اوضاع فرهنگی و اجتماعی جامعه امام هادی (علیه السلام ) و نقش تربیتی ایشان(2) پژوهش از: محسن رمضانی گل افزانی
بدعتها و فريبها
گروهى ناپاك دينان و از دين برگشتگان در صف شيعيان رخنه كردند و آتش فتنه را برافروختند و بدعتها و گمراهسازيها را در ميان ايشان رايج كردند. اسلام از طرف اينان به بدترين مصائب مبتلا شد و اين گرفتارى به خاطر دعاوى باطلى بود كه آنان بدان وسيله افراد سادهلوحى را كه بين حق و باطل تشخيص نمىدادند، گمراه ساختند .
اما سران فاسد اين بدعتها:
1- على بن حسكه قمى 2- قاسم يقطينى 3- حسن بن محمد بابا قمى 4- محمد بن نصير اين افراد، بخشى از مدعيان بدعت و الحاد بودند كه به جنگ اسلام برخاستند و كلنگى به دست گرفته بودند تا تمام ارزشها و تعليمات اسلامى را ويران سازند.
اما بدعتها و فريبكاريهاى ابن حسكه
عبارتند از:13
الف- امام ابو الحسن الهادى عليه السّلام، پروردگار و آفريننده و مدبر اين عالم است؛ ب- ابن حسكه، خود پيامبر و فرستاده امام هادى براى هدايت مردم است؛ ج- تمام واجبات اسلامى از: زكات، حج و روزه را از پيروانش برداشته است.
امّا صريح اين مطالب در ضمن نامهاى كه يكى از اصحاب امام عليه السّلام به محضر آن حضرت نوشته به شرح زير آمده است:
«مولاى من فدايت شوم، على بن حسكه مدعى است كه از دوستان شماست و شما مبدأ قديم عالم هستيد، و او واسطه و پيامبر از طرف شماست و شما چنين دستورى را به او دادهايد. او معتقد است كه نماز، زكات، حج و روزه و تمام واجبات همان شناخت و معرفت به شما و شناخت كسانى است چون ابن حسكه با دعوى بابيّت و نبوّتش! و چنين كسى مؤمن كامل است و بندگى و پرستش به وسيله نماز، روزه و حج- و همه احكام دين را نام مىبرد- از او ساقط است. تمام اينها مطالبى است كه براى شما مسلم است و مردم زيادى به او گرويدهاند، اگر مصلحت بدانيد به دوستانتان منت بگذاريد، با پاسخ دادن به اين نامه ايشان را از گمراهى و هلاكت نجات دهيد ...»
اين بود برخى از گمراهسازيهاى وى كه بدان وسيله سادهلوحانى را كه هيچ گونه فكر و درايتى نداشتند، فريب داده بود و به بدعتهاى او گرويده و باور كرده بودند.
بيزارى امام از وى
امام عليه السّلام بيزارى خود را از ابن حسكه اعلام فرمود و دستور مخالفت و كشتن وى و پيروانش را صادر كرد. در پاسخ نامه فوق چنين آمده است، امام عليه السّلام فرمود: «ابن حسكه- خدا لعنتش كند- دروغ گفته است، همين قدر بدان كه من او را از زمره دوستان خود نمىدانم. چه شده است او را! به خدا سوگند كه خداوند محمد و پيامبران پيش از او را مبعوث نكرده است مگر به دين پاك و نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و حضرت محمد- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- دعوت نكرد جز به خداى يكتايى كه بىشريك است و هم چنين ما جانشينان از اولاد وى بندگان خداييم، چيزى را شريك او نمىدانيم، اگر از او اطاعت بكنيم ما را بيامرزد و اگر نافرمانى كنيم، ما را عذاب نمايد، (در هر صورت) ما هيچ حجتى بر خدا نداريم، بلكه او بر ما و بر همه مخلوقات حجت دارد، من از كسى كه چنان سخنانى را بگويد، بيزارم و در پيشگاه خدا اين سخن را بيهوده و باطل مىشمارم و شما از ايشان دورى كنيد، خداوند آنها را از رحمت خود دور گرداند و به راه راست پناه آوريد، و اگر كسى از آنها را يافتيد سرشان را با سنگ بشكنيد ...»
اين نامه از ناراحتى و تأثر امام از دست اين ملحد پرده برمىدارد، كسى كه از ياد خدا دورى كرده و آيات او را به مسخره گرفته است، امام عليه السّلام خون او و پيروانش را مباح دانسته است.
بدعتهاى فهرى
محمد بن نصير فهرى نميرى 14از سران ملحدان و از پيشوايان كفر است كه گمراهى را بين مردم رواج داد، از جمله بدعتهاى وى: الف- امام هادى عليه السّلام، آفريننده و پروردگار عالم است؛ ب- ازدواج با محارم: مادران، دختران، خواهران و ديگر محارم جايز است؛ ج- لواط جايز است و يكى از تمايلات و اعمال پاك است، خداوند متعال آن را حرام نكرده است و يكى از راههاى تواضع براى خداست؛ د- اعتقاد به تناسخ.
اين بود برخى از بدعتها و فريبكاريهايى كه به قصد مبارزه با اسلام و تيره كردن چهره واقعى ائمه طاهرين عليهم السّلام، به وجود آوردند.
توجيه واجبات
اين گمراهان، واجبات اسلامى را به دلخواه فاسد خود توجيه مىكردند و مىگفتند: مقصود از نمازى كه خداوند دستور بپا داشتن آن را داده است آن عبادت و مراسم معروف نيست بلكه منظور از آن مرد مخصوصى است. و هم چنين زكات، آن ماليات مخصوصى كه خداوند تعيين فرموده، نيست بلكه مرد معينى است و همين طور گناهانى را كه خداوند از آنها نهى كرده است، تأويل و توجيه مىكردند و تمام اينها در ضمن نامهاى كه ابراهيم بن شيبه خدمت امام عليه السّلام نوشت آمده است و آن نامه چنين است:
«فدايت شوم، گروهى در نزد ما هستند كه در شناخت فضيلت شما اختلاف نظر دارند و سخنان گوناگونى مىگويند كه دلها از شنيدن آنها تنفّر دارد و سينهها تنگى مىكند، احاديثى را در آن باره نقل مىكنند كه به خاطر سنگينى بيان نه مىتوانيم به آنها اعتراف كنيم و نه مىتوانيم آنها را رد كنيم و نه به دليل آن كه به پدران شما نسبت مىدهند، مىشود انكار كرد، ناگزيريم نسبت به آنها متوقف باشيم زيرا آنها سخنان ايشان را تأويل مىكنند و مىگويند: معناى سخن خداى عز و جل (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) براستى كه نماز از ناشايستها و بديها بازمىدارد- و اين سخن خدا (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ*) نماز بخوانيد و زكات را بپردازيد- معناى نماز مردى است، نه ركوع است نه سجود و هم چنين معناى زكات همان مرد است نه چند درهم و نه پرداخت مال و چيزهاى ديگر، واجبات و سنتها و گناهان را توجيه و تأويل مىكنند و تا اين حدى كه گفتم آنها را تغيير مىدهند، اگر صلاح بدانيد بر دوستانتان منت بگذاريد به خاطر سلامتى و نجات ايشان از اين سخنانى كه باعث تباهى و هلاكت ايشان است (پاسخ مرحمت كنيد)، و از جمله كسانى كه مدعى دوستى با شما هستند و مردم را به اطاعت خود دعوت مىكنند؛ على بن حسكه و قاسم يقطينى است، شما درباره قبول سخن همه آنها چه مىفرماييد ...»
امام عليه السّلام در پاسخ نامه چنين نوشت: «اين دين و آيين ما نيست از آن دورى كن.»
امام عليه السّلام، به بدترين وضع گرفتار اين گمراهان شده بود كه به خداوند كافر بودند و آيات او را انكار مىكردند و به مسخره مىگرفتند.
امام ابو الحسن الهادى عليه السّلام شيعيان خود و ساير مسلمين را از ارتباط با اين گروه غلات بىدين برحذر داشت و اين نامه را به على بن محمد بن عيسى نوشت:
«خداوند قاسم يقطينى را لعنت كند، و خداوند على بن حسكه قمى را از رحمت خود دور بدارد، براستى كه شيطانى خود را به قاسم وانمود كرده و او را فريفته و سخنان فريبندهاى را به او القاء مىنمايد ...»
امام هادى عليه السّلام به عبيدى نامهاى نوشت و او را از گمراهيهاى اين غلات برحذر فرمود و بر بيزارى از ايشان دعوت كرد، در نامه امام چنين آمده است:
«من در پيشگاه خدا از فهرى و حسن بن محمد بن بابا قمى بيزارم و تو نيز از آنها بيزار باش، كه من، تو و همه دوستانم را از آنها برحذر مىدارم و آنها را لعنت مىكنم. لعنت خدا بر آنها باد! اين دو نفر مىخواهند به وسيله ما هستى مردم را ببلعند، آشوبگران آزارند، خداوند ايشان را بيازارد، خداوند نفرينش را بر آنها نازل كند و ايشان را به رو در (آتش) فتنه بيفكند. ابن بابا گمان مىكند كه من او را مبعوث كردهام و او باب من است، خدا او را لعنت كند، شيطان او را مسخره كرده و فريب داده است خداوند هر كه را كه سخن او را قبول كند از رحمت خود دور گرداند. يا محمد اگر توانستى سر او را با سنگ بشكنى، بشكن كه او مرا آزرده است، خداوند او را در دنيا و آخرت بيازارد ...»
اين نامه از ميزان ناراحتى و تأثر امام عليه السّلام از دست اين غلات بىدين كه در صفوف شيعه براى ربودن اموالشان نفوذ كرده بودند پرده بر مىدارد.
امام عليه السّلام دستور قتل فارس را مىدهد امام هادى عليه السّلام به شيعيانش دستور مىدهد تا رئيس غلات، فارس بن حاتم را بكشند و براى قاتل وى بهشت را ضمانت كرده و مىفرمايد:
«اين فارس به دروغ از طرف من عمل مىكند و مردم را به بدعت دعوت مىكند خون وى براى هر كه او را بكشد، هدر است، پس كيست كه مرا از دست او آسوده سازد و او را بكشد و من در نزد خدا بهشت را براى او ضمانت كنم »
آرى برخى از مؤمنان به نداى امام عليه السّلام لبيك گفتند و او را كشتند و خداوند بندگانش را و زمين را از شر او خلاص كرد.
امام هادى عليه السّلام قتل غلات را جايز شمرد و به يكى از شيعيانش نامهاى نوشت كه در آن نامه چنين آمده است:
«اگر كسى از آنها را در خلوت ديدى، با سنگ سرش را بشكن»
نامه سرى به امام درباره غلات
سرى بن سلامه نامهاى به خدمت امام ابو الحسن الهادى نوشت و درباره غلات و دعاوى آنها و بيم پيامدهاى زيانبار دعوت ايشان را پرسيد و در آن نامه براى نجات خود و برادرانش از شر ايشان درخواست دعا كرد15، امام
عليه السّلام در پاسخ وى نوشت: «خداوند شما را از راه غلوى كه آنها مىروند، بركنار داشت، بنابراين كافى است اولياى خدا از ايشان دورى جويند و خداوند شما را در عقايد خود استوار گرداند و ايمان شما را عاريتى قرار ندهد و به عقيده ثابت در دنيا و آخرت ثابت قدم بدارد و پس از هدايت شما را گمراه نگرداند.»
عوامل غلوّ
اما انگيزههاى غلوّ و 16اعتقاد به اين كه امام هادى عليه السّلام، خدا و آفريدگار عالم هستى است، به نظر ما از اين قرار است:
1- معجزات و كراماتى كه از امام عليه السّلام ظاهر شد- و خداوند اين مقام را به ايشان و پدرانش مرحمت كرده بود- منحرفين از ديانت و كينهتوزان از اين معجزات و كرامات براى بدعتهاى خود و نابودى اسلام و جبههگيرى در برابر آن، بهرهبردارى كردند.
2- آزادى از قيد و بند ارزشها و آداب اسلامى، زيرا آنها تمام محرّمات اسلامى و منهيّات آن را مباح ساخته بودند.
3- طمع به اموال مردم و رايگان به دست آوردن آن و تسلّط بر اموالى كه شيعيان به ائمه عليهم السّلام مىپرداختند.
اينها برخى از عوامل و انگيزههايى بود كه باعث اعتقاد به غلو مىشد.
امام با واقفيه
پس از وفات امام موسى بن جعفر عليهما السّلام در صحنه زندگى مسلمين گروهى از شيعه به نام «واقفيّه»17 پيدا شدند و وفات امام موسى عليه السّلام را انكار كردند و مدعى شدند كه او به آسمان بالا رفته است همان طورى كه عيسى بن مريم رفت و سران اين گروه بدين جهت اين عقيده را ابراز مىكردند كه اموال زيادى از حقوق شرعيه مربوط به امام موسى عليه السّلام نزد ايشان بود و آنها را اختلاس كرده بودند و پس از شهادت امام هفتم به امام رضا عليه السّلام ندادند. اين گروه در مبارزه و مخالفت با شيعه هم چنان پابرجا ماندند و از طرف آنها به شيعيان اذيّت و آزار مىرسيد به حدى كه شيعيان آنها را «ممطوره» ناميدند از باب تشبيه بر سگهاى باران خورده كه بين مردم راه مىروند و هر كه نزديك آنها شود نجس مىشود و اين گروه واقفيه در نجس بودن و زيان رساندن به شيعه نيز اين چنين بودند.
به هر حال، يكى از شيعيان درباره آنها نامهاى به امام عليه السّلام نوشته كه در آن نامه چنين آمده است:
فدايت شوم بر اين گروه «ممطوره» در نماز نفرين كنم؟ يعنى آيا لعن آنها در دعا جايز است؟.
امام عليه السّلام فتواى جواز دادند.
مسئله خلق قرآن
از جمله مسائل مهمى كه مسلمانان در زندگى دينى خود بدان مبتلا بودند و به بدترين وضع گرفتار شده بودند مسأله «خلق قرآن» 18بود كه حكومت عباسيان آن را مطرح كردند و براى نابود كردن دشمنانشان از اين حربه استفاده مي كردند گروه زيادى در جريان آن به قتل رسيدند و تخم كينهها و عداوتها ميان مسلمين افشانده شد.
امام هادى عليه السّلام به احمد بن اسماعيل بن يقطين در سال (227 ه) در اين باره نامهاى نوشته كه پس از بسم اللّه چنين آمده است:
خداوند ما و شما را از اين فتنه حفظ كند اگر چنين كند نعمت بزرگى مرحمت كرده است و اگر نكند دچار هلاكت شدهايم. به اعتقاد ما مجادله درباره قرآن بدعت است كه پرسشكننده و پاسخ دهنده در اين بدعت شريكند، زيرا كسى كه از چيزى مىپرسد كه نبايد بپرسد، و پاسخ دهنده، چيزى را به زحمت پاسخ مىدهد كه نبايد بدهد. آفريدگارى جز خدا نيست و جز او همه مخلوقند و قرآن كلام خداست، حق ندارى نامى از پيش خود روى آن بگذارى زيرا كه از گمراهان خواهى شد، خداوند ما و شما را از جمله كسانى قرار دهد كه با ايمان به غيب از خدا مىترسند و از روز رستاخيز بيمناكند.
براستى كه وارد شدن در بحث خلق قرآن و مجادله درباره آن بدعت و گمراهى است و آن كه مىپرسد و آن كه پاسخ مىدهد هر دو در گناه آن شريكند و مسلمان وظيفه دارد كه به اين مقدار بسنده كند كه قرآن كلام خداى تعالى است و حق ندارد چيزى بر آن بيفزايد كه مخلوق است و يا غير مخلوق زيرا بدان وسيله به فرموده امام عليه السّلام جزو گمراهان مىگردد.
احتجاج حضرت على بن محمد عسكرى عليهما السلام
فردى [طىّ ارسال نامهاى] از آن حضرت در باره توحيد پرسيد كه آيا پيوسته خداوند يكتا بوده و هيچ چيزى با او نبوده سپس همه اشياء را پديد آورده و اسماء را براى خود برگزيده، و پيوسته اسماء و حروف از قديم با او بوده؟آن حضرت عليه السّلام مكتوب داشت: خداوند پيوسته موجود بوده سپس آنچه اراده كرد تكوين بخشيد، نه كسى مخالف اراده اوست، و نه عيبجوى در حكم او، اوهام أهل وهم به بيراهه افتاد و ديده نظارهگران به قصور كشيد و وصف وصفكنندگان به فنا گرائيد و سخن أهل باطل از درك شگفتى شأن يا وقوع دستيابى بر مرتبه بالاى او به اضمحلال و نابودى رسيد. او در موضعى است كه نهايتى ندارد و در مكانى است كه با هيچ ديده و هيچ عبارتى نمىتوان بر او واقع گشت! هرگز هرگز!!.19
أحمد بن إسحاق گويد: طىّ ارسال نامهاى به وجود مبارك امام هادى عليه السّلام از آن حضرت در باره رؤيت (ديدن خدا) و طرز تفكّر مردم سؤال نمودم و او چنين نگاشت: تا وقتى كه هوايى ميان رائى و مرئى نباشد تا چشم از آن عبور كند «رؤيت» محقّق نشود، پس زمانى كه هوا منقطع شود و نور نابود گردد «رؤيت» صحيح نيست، و در وجوب اتّصال روشنايى ميان رائى و مرئى وجوب اشتباه و خطا است، و خداى تعالى پاك و منزّه از خطا و اشتباه است، پس از همين جا ثابت مىشود كه مسأله رؤيت او با چشمها بر خداوند سبحان جايز نيست، زيرا ناچار از اتّصال اسباب به مسبّبات است.
عبّاس به هلال گويد: از حضرت هادى عليه السّلام در باره اين آيه مباركه: «خداوند نور آسمانها و زمين است- نور 35» پرسش كردم، فرمود: يعنى: هدايتگر همه أهل آسمان و زمين است.
مسأله جبر و تفويض
از جمله پاسخهايى كه حضرت هادى عليه السّلام در مسأله جبر و تفويض20 در نامهاش به أهل اهواز نگاشت اين بود كه فرمود: در اين مورد تمام امّت بدون اختلاف به اجماع رسيدهاند كه: قرآن بىهيچ شكّ و ترديدى نزد تمام فرقهها حقّ است و أهل اسلام در حالت اجتماع با آن موافقند و بر تصديق آيات آن هدايت شدهاند، به خاطر اين فرمايش نبوىّ كه: «امّت من بر هيچ گمراهى و ضلالتى اجماع نخواهند كرد»، و آن حضرت با اين فرمايش اطّلاع داده آنچه امّت در آن بدون اختلاف به اجماع رسند حقّ محض است و اين معنى حديث است نه آن چه نابخردان آن را تأويل مىكنند، و نه آن احاديث مزوّره و روايات مزخرفهاى كه معاندين براى ابطال قرآن دست به دامن آنها مىشوند و در راه مخالفت با نصّ صريح قرآن پيروى هواى نفس هلاككننده خود را مىكنند و به تحقيق آيات واضح و روشن قرآن مىپردازند و از خداوند مسألت مىنماييم تا ما را موفّق به راه صواب و هدايت به رشاد گرداند.
سپس فرمود: وقتى آيهاى از قرآن خبرى را تصديق و تحقيق نمود، پس فرقهاى از مسلمين كه منكر آن شده و آن را با حديثى از احاديث مزوّره تعارض داشتند، همگى با اين انكار و دفع قرآن كافر و گمراه گردند و صحيحترين خبرى كه تحقيق آن از قرآن به دست مىآيد حديثى است اجماعى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن جا كه فرموده: «من دو چيز براى شما پس از خود به جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترت خود، اگر دست به دامن آن دو شويد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد، و آن دو تا روزى كه در حوض بر من درآيند از هم جدا نمىگردند»، و همين حديث با لفظ ديگرى هم از آن حضرت در اين معنى نقل شده كه: «من دو چيز گرانبها براى شما مىنهم: كتاب خدا و عترت خود؛ أهل بيتم، و آن دو تا وقتى كه در حوض بر من وارد شوند از هم جدا نمىشوند، اگر دست بدامن آن دو شويد هرگز گمراه نخواهيد شد» پس وقتى ما شواهد اين حديث را در نصّ قرآن يافتيم؛ مانند اين آيه: «هر آينه ولىّ و سرپرست شما خدا و رسول او و كسانى از أهل ايمان هستند كه نماز را بر پاى مىدارند و زكات را مىپردازند در حالى كه ركوع مىكنند- مائده: 55»، سپس تمام روايات علما در اين آيه متّفق است: فرد مذكور (مؤمنى كه در حال ركوع زكات داد) أمير المؤمنين عليه السّلام مىباشد، و نقل كردهاند كه آن حضرت انگشترى خود را در حال ركوع به صدقه داد، و خداوند در قدردانى از او آن آيه را نازل فرمود، سپس در تأييد همين مطلب به اين حديث نبوىّ بر مىخوريم كه فرموده: «هر كه را من مولاى اويم پس علىّ مولاى اوست، خدايا با دوستانش دوستى و با دشمنانش عداوت كن»، و اين فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه: «علىّ دين مرا قضا مىكند و وعدهام را عملى مىسازد، و پس من او خليفه بر شما است»، و اين گفتار آن حضرت آن جا كه او را بر أهل مدينه خليفه خود ساخته در پاسخ به گفته او- كه: اى رسول خدا آيا مرا با زنان و كودكان باقى مىنهى!- فرمود: «مگر خشنود نمىشوى كه منزلت تو نزد من هم چون منزلت هارون نزد موسى باشد جز آن كه پس از من ديگر پيامبرى نخواهد بود»، پس ما نيز دريافتيم كه قرآن به تصديق اين اخبار و روشن شدن اين شواهد گواهى داده، پس امّت ملزم به اقرار آن شدند چرا كه اين اخبار موافق با قرآن است، و قرآن نيز با آن احاديث سازگار و موافق مىباشد، پس هنگامى كه قرآن و اخبار را هر كدام موافق و مؤيّد و دليل ديگرى يافتيم ديگر اقتداى به اين احاديث بر همه فرض و واجب است و جز أهل عناد و فساد به آن تعدّى و بىاحترامى نمىكند.
جلوه هایی از علم امام
أبو عبد اللَّه زيادىّ گويد: زمانى كه متوكّل؛ خليفه عبّاسى مسموم شده بود براى خدا نذر كرد در صورتى كه خداوند او را شفا بخشد به مالى «كثير» تصدّق دهد، بارى وقتى بهبودى و سلامت خود را بازيافت نظر فقها را در مورد «مال كثير» پرسيد، آنان به اختلاف افتاده برخى آن را «هزار درهم» و برخى: «ده هزار درهم» و برخى «صد هزار درهم» تشخيص داد.21
حسن حاجب و پردهدار متوكّل به او گفت: اى أمير المؤمنين اگر پاسخ صحيح آن را از مردى ميان مردم برايت بياورم به من چه خواهى داد؟ متوكّل گفت: ده هزار درهم، و گر نه خودم تو را صد ضربه شلاق خواهم زد.
گفت: پذيرفتم. پس نزد امام هادى عليه السّلام رفته و از آن حضرت آن مسأله را پرسيد. حضرت فرمود: به او بگو هشتاد درهم تصدّق دهد. او نيز نزد متوكّل بازگشته و همان را به او خبر داد، متوكّل گفت: از او علّت آن را بپرس؟ پس باز نزد آن حضرت بازگشته و علّت را جويا شد، امام عليه السّلام فرمود: خداوند عزّ و جلّ به پيامبر خود صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «بىشكّ خداوند شما را در ميادينى كثير يارى كرد- توبه: 25»، و ما ميادين نبرد آن حضرت را شمرديم و آنها به هشتاد رسيد.
حاجب نيز نزد متوكّل برگشته و او را با خبر ساخت و متوكّل خوشحال شده و به او ده هزار درهم عطا كرد.
جعفر بن رزق اللَّه گويد: مردى نصرانى كه با زنى مسلمان مرتكب زنا شده بود را نزد متوكّل آوردند، و به محض اجراى حدّ مسلمان شد.
يحيى بن أكثم گفت: ايمان او شرك و كردارش را از ميان برد، و ديگرى گفت: هر سه حدّ بر او جارى مىشود، و ديگرى گفت: با او چنين و چنان شود.با ديدن اين اختلاف متوكّل دستور داد طىّ ارسال نامهاى به امام هادى عليه السّلام از او در اين زمينه كسب تكليف كنند.
آن حضرت عليه السّلام به محض خواندن نامه اين گونه نگاشت: آنقدر شلّاق مىخورد تا بميرد.
يحيى بن أكثم و باقى فقهاى عسكر منكر اين فتوى شده و گفتند: اى أمير المؤمنين، علّت را از او بپرس، زيرا نه آيهاى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نموده است. پس نامهاى بدين مضمون به آن حضرت نگاشت: فقها منكر اين فتوا شده و گفتند: نه آيهاى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نموده است، پس براى ما بيان فرما كه چرا ضربت شلّاق تا حدّ مرگ را براى او واجب ساختى؟ پس آن حضرت عليه السّلام در نامه اين مطلب را نگاشت كه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم: «پس چون عذاب سخت ما را ديدند گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم و بدان چه شرك مىآورديم كافر شديم. پس ايمانشان آنگاه كه عذاب ما را ديدند آنان را سود نبخشيد- غافر: 45 و 44». پس متوكّل امر كرد آن مجرم نصرانى را آن قدر زدند تا مرد.
يحيى بن أكثم از عالم أهل بيت امام هادى عليه السّلام پرسيد: در اين آيه كريمه: « و اگر هر چه درخت در زمين است قلم، و دريا مركّب گردد و هفت درياى ديگر پس از آن بيفزايندش، كلمات خدا پايان نيابد- لقمان: 27» نام آن هفت دريا چيست؟
حضرت فرمود: آنها عبارتند از: «چشمه كبريت» و «چشمه يمن» و «چشمه برهوت» و «چشمه طبريّه» و «چشمه آب گرم ماسيدان» و «چشمه آب گرم افريقا» و «چشمه باحروان»، و مائيم آن كلمات خدا كه [پايان نپذيريم و] فضائلمان درك نگردد.
شمهاى از نشانهها و براهين امامت و معجزات حضرت هادى عليه السّلام
22ابن قولويه (بسندش) از خيران اسباطى روايت كرده گفت: به نزد حضرت ابى الحسن هادى عليه السّلام در مدينه رفتم، پس به من فرمود: از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت گردم او به سلامت بود، و من ديدارم با او از همه كس نزديكتر است، ده روز است كه من از او جدا شده و او را ديدار نكردهام. حضرت فرمود: مردم مدينه مي گويند: واثق مرده؟ گفتم: من از همه كس ديدارم باو نزديكتر است؟ فرمود: مردم مدينه مي گويند: مرده، و چون فرمود: مردم مي گويند، دانستم كه مقصودش از مردم خود آن جناب است. سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوكل عباسى است) گفتم: او در زندان به بدترين حالات به سر ميبرد، گويد: فرمود: آگاه باش كه او هم اكنون خليفه و زمامدار است. سپس فرمود: ابن زيات (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبانش بودند و فرمان فرمان او بود! فرمود: اين قدرت برايش شوم بود، سپس خاموش شد و فرمود: به ناچار مقدرات و احكام خدا بايد جارى شود. اى خيران واثق مرد و متوكل بجاى او نشست و ابن زيات هم كشته شد! عرض كردم: چه وقت قربانت گردم؟! فرمود: شش روز پس از اينكه تو بيرون آمدى.
از ابن نعيم بن محمد طاهرى روايت مي كند كه گفت: متوكل عباسى بواسطه دمل و غدهاى كه بيرون آورد بيمار شد بطورى كه رو بمرگ رفت و كسى جرات نميكرد براى جراحى آهن باو نزديك كند و آن دمل را ببرد، پس مادرش نذر كرد اگر از اين بيمارى بهبودى يابد مال زيادى از مال شخصى خود براى حضرت ابى الحسن هادى عليه السّلام بفرستد، فتح بن خاقان (يكى از نزديكان متوكل) به متوكل گفت خوبست كسى را نزد اين مرد يعنى ابى الحسن هادى بفرستى و از او (راجع باين بيمارى) پرسشى كنى؟
زيرا چه بسا او دستورى دهد و معالجهاى براى اين بيمارى بداند كه سبب شود خداوند گشايشى دهد متوكل گفت: نزدش بفرستيد، پس فرستاده متوكل رفت و برگشت و گفت: كسب گوسفند را بگيريد (كسب بفشرده روغن معنا شده، و به پشكل گوسفند هم تفسير كردهاند) و با گلاب آن را بسائيد و مخلوط كنيد و روى دمل بگذاريد كه باذن خدا نافع است، پس كسانى كه نزد متوكل حاضر بودند اين معالجه را به باد مسخره و ريشخند گرفتند، فتح بن خاقان گفت: تجربه كردن اين كار زيانى ندارد، و به خدا من اميد بهبودى از دستور او دارم، پس همان كسب را حاضر كرده با گلاب ممزوج نموده روى آن گذاردند، و آن دمل سرباز كرد و آن چه در آن بود بيرون آمد، و به مادر متوكل مژده بهبودى او را دادند و او ده هزار دينار سر به مهر خودش براى حضرت هادى عليه السّلام فرستاد و متوكل از آن بيمارى بهبودى كامل يافت. پس از چند روز كه از اين جريان گذشت بطحائى (علوى كه از نوادههاى حضرت مجتبى عليه السّلام بود و خود و اجدادش از طرفداران و پشتيبانان سر سخت بنى عباس بودند) نزد متوكل از حضرت هادى عليه السّلام سعايت و بدگوئى كرد و گفت: مالها و اسلحههاى جنگى نزد اوست (كه براى جنگ با شما آماده كرده) پس متوكل به سعيد دربان (مخصوص خود) گفت: شبانه به خانه او برو و هر چه در خانه پيش او پول و اسلحه است برداشته به نزد من بياور! ابراهيم بن محمد گويد: سعيد حاجب (دربان) به من گفت: من شبانه به خانه حضرت هادى رفتم و نردبانى همراه داشتم پس ببام خانه بالا رفته و از پلههاى نردبان پائين مىآمدم و در تاريكى نمي دانستم چگونه از كجا وارد خانه شوم، حضرت هادى از ميان خانه صدا زد: اى سعيد به جاى خود باش تا چراغ و روشنائى برايت بياورند، طولى نكشيد شمعى آوردند و من پائين رفتم ديدم آن حضرت جبه پشمينى در بر و كلاهى پشمين بر سر دارد و جانماز حصيرى در پيش روى اوست و رو به قبله است، پس به من فرمود: اين اطاقها در اختيار تو، من به همه اطاقها رفتم و همه را بازرسى كرده چيزى نيافتم، جز آن كيسه پولى كه مادر متوكل با مهر خودش براى آن حضرت فرستاده بود و كيسه ديگرى كه سر به مهر بود، آن حضرت به من فرمود جانماز را بازرسى كن، من آن را نيز بلند كرده ديدم شمشيرى در غلاف پوشيده زير آن است، آن را با كيسهها برداشته به نزد متوكل بردم، چون نگاهش به مهر مادرش كه بر كيسه بود افتاد نزد او فرستاده مادر را احضار كرد، و چون آمد از آن كيسه پول (كه مهر او را داشت) پرسيد؟ مادرش در پاسخ او گفت: من آنگاه كه تو بيمار بودى نذر كردم كه اگر بهبودى يافتى ده هزار دينار از مال خودم براى او بفرستم و چون سالم شدى اين را براى او فرستادم و اين هم مهر من است كه روى كيسه است، كيسه ديگر را متوكل باز كرد چهار صد درهم در آن بود، پس دستور داد كيسه پول ديگرى بدانها بيفزايند و به من دستور داد آنها را به نزد ابى الحسن هادى ببر و شمشير و آن كيسه ده هزار دينارى را نيز به او باز گردان، گويد: من آن را باز گردانده و از او شرم داشتم، پس به او عرض كردم: اى آقاى من بر من ناگوار و دشوار است كه بدون اجازه شما به خانهات درآمدم ولى چه كنم كه من مأمورم؟! به من فرمود: بزودى ستمگران خواهند دانست چه سرانجامى دارند».
خوش گذرانى
پادشاهان بنى عباس كه معاصر امام هادى عليه السّلام بودند در لهو و لعب و شهوترانيها فرورفته بودند، 23شبنشينهايشان به مىگسارى و ساز و آواز و هرزگى مىگذشت و هيچ كار صحيحى انجام نمىگرفت همان طورى كه هرگز يادى از خدا در ميان نبود.
هرزگى و افسارگسيختگى24 در بيشتر روزگاران عباسى فراگير و علنى و همگانى بود و منحصر به سلاطين عباسى هم نبود، بلكه ديگران نيز مبتلا بودند.
اكنون به اشعار ابو على بصير گوش فرامىدهيم كه به زيارت بيت اللّه الحرام رفته بود و پس از اداى فريضه حج دوباره به هرزگى و بىبندوبارى پرداخته و مىگويد:
«پس از شما ما هم براى اعمال حج و به عنوان زائر به مكه آمديم و اركان و پردههاى كعبه را دست كشيديم (و بوسيديم) و به زيارت قبر پيامبر، احمد مصطفى (ص) آمديم مردم گفتند: آيا گناهانى و كوتاهيهايى از تو سر زده است؟
آيا از صميم قلب، توبه صحيح به جا آوردى؟! وقتى كه شترم، نزديك حيره رسيد، شتربان ناخودآگاه آوازخوانى كرد موقعى بود كه ستاره صبح در حال فرود آمدن و خفتن بود به شتربان گفتم: بار بگذار و اعتنا مكن كه چه كسى خواهد رفت دوباره همان پيمانها و كارهاى قبلى را تجديد كرديم نيازهايمان را برآورديم و به خواستههايمان رسيديم و بدان وسيله همراه دير و رهبان و مىفروش گشتيم.»
بىبندوبارى و گستاخى و سركشى اين شاعر را در برابر ارزشهاى اسلامى و آداب اجتماعى ملاحظه مىكنيد.
و اينك به شاعر هرزكار ديگرى از شعراى آن زمان گوش فرامىدهيم كه مىگويد:
«آفرين بر ماه رمضان! هر چه بخواهد، من از آن ماه سپاسگزارم چه بسيار محبوبى كه در آن ماه به دست آورديم، شبانه او را از آشيانهاش ربوديم و چه رهبرى كه رساندن او به وصل سياه چشمى در سحرگاهان بر عهده من بود در حالى كه اگر او مىدانست، چه كسى پشت سر اوست، هرآينه به تنهايى به سمت او مىشتافت و چه بسيار دوستى كه تو را مشتاقانه در شب قدر، بر اساس تقدير، ديدار كند و مردم به آرزوهايى كه داشتند مراجعه كردند، امّا من به گناهان و ارتكاب گناه رو آوردم.»
براستى راه و رفتار توده مردم سراسر كشور در آن زمان، حركت به سمت خوشگذرانى و هرزگى بود و فرو رفتن پادشاهان بنى عباس بر كامجويى و تبهكارى و هرزگى باعث تشويق ايشان بر اين كارها مىشد و هيچ اثرى از حيات معنوى در كاخها و راه و رفتارشان به چشم نمىخورد .
رفتار خلفاى زمان با امام هادى عليه السلام
حسن بن محمّد بن جمهور عمى در كتاب واحده نوشته است. برادرم حسين بن محمّد گفت دوستي داشتم كه معلم فرزند بغا يا وصيف بود (ترديد از من است) گفت يك روز كه امير از دار الخلافه برمي گشت به من گفت امير المؤمنين اين شخص كه مشهور بابن الرضا است زندانى كرده و او را به علي بن كركر سپرده است. من از دهان خود آن آقا شنيدم مي گفت من در نزد خدا از ناقه صالح گرامىترم (تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ) آشكارا و بلند صحبت نمي كرد منظورش از اين سخن چه بود؟.
من در جوابش گفتم: وعده عذاب داده منتظر باش ببين پس از سه روز چه خواهد شد فردا صبح امام را آزاد كرد و پوزش خواست. روز سوم باعز و يغلون و تامش با گروهى بر او شوريده او را كشتند و پسرش منتصر را به جاى او نشاندند. 25
«پايان»
منابع :
13- تحلیلى از زندگانى امام هادى(ع) ،شریف قرشی، باقر، ترجمه محمد رضا عطایی، ص ۳۹۳
14- همان
15- همان
16- همان
17- همان
18- همان
19- همان
20- احتجاج، طبرسی ،احمد بن علی ، ترجمه جعفرى، ج2 ،ص 530
21- همان
22.همان، ص: 539
23.ارشاد ، شیخ مفید، ترجمه رسولى محلاتى، ج2، ص 289
24.تحليلى از زندگانى امام هادى(ع)
25.زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام،خسروی، موسی، ص 170
** استفاده از این مقاله بدون یادکرد نام تویسنده و نشانی سایت ممنوع است **
|