فصل دوّم در بيان تاريخ شهادت آن حضرت و بعضى از ستمها كه از خلفاى جور بر آن امام مظلوم واقع شد
اشهر در شهادت آن حضرت آن است كه در سال صد و هشتاد و سوّم هجرت واقع شد «1»، و بعضى صد و هشتاد و يك «2»، و بعضى صد و هشتاد و شش گفتهاند «3». و روز شهادت موافق مشهور روز جمعه بيست و پنجم ماه رجب بود، و بعضى پنجم ماه نيز گفتهاند، و عمر شريف آن حضرت در وقت وفات موافق مذكور پنجاه و پنج سال بود، و بعضى پنجاه و چهار گفتهاند «4».
و در ابتداء امامت، عمر شريفش بيست سال بود و كمتر نيز گفتهاند، و مدّت امامتش سى و پنج سال بود، در ايّام خلافت آن حضرت بقيّه خلافت منصور بود، و او به ظاهر متعرّض آن حضرت نشد؛ و بعد از او ده سال و كسرى ايّام خلافت مهدى بود، و آن لعين حضرت را به عراق طلبيد و محبوس گردانيد، و به سبب مشاهده معجزات بسيار، جرأت بر اذيّت آن حضرت ننمود و آن جناب را به مدينه برگردانيد؛ و بعد از آن يك سال و كسرى مدّت خلافت هادى بود، و او نيز آسيبى به آن حضرت نتوانست رسانيد، چون خلافت به
______________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب 4/ 349.
(2) بحار الأنوار 48/ 207.
(3) مناقب ابن شهر آشوب 4/ 349.
(4) مناقب ابن شهر آشوب 4/ 349؛ اعلام الورى 294.
------------------------------------------------------------------
هارون لعين رسيد آن حضرت را به بغداد آورد، مدّتى محبوس داشت، و در سال پانزدهم خلافت خود آن حضرت را به زهر شهيد كرد «1».
امّا سبب طلبيدن هارون آن جناب را به عراق، چنانچه ابن بابويه و ديگران روايت كردهاند آن است كه چون آن ملعون خواست كه امر خلافت را براى اولاد خود محكم گرداند، و آن لعين چهارده پسر داشت، از ميان ايشان سه نفر اختيار كرد: اوّل محمّد امين پسر زبيده را وليعهد خود گردانيد، و خلافت را بعد از او براى عبد اللَّه مأمون، و بعد از او براى قاسم مؤتمن.
چون جعفر بن اشعث را مربّى ابن زبيده گردانيده بود، يحيى برمكى كه اعظم وزراى آن لعين بود، انديشه كرد كه بعد از هارون اگر خلافت به محمّد امين منتقل شود، ابن اشعث مالك اختيار او خواهد شد و دولت از سلسله من بيرون خواهد رفت، و در مقام تضييع ابن اشعث در آمد و مكرّر بد او را به نزد هارون مىگفت تا آنكه او را نسبت داد به تشيّع و اقرار به امامت موسى بن جعفر عليه السّلام، گفت: او از محبّان و مواليان آن جناب است و او را خليفه عصر مىداند، و هر چه به هم رساند خمس آن را براى حضرت مىفرستد، به اين سخنان شورانگيز آن ملعون را به فكر آن حضرت انداخت تا آنكه روزى هارون از يحيى و ديگران پرسيد كه: آيا مىشناسيد از آل أبي طالب كسى را كه طلب نمايم و بعضى از احوال موسى بن جعفر از او سؤال كنم؟ ايشان على بن اسماعيل بن جعفر را نشان دادند، به روايت ديگر: محمّد بن اسماعيل كه برادرزاده آن جناب بود «2»، و حضرت احسان بسيار نسبت به او مىنمود، و بر خفاياى احوال آن جناب اطّلاع تمام داشت، پس به امر خليفه نامهاى به او نوشتند و او را طلبيدند.
چون آن جناب بر آن امر مطّلع شد، او را طلبيد گفت: اراده كجا دارى؟ گفت: اراده بغداد، فرمود: براى چه مىروى؟ گفت: پريشان شدهام و قرض بسيارى به هم رساندهام، آن جناب فرمود: من قرض تو را ادا مىكنم و خروج تو را متكفّل مىشوم، او قبول نكرد و گفت: مرا وصيّتى كن، آن جناب فرمود: وصيّت مىكنم كه در خون من شريك نشوى و
______________________________
(1) مناقب ابن شهر آشوب 4/ 349.
(2) رجال كشى 2/ 540.
-----------------------------------------------------
اولاد مرا يتيم نگردانى، بازگفت: مرا وصيّت كن، حضرت باز اين وصيّت فرمود، تا آنكه سه مرتبه حضرت او را چنين وصيّت فرمود، پس سيصد دينار طلا و چهار هزار درهم به او عطا فرمود.
چون او برخاست، حضرت به حاضران فرمود: به خدا سوگند كه در خون من سعى خواهد كرد و فرزندان مرا به يتيمى خواهد انداخت، گفتند: يا بن رسول اللَّه با آنكه مىدانيد كه او چنين كارى خواهد كرد، نسبت به او احسان مىنمائيد، و اين مال جزيل را به او مىبخشيد؟! حضرت فرمود: بلى زيرا كه پدران من روايت كردهاند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه:
چون كسى به رحم خود احسان كند، و او در برابر بدى كند، و اين كس قطع احسان خود را از او بكند، حق تعالى قطع رحم خود را از او مىكند و او را به عقوبت خود گرفتار مىكند.
چون على بن اسماعيل به بغداد رسيد، يحيى بن خالد برمكى او را به خانه برد و با او توطئه كرد، كه چون به مجلس هارون رود، امرى چند نسبت به عمّ خود بگويد كه هارون را به خشم آورد، و او را به نزد هارون برد. چون بر او داخل شد، سلام كرد و گفت: هرگز نديدهام كه دو خليفه در عصرى بوده باشند، تو در اين شهر خليفهاى و موسى بن جعفر در مدينه خليفه است، مردم از اطراف عالم خراج از براى او مىآورند، خزانه به هم رسانيده و اموال و اسلحه بسيار جمع كرده است.
پس هارون امر كرد كه دويست هزار درهم به او بدهند، چون آن بدبخت به خانه برگشت، دردى در حلقش به هم رسيد و در همان شب به عذاب الهى واصل شد و از آن زرها منتفع نشد.
به روايتى ديگر: بعد از چند روز او را زحيرى عارض شد، و جميع احشا و اعضاى او به زير آمد، چون آن زر را براى او آوردند، در حالت نزع بود و از آن زرها بجز حسرت چيزى از براى او نماند، و زرها را به خزانه خليفه برگردانيدند.
منبع : جلاء العيون، علامه مجلسي ، صفحه 896 تا 898
* استفاده بدون ذكر نشاني سايت جايز نيست*