سحر ، اشعار می دارد که احیاء کن نمازت را
بگو بی پرده با خالق ، تمنّا و نیازت را
در این دنیای سیلابی ، چو او همدم نمی یابی
بگویش گر چه می داند همه ناگفته رازت را
نیایش در جوانی سیره ی پیغمبران باشد
وضو ساز و عبادت کن ، خدای چاره سازت را
نشسته بغض سنگینی ، به روی سینه ات جانا
عیان بنما ، تمام عقده های دیر بازت را
تملّق بر خلائق نیست آئین خداوندی
بیا زین درگه اش هموار کن شیب و فرازت را
علاجِ ترش رویان و عبوسان را طبیب آمد
گل لبخند را بگشای و بنما روی بازت را
پگاه وجد آواز کبوترها فراخوان شد
بخوان با رقص ماهیها سرود دلنوازت را
(مهاجر) همنوایی با خدا هم عالمی دارد
مهیّا کرده بی منّت ، فضای سوز و سازت را
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
(استفاده با ذکر منبع " fajr57.ir" جایز است