محمّد! اين جا را خداوند از آن تو قرار داده است؛ چون مسلمانان جنگ نكردند و خدا آن را به تو بخشيد و جبرئيل پيامبر را در خانه‏ها و كوچه‏هاى آنها گردانيد و درها را بست و كليدها را به پيامبرسپرد.
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز آن را در غلاف شمشيرش قرار داد. سپس سوار شد و باز هم زمين زير پاى او پيچيده شد و به يارانش ملحق گرديد و هنوز آنها برنخاسته بودند. حضرت فرمود: «به فدك رفتم و خداوند آن را به من بخشيد». منافقين به حضرت كنايه و طعنه زدند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «اين هم كليدهاى آن». بعد سوار شدند و به مدينه برگشتند. 2                
اما ابن خلدون,ابن اثیر, طبری ،یعقوبی و بسیاری دیگر از مورخین نظر دیگری دارند. ابن خلدون در کتاب تاریخ خود این گونه می نویسد: مسلمانان در خیبر بعضى از اين دژها را به جنگ گشودند و بعضى را به صلح، به شرط كوچ كردن ساكنانش از دژها. يهود قرار بر آن نهادند كه در آن جا به مال و جان خود كار كنند و هر چه از زرع و خرما حاصل شد، نيم آن را به مسلمانان دهند و تا اواخر خلافت عمر كار بدين منوال بود. پس به او گفتند كه پيامبر در مرض موت خود گفته است كه در سرزمين عرب دو دين هرگز نباشد. عمر فرمان داد كه يهود از خيبر و ديگر جاى‏هاى سرزمين عرب بروند. مسلمانان آب و ملك آنان را بگرفتند و در آن تصرف كردند.
چون به اهل فدك خبر خيبر رسيد، نزد رسول خدا (ص) كس فرستادند و از او امان طلبيدند بدان شرط كه اموال خود رها كنند. پيامبر (ص) اين پيشنهاد را اجابت كرد و فدك خالصه رسول خدا (ص) شد، از آن زمره اراضى كه در تصرف آن خيل و ركابى به كار نرفته بود. پس پيامبر آن را تقسيم ننمود و بدان گونه كه خداوند فرمانش داده بود، بگذاشتش. (توضیح داده خواهد شد)
البته این داستان به همین شکل اما با این تفاوت که از طرف پیامبر (ص) فرستاده ای به سوی اهل فدک آمد نیز در برخی دیگر از کتب از جمله الفین و الکامل روایت شده است.
اما طبرسی در کتاب اعلام الوری باعلام الهدی قول دیگری را نقل می کند. وی می گوید:
ابان گويد: هنگامى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله از امر خيبر فارغ شدند، پرچمى را برافراشتند تا عده‏اى را براى تصرف باغهاى فدك بفرستند، پس از عقد لواء فرمود: كدام يك از شما حاضريد اين پرچم را در دست گيريد و مأموريت را به خوبى انجام‏ دهيد، زبير بن عوام به پا خواست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! من امر شما را اطاعت مي كنم. حضرت فرمود: شما بنشينيد اين مأموريت از عهده شما خارج است. (1) بعد از اين سعد به پا خواست و خود را براى در دست گرفتن پرچم آماده ساخت، پيغمبر فرمود: شما نيز توقف كنيد زيرا انجام اين كار از عهده شما هم بيرون است. در اين هنگام حضرت رسول روى خود را به طرف على بن ابى طالب آورد و فرمود: برخيزيد و اين پرچم را در دست گيريد، و به طرف فدك حركت كنيد.
امير المؤمنين عليه السّلام طبق فرمان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به طرف فدك حركت كردند و با مردم آن محل صلح و معاهده بستند كه: باغهاى فدك براى پيغمبر باشد و در مقابل، جان آنها از طرف مسلمين تأمين گردد و كسى به آنان صدمه و آزار نرساند.4
بنابر منابع قوی تر و راویان ثفه دیدگاه دوم به واقعیت نزدیکتر به نظر می رسد و براین اساس وطبق قاعده اسلامی که هر آن چه با جنگ و لشکرکشی نصیب مسلمانان شود متعلق به همه جامعه است. اما چون در مورد فدک هیچ گونه عملیات نظامی صورت نگرفت بنابراین خالص برای رسول خدا گشت.
پرسش سوم
در جواب پرسش سوم به نظر می آید مطلبی که در تفسیر نمونه به آن اشاره شده پاسخ مناسبی برای این سوال می باشد. در این تفسیر می خوانیم: آيات وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (حشر- 6و 7)  حكم غنائم بنى نضير را بيان مى‏كند، و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينه تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت‏ و رنج عائد جامعه اسلامى مى‏شود كه در فقه اسلامى به عنوان" فى‏ء" ياد شده است.
هدف از مجموع جمله اين است كه در تمام مواردى كه براى به دست آوردن غنيمت هيچ جنگى رخ ندهد غنائم در ميان جنگجويان تقسيم نخواهد شد و به طور كامل در اختيار رئيس مسلمين قرار مى‏گيرد، او هم با صلاحديد خود در مصارفى كه در ادامه به آن اشاره شده مصرف مى‏كند.
و نیز مى‏افزايد: چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شما باشد،" ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى‏سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست" (وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).5
سپس به فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته، مى‏افزايد:" اين به خاطر آن است كه اين اموال عظيم دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، و نيازمندان از آن محروم نشوند"! (كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ )
جمعى از مفسران براى اين جمله مخصوصا شان نزولى ذكر كرده‏اند و آن اين كه بعد از ماجراى بنى نضير جمعى از رؤساى مسلمين خدمت پيامبر (ص) آمدند و عرض كردند: برگزيده خود و يك چهارم از اين غنائم را برگير و بقيه را در اختيار ما بگذار تا در ميان خود تقسيم كنيم، آن گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام بود! آيه فوق نازل شد و به آنها اخطار كرد: نبايد اين اموال دست به دست ميان اغنيا بگردد! اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى‏كند و آن اين كه جهت‏گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به"مالكيت خصوصى" برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
البته اين به آن معنى نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروتها را از گروهى بگيريم و به گروه ديگرى بدهيم، بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و هم چنين مالياتهايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه‏اى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاشهاى فردى مصالح جمع تامين خواهد شد، و از دو قطبى شدن جامعه (اقليتى ثروتمند و اكثريتى فقير) جلوگيرى مى‏كند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد:" آن چه را رسول خدا براى شما آورده است بگيريد و اجرا كنيد و آن چه را از آن نهى كرده از آن خوددارى نمائيد و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند شديد العقاب است" (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده،ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينه‏ها و برنامه‏هاى زندگى مسلمانها است و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر (ص).6
برخی از مصارف فى‏ء:
1- سهم خداوند: بديهى است خداوند مالك همه چيز است و در عين حال به هيچ چيز نيازمند نيست و اين يك نوع نسبت تشريفى است تا گروه‏هاى ديگر كه بعد از آن ذكر شده‏اند هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را هم رديف سهم خدا محسوب دارند و ذره‏اى از شخصيت آنها در افكار عمومى كاسته شود.
2- سهم پيامبر(ص) است كه طبعا نيازمنديهاى شخصى او و سپس نيازمنديهاى مقامى او و انتظاراتى را كه مردم از او دارند تامين مى‏كند.
3- سهم ذوى القربى است كه بدون شك در اين جا منظور خويشاوندان پيامبر (ص) و بنى هاشم است كه از گرفتن زكات كه جزء اموال عمومى مسلمين است محرومند «1».
و اصولا معنى ندارد كه منظور خويشاوندان عموم مردم باشد چرا كه در اين صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مى‏شود، زيرا همه مردم خويشاوندان يك ديگرند.
در اين كه آيا در ذوى القربى نياز و فقر شرط است يا نه در ميان مفسران گفتگو است هر چند با قرائنى كه در پايان اين آيه و آيه بعد است شرط بودن آن صحيحتر به نظر مى‏رسد.
4 و 5 و 6- سهم يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است، در اين كه اين سه گروه تنها از بنى هاشم بايد باشند، يا عموم يتيمان و مستمندان و ابن السبيل‏ها را شامل مى‏شود؟ در ميان مفسران گفتگو است.7
در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه خداوند دستور مى‏دهد كه همه مردم بدون استثنا آن چه را پيامبر (ص) مى‏گويد بى قيد و شرط بپذيرند؟ ولى با توجه به اين كه ما پيامبر را معصوم مى‏دانيم و اين حق فقط براى او و جانشينان معصوم او است پاسخ سؤال روشن مى‏شود.
جالب توجه اين كه در روايات زيادى به اين مساله اشاره شده است كه اگر خداوند چنين اختياراتى را به پيامبرش داده به خاطر آن است كه او را كاملا آزموده و خلق عظيم و اخلاق فوق العاده دارد كه چنين حقى را به او تفويض فرموده است.8
پرسش چهارم :
در جواب سوال چهارم, ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه چنین می نگارد:
چون به فاطمه عليها السّلام خبر رسيد، ابو بكر تصميم به منع از تصرف فدك گرفته است چادر خويش را پوشيد و همراه تنى چند از زنان قوم خود و دختركانش حركت فرمود و چگونگى حركت و راه رفتن او با راه رفتن پيامبر هيچ تفاوت نداشت. به مسجد و پيش ابو بكر آمد و انبوه مهاجران و انصار حاضر بودند. ميان او و ايشان پرده‏اى سپيد قبطى آويخته شد. فاطمه عليها السّلام ناله‏اى اندوهناك بر آورد كه همگان فرياد گريه‏شان بر آمد. مدتى طولانى سكوت فرمود تا آنان از گريستن آرام گرفتند و سپس چنين فرمود: سخن خود را با ستايش آن كس كه از همگان به ستايش و نعمت و بزرگوارى شايسته‏تر است آغاز مى‏كنم. سپاس و ستايش خداوند را در قبال آن چه از نعمت ارزانى داشته و به آن چه الهام فرموده است و خطبه‏اى طولانى و پسنديده را نقل كرده‏اند كه در پايان آن چنين فرموده است: از خداى آن چنان كه شايسته اوست، بترسيد و در آن چه به شما فرمان داده است او را فرمان بريد كه از ميان بندگان دانشمندان از خدا بيم مى‏ورزند.
 و در پايان گفته است: و شما اينك تصور مى‏كنيد كه براى من ارثى وجود ندارد «آيا حكم جاهلى را مى‏جويند و براى كسانى كه يقين داشته باشند چه كسى از خداوند نيكو حكم‏تر است.» هان اى گروههاى مسلمانان بايد ميراث پدرم با زور از من ربوده شود اى پسر ابو قحافه چگونه است كه خداوند مقرر فرموده است تو از پدرت ميراث ببرى ولى من از پدرم ميراث نبرم، «عجب كار شگفتى آورده‏اى» اينك آن را لگام زده براى خود بگير تا روز حشر تو به ديدارت آيد. بهترين حكم، خداوند است و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سالار و وعده گاه قيامت خواهد بود «و آن گاه كه رستاخيز بر پاى شود اهل باطل زيان خواهند كرد.» «براى هر خبرى وقتى معين است و به زودى خواهيد دانست» كه «چه كسى عذابى خواهد رسيد كه زبونش مى‏سازد و عذاب جاودانه بر او خواهد بود»
چون فاطمه عليها السّلام آن سخنان خود را با ابو بكر گفت، ابو بكر نخست ستايش و نيايش خدا را به جاى آورد و بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درود فرستاد و چنين گفت: اى برگزيده‏ترين زنان و اى دختر بهترين پدران به خدا سوگند من از رأى رسول خدا تجاوز نكرده‏ام و فقط فرمان او را كار بسته‏ام و ديده‏بان به اهل خود دروغ نمى‏گويد، تو سخن گفتى و ابلاغ كردى و درشتى و سختى در گفتار كردى، خداوند ما و تو را بيامرزد، وانگهى من مركب و وسايل شخصى و كفشهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به على عليه السّلام تسليم كردم، اما در مورد چيزهاى ديگر من خود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى‏فرمود «از ما گروه انبيا سيمينه و زرينه و زمين و خانه و ملك و آب ارث برده نمى‏شود بلكه از ما ايمان و حكمت و علم و سنت به ارث مى‏برند.»، و من به آن چه فرمانم داده است عمل كردم و براى رسول خدا خير خواهى ورزيدم «و توفيق من جز به خدا نيست بر او توكل كرده‏ام و به سوى او پناه مى‏برم.»
 ابوبكر جوهرى مى‏گويد: هشام بن محمد، از پدرش روايت مى‏كند كه مى‏گفته است: فاطمه عليها السّلام به ابو بكر فرمود: ام ايمن گواهى مى‏دهد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدك را به من عطا فرموده است. ابو بكر گفت: اى دختر رسول خدا به خدا سوگند كه خداوند كسى را نيافريده است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى پدرت براى من محبوب‏تر باشد و روزى كه پدرت رحلت فرمود، دوست مى‏داشتم آسمان بر زمين مى‏افتاد و به خدا سوگند اگر عايشه فقير باشد بهتر است تا تو فقير باشى، وانگهى آيا تصور مى‏كنى منى كه حق سرخ و سپيد را مى‏پردازم نسبت به حق تو كه دختر رسول خدايى ستم مى‏كنم.
اين مال از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست بلكه مالى از اموال عمومى مسلمانان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با در آمد آن مردان را سوار مى‏فرمود و در راه خدا آن را هزينه مى‏كرد و اينك كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رحلت فرموده است من همان گونه كه او رفتار مى‏فرمود، در آن مورد رفتار مى‏كنم. فاطمه گفت: به خدا سوگند ديگر هرگز با تو سخن نخواهم گفت.
ابوبكر جوهرى مى‏گويد: محمد بن زكريا براى من، از قول جعفر بن محمد بن عماره با همان اسناد روايت نخستين روايت كرد كه چون ابوبكر سخنان فاطمه عليها السّلام را شنيد بر او گران آمد و به منبر رفت و گفت: اى مردم اين توجه و گرايش به هر سخن چيست اين آرزوها به روزگار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كجا بود هان، هر كس كه شنيده است بگويد و هر كس گواهى مى‏دهد گواهى دهد. همانا او-  يعنى على عليه السّلام-  روباهى است كه گواهش دم اوست و پيوسته به هر فتنه است، اوست كه مى‏گويد بگذاريد به حال نخستين و فتنه و آشوب برگردد. از افراد ناتوان و زنها يارى مى‏جويند، هم چون ام طحال كه خويشاوندانش روسپى گرى را براى او خوش مى‏داشتند. همانا من اگر بخواهم مى‏گويم و اگر بگويم درمانده مى‏سازم، ولى من تا آن گاه كه رهايم كنند، ساكت خواهم ماند. سپس روى به انصار كرد و گفت: اى انصار سخنان سفلگان شما به اطلاع من رسيده است، و حال آن كه شايسته‏ترين افرادى كه بايد عهد پيامبر را رعايت كنند شماييد كه او پيش شما آمد و شما بوديد كه پناه و يارى داديد، همانا كه من بر هيچ كس كه سزاوار نباشد دست و زبان نمى‏گشايم و از منبر فرود آمد و فاطمه عليها السّلام هم به خانه‏اش برگشت. 9
ادامه دارد

منابع:

* قرآن

*نهج البلاغه 

1-طبرسی, فضل بن حسن, ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص 11

2- جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام ترجمه الخرائج و الجرائح, مترجم محرمی ص  84 

3- ابن خلدون ,تاريخ‏ابن‏خلدون,ترجمه‏ آیتی،ج‏1،ص:43 

4- طبرسی, امین الاسلام, زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام ترجمه اعلام الهدی باعلام وری, مترجم عطاردی, ص 144  

 5- مکارم شیرازی, ناصر,تفسير نمونه، ج‏23، ص 500 

6- همان

7- همان

8- همان

9- ابن‏ابى‏الحديد , جلوه‏تاريخ‏درشرح‏نهج‏البلاغه‏ ، ج 7  ، ص 91

  

* استفاده بدون ذكر نام نويسنده و نشاني : http://www.hankh.ir/?p=30549 ممنوع است *

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=30549
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.