نمونه اي از اهل يقين در زمان پيامبر اكرم(ص) روزى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله در وقت بين الطلوعين سراغ اصحاب صفه رفت . - پيامبر، زياد سراغ اصحاب صفه مى رفت- در اين ميان چشمش به جوانى افتاد. ديد اين جوان يك حالت غير عادى دارد: دارد تلوتلو مى خورد، چشمهايش به كاسه سر فرو رفته است و رنگش ، رنگ عادى نيست . جلو رفت و فرمود:
كيف اصبحت چگونه صبح كرده اى ؟
عرض كرد اصبحت موقنا يا رسول الله در حالى صبح كرده ام كه اهل يقينم ؛ يعنى آن چه تو با زبان خودت از راه گوش به ما گفته اى ، من اكنون از راه بصيرت مى بينم .
پيغمبر(ص)فرمود: هر چيزى علامتى دارد، تو كه ادعا مى كنى اهل يقين هستى ، علامت يقين تو چيست؟
عرض كرد: علامت يقين من اين است كه روزها مرا تشنه مى دارد و شبها مرا بى خواب ؛ يقين من نمى گذارد كه شب سر به بستر بگذارم ؛ يقين من نمى گذارد كه حتى يك روز مفطر باشم .
فرمود: اين كافى نيست . بيش از اين بگو، علامت بيشترى از تو مى خواهم .
عرض كرد: يا رسول الله الان كه در اين دنيا هستم ؛ درست مثل اين است كه آن دنيا را مى بينم و صداهاى آن جا را مى شنوم ؛ صداى اهل بهشت را از بهشت و صداى اهل جهنم را از جهنم مى شنوم . يا رسول الله اگر به من اجازه دهى ، اصحاب را الان يك يك معرفى كنم كه كدام يك بهشتى و كدام جهنمى اند.
فرمود: سكوت ! ديگر حرف نزن.
|