تاريخ انتشار: 04 تير 1391 ساعت 15:57:56
این جا برای نفس کشیدن هوا کم است

صدای ناله می آمد

از خانه همسایه تازه وارد بود

او را نمیشناختم

درد میکشید، از حزن ناله اش معلوم بود!

.

چند شبی گذشت

و من بد خواب و کلافه

تصمیم گرفتم اعتراض کنم، اینجا که بیمارستان نیست، اگر درد دارد برود دکتر

منصرف شدم، شاید آرام شود

اما نشد

.

صبح جمعه بعد از پیاده روی، مستقیم به سراغش رفتم

در زدم

درب را خانمی میانسال گشود

بفرمایید

سلام، همسایه دیوار به دیوارتون هستم

کلامم قطع شد

صدای یک مرد بود، سلام برادر

حتما از من گله داری

حق داری

.

درب تا انتها باز شد، مردی با موهای جو گندمی و چهره ای متبسم

همسرش به کمکش رفت و ویلچرش را تا جلوی درب آورد

بفرمایید داخل

جا خوردم

ممنون، مزاحم نمیشم، حقیقت نگرانتون شدم!

.

تشکر کرد و برای صرف چای دعوت کرد

نه حوصله داشتم و نه قصد تو رفتن

دوباره تکرار کرد

نمک نداره، یه چای تلخ من باب عذرخواهی

داخل شدم

اولین چیزی که جلب توجه میکرد، قاب بزرگ "و ان یکاد" بود

تو این چند روز که تو این خونه اومدیم، فرصت نشده همسایه ها رو ببینیم، آخه تقریبا هر روز دنبال دوا و دکتر بودیم

گفتم: حاج آقا بیماری تون چیه که این همه اذیت میشید؟

گفت: دوری از هم سنگریهام

تازه فهمیدم آقای عرفانی جانبازه

خجالت کشیدم

و باز ........  خجالت کشیدم

من اومده بودم اعتراض

اعتراض به کسی که همه داراییش را برای من داده

برای آرامش من، برای آسایش من

چایی رو خوردم و اجازه گرفتم که بلند شم

تا جلوی درب که میومد چند بار دیگه عذرخواهی کرد

.

.

.

چند وقتی گذشت

یه روز با صدای قرآن از خواب بلند شدم

الرحمن، علم القرآن، خلق الانسان

.

.

و من دلتنگ ناله های شبانه او

علی اکبر صابری

منبع : http://aasaberi.blogfa.com

** با تشكر از ارسال كننده : آقاي سعيد رحيمي **

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=20491
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.