یکی از دانشجویان نقل می کند :
خدمت ایشان سلام دادم و دستش را بوسیدم.
گفت: چرا این کار را کردی؟ باید دست اینها را بوسید. به جوان ویلچر نشینی اشاره کرد.
گفتم: آقا! به ما دستور رسیده که علما را احترام کنید.
بلافاصله خم شد و دست مرا ... با خنده گفت: به ما هم دستور رسیده تواضع کنید.
نمی دانستم از خجالت چه کار کنم.
پرسید: از اولاد علی هستی؟
جواب دادم از محبان علی هستم.
دوباره خم شد: دست محب علی را باید دوبار بوسید.
این را گفت و رفت، کاش زمین دهن باز کرده بود و ...
برایش کنگره نکوداشت گرفته بودند. یکی یکی آمدند پشت تریبون از علامه جعفری گفتند و او تمام مدت سرش پایین بود و بعد خودش صحبت کرد و گفت:
« من امروز در خودم هیچ چیز بیشتر از روزی که می خواستم یاد بگیرم ضرب ماضی است یا مضارع نمی بینم، من شایسته یک هزارم این حرفها نیستم.»