در اندرون دلم ، جز تو یار دیگر نیست
به تار زلف تو یک عالمی برابر نیست
عصاره از همه گلها چنانچه برگیرند
بسان رایحه ی یاد تو معطّر نیست
به وصف پرتو خورشید جلوه ها گویند
ولی چو منظر تو در دلی منوّر نیست
صدای مرغ خوش آواز و نغمه ی داوود
نکوست ، گر چه ز لحن تو خوشنواتر نیست
ننوشم از می و از باده ، بی تو ای ساقی
به این بهانه که دستان تو به ساغر نیست
به حسرتم که از آن گلشن ات گلی چینم
چرا طریق وصالت ، مرا میسّر نیست
اساس خلقت از آن ابتدا به پایانی است
به انتها که رسم با تو ، شام آخر نیست
بیا طبیب (مهاجر) ولی به قصد فرج
هوای غیر تو هرگز ، دوای این سر نیست
**علی اکبر پورسلطان (مهاجر) **
( استفاده با ذکر نام منبع جایز است )