یابن الحسن!
از پاسخ من معلمان آشفتند
از حنجرشان هر چه درآمد گفتند
اما به خدا هنوز من معتقدم!
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
از بی کران آسمان دلم ، خسته و نالان فریاد و استغاثه میکنم که :
أین معز الأولیاء و مذل الأعداء
و از سویدای وجودم ندای پر از بغضی به گوش می رسد که :
أین استقرّت بک النوی بل أیّ أرض تقلّک أو ثری
أ برضوی أو غیرها أم ذی طوی
عزیزٌ علیَّ أن أری الخلقَ و ما تری
آه ای خدای مدبر لیل و نهار ، شب ها و روزهامان در فراق حضرت عشقمان مهدی صاحب زمان گذشت و نچیدیم خوشه ای از نسیم وصالش و نبوییدیم شمه ای از عطر مسیحایی نرگسش و نشنیدیم نغمه ای از نوای دلنواز و جان فزایش و هیهات! هیهات! هیهات! ...
بار الها ! دلتنگی امانمان را برده و صبر از کف داده ایم ،
خداوندا! مگر دلهای منتظران از سنگ است که این همه صبوری کنند و دم نزنند ، ای یکتای آفریننده ! بندگان خود را دریاب که غربت انتظار آنها را به قهقرای دنیا کشیده است ،
معبود من ! ای تنهای بی نیاز ! غرق نیازیم و تنهایی و بی کسی ما را ندبه کنان و شیون زنان کرده ، دل های منتظران از درد فراق پاره پاره شده ... دریاب ما را !
غم فراق عاشقان را کشت پس کی لحظه موعود فرا می رسد؟؟؟
کجاست آن که ندای آسمانیش از کنار خانه ات گوش طغیانگران عالم را کر کند ، و پرچم یالثارات الحسینش یزیدیان را در گور بلرزاند ؛
کجاست آن که ندا سر می دهد که منم منتقم پهلوی شکسته کسی که محور آفرینش بود؟ کسی که ام ابيها بود و کسی که همسر اسد الله بود و مادر سرور جوانان اهل بهشت؟
خدای من ! چه کنیم که نه طاقت دوری او را داریم و نه لیاقت درک حضورش را.
چگونه می توانیم شبها سر بر بستر گذاریم و پیشانی بر خاک نساییم ، ندبه ننمائیم و برای ظهورش دعا نکنیم؟
حال آن که او در بیابانی پر غبار، دست به نیایش برمی دارد و برای ظهور خویش دعا می کند...
مولای ما دعا کن برای ما
آقا جان ! ایام را به عشق وصال تو سپری می نمایم . چرا که چشم به راهت هستم .
آنان که ترا انتظار نمی کشند ، دل ندارند .
وآنهایی که از شمیم فرج تو ، چون گل نمی شکفند ، سنگهای بی صلابت اند .
یادمان نرفته که :
مادرانمان ، ما را در روزگار غیبت به دنیا آورده و در کاممان حلاوت ظهور ریخته اند .
پدرانمان ، هر صبح آدینه ، دستان دعای ما را میان انگشتان اجابت خود می گرفتند و در کوچه باغهای نیایش به ندبه فراق می بردند.
به راستی کدامین کوه میان ما و اوغروب افکنده است ؟
خدایا ، در کنار کدامین برکه بنشینم ، تا مگر ماه رخسارش در او بتابد ؟
صبح جمعه ، خورشید نیز به عشق فرج ، طلوع می نماید . تمام کائنات در انتظارند ....
بار الها تا به کی جمعه ها را به انتظار بنشینیم و چشم به راه تا غروب جمعه ؟!
مولاجان
بــــس جمعــــــــــــــه که در فصل تو افسرد
بس خــــــــــنده آدینـــــــــــــــــــــــــــــه که پژمرد
پروانه چه بسیار که در پای تو ای شمع
خندید و ندانست که اقبال سحــــــر مرد
منبع : ghaem59.parsiblog.com