امام ششم مى فرمايد : عيسى با يارانش بر قريه اى گذشتند كه مردم آن جا مرده بودند ، فرمود : اينان به سخط الهى دچار شده اند ، اگر به مرگ طبيعى مرده بودند دفن مى شدند .
ياران گفتند : علاقه منديم داستان آنان را بدانيم .
پروردگار به عيسى فرمود : با مردگان صحبت كن .
عيسى آواز داد اى اهل قريه ، يكى از افتادگان لبيك گفت .
عيسى پرسيد داستان شما چيست ؟
گفت : در خوشى زيستيم و به بدبختى دچار هاويه شديم .
عيسى پرسيد هاويه چيست ؟
آن مرد گفت : درياهايى از آتش كه در آن كوههايى از عذاب قرار دارد !
فرمود : چرا گرفتار آن شديد ؟
گفت : به خاطر دو گناه ؛ بندگى طاغوت و عشق به دنيا .
فرمود : محبّت به دنيا تا كجا ؟
گفت : همانند كودكى كه به مادر عشق ورزد . تا دنيا به ما رو مى كرد خوشحال مى شديم . تا از ما برمى گشت محزون مى گشتيم.
فرمود : پيروى شما از طاغوت چگونه بود؟
عرضه داشت : از كليه برنامه ها و اوامر او شنوايى داشتيم.
فرمود: تو چگونه به من جواب دادى ؟
گفت : بقيه اهل قريه دهانشان به وسيله دهانه بند آتشين بسته و ملائكه غلاظ و شداد مواظب آنانند من در بين آنان بودم ولى در عمل با آنها نبودم ، امّا وقتى عذاب آمد مرا هم گرفت و فعلاً با موئى معلّقم و مى ترسم كه در آتش قرار بگيرم !
عيسى فرمود : خوابيدن در مزبله و خوردن نان جو در صورتى كه دين انسان براى سالم بماند براى انسان آسان است .