تاريخ انتشار: 23 خرداد 1391 ساعت 22:38:26
عاشقانه هاي يك كلمن!

محمدحسین جعفریان (زادهٔ ۱۳۴۶ در مشهد، کوی پنج تن طلاب) شاعر، مستندساز، روزنامه‌نگار و خبرنگار جنگی است که دو دوره رایزن فرهنگی ایران در افغانستان بوده‌است. بیشتر شهرت جعفریان ازشعرهای بلند ونیزاز گزارش‌ها ومستندهایش در مورد جنگهای جهان(افغانستان-تاجیکستان-بوسنی-کوزوو-پاکستان وکشمیر-عراق-لبنان و...) به ویژه ساخت مستند معروف «حماسه ناتمام» یاًشیردره پنجشیر"از زندگی احمدشاه مسعود است.  وی در سال۱۳۷۲در شمال شرق افغانستان مجروح و از یک پا فلج شد. جعفریان یکی از معدود خبرنگاران جهان است که با ملا محمد عمر رهبر طالبان دیدار داشته‌است. اوازکارشناسان خبره ایرانی درامورافغانستان است..

 

وی در جلسهٔ شعرخوانی سالانه در حضور رهبر جمهوری اسلامی ایران، سید علی خامنه‌ای با انتقاد از شیوهٔ برگزاری مراسم گفت: من نکته‌ای می‌خواهم بگویم اینکه رویهٔ برگزاری این جلسه به شکلی است که شعرهای پاستوریزه در اینجا قرائت می‌شود و بعضا دوستان شعرها را قبل از جلسه می‌خواهند و آنها را چک می‌کنند و می‌گویند این خوانده شود و آن نشود. مثل شعری که من می‌خواستم بخوانم. این رویه باعث می‌شود شما در جریان شعر امروز مملکت قرار نگیرید. جعفریان در جلسه دو سال قبل(1388) شعری به نام "عاشقانه های یک کلمن" را خوانده بود. موضوع این شعر شرایط بسیار سخت جانبازان جنگ بود. این شعر انتقادی آنقدر مورد توجه قرار گرفت که رهبر ایران دستور داد آن را به رشته تحریر درآورند و بر سر در بنیاد شهید و امور ایثارگران نصب کنند.

 

 

ديگر نمي‌گويم؛ پيشتر نرو!

اينجا باتلاق است!

حالا مي‌گردم به كشف باتلاقي تواناتر

در اينهمه خردي كه حتي باتلاق‌هايش

وظيفه‌شناس و عالي نيستند.

 

همه‌ چيز در معطلي است

ميوه‌اي كه گل

پولي كه كتاب مقدس

و مسجدي كه بنگاه املاك.

 

ما را چه شده است؟

اين يك معماي پيچيده است

همه در آرزوي كسب چيزي هستند

كه من با آن جنگيده‌ام

و جالب آنكه بايد خدمتكارشان باشم

در حاليكه دست و پا ندارم

گاهي چشم، زبان و به گمان آنها حتي شعور!

 

من بي‌دست، بي‌پا، زبان، گاهي چشم

و به گمان آنها حتي شعور

در دورافتاده‌ترين اتاق بداخلاق‌ترين بيمارستان

وظيفه حفاظت از مرزهايي را دارم

كه تمام روزنامه‌ها و شبكه‌هاي تلويزيوني

حتي رفقاي ديروزم - قربتاً الي‌الله -

با تلاش تحسين‌برانگيز

سرگرم تجاوز به آنند.

جالب آنكه در مراسم آغاز هر تجاوزي

با نخاع قطع شده‌‌ام

بايد در صف اول باشم

و هميشه بايد باشم

چون تريبون، گلدان و صندلي

باشم تا رسيدن نمايندگان بانك‌ها

سپس وظيفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

 

من وظيفه دارم قهرمان هميشگي فدراسيون‌هاي درجه چهار باشم

بي‌دست و پا بدوم، شنا كنم و ...

دفاع از غرور ملي-اسلامي در تمام ميادين

چون گذشته كه با يازده تير و تركش در تنم

نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

 

حالا يك پيمانكار آن پل را بازسازي كرده است

مرا هم بردند

خوشبختانه دستي ندارم.

اگر نه يابد نوار را من مي‌بريدم

نشد.

وزير اين زحمت را كشيد

تلويزيون هم نشان داد

سپس همه برگشتند

وزير به وزارتخانه‌اش

پيمانكاران به ويلاهايشان

و من به تختم.

 

من نمي‌دانم چه هستم

نه كيفي و نه كمي

بي دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتي ...

به قول مرتضي؛ كلمنم!

اما اين كلمن يك رأي دارد

كه دست بر قضا خيلي مهم است

و همواره تلويزيون از دادنش فيلم مي‌گيرد

خيلي جاي تقدير و تشكر دارد

اما هرگز ضمانتي نيست

شايد تغيير كنم

اينجاست كه حال من مهم مي‌شود.

 

شايد حالا پيمانكاران، فرشتگان شب‌هاي شلمچه

پاسداران پل مارد

و تركش خوردگان خرمشهرند

شايد من

حال يك اختلاس‌پيشه خودفروخته جاسوسم

كه خودم خرمشهر را خراب كرده‌ام

و لابد اسناد آن در يك وزارتخانه مهم موجود است

براي همين بايد، همين‌طور بايد

در دور افتاده‌ترين اتاق بداخلاقترين بيمارستان

زمان بگذرد

من پيرتر شوم

تا معلوم شود چه كاره‌ام.

 

سرمايه من كلمات است

گردانم مجنون را حفظ كرد

يكصد و شصت كيلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت

اما بعيد مي‌دانم تختم

يكصد و شصت سانتي‌متر مربع مساحت داشته باشد

چند بار از روي آن افتاده‌ام

يكبار هم خودم را انداختم

بنا بود براي افتتاح يك رستوران ببرندم!

 

من يك نام باشكوهم

اما فرزندانم از نسبتشان با من مي‌گريزند

با بهره‌ هوشي يكصد و چهل

آنها متهمند از نخاع شكسته من بالا رفته‌اند

زنم در خانه يك دلال باغباني مي‌كند

و پسرم مي‌گويد:

ما سهم زخم از لبخند شاداب شهريم.

 

فرو بريزيد اي منورهاي رنگارنگ!

گمانم در اين تاريكي گم شده‌ام

و بين خطوط دشمن سرگردان،

آه! پس چرا ديگر اسيرم نمي‌كنند

آه! چه كسي يك قطع نخاعي بي‌مصرف را اسير مي‌كند

و باز آه! چه كسي يك اسير را اسير مي‌كند

آه و آه كه از ياد بردم، من اسيرم

زنداني با اعمال شاقه

آماده براي هر افتتاح، اعلام راي

و رقصيدن به سازها و مناسبت‌هاي گوناگون

و بي‌اختيار در انتخاب غذا

انتخاب رؤياها

حتي در انشاي اعترافاتم.

و شهيد، شهيد كه چه دور است و بزرگ

با تمام داراييش؛

يك شيشه شكسته

يك قاب آلومينيومي

و سكوت گورستان

خدا را شكر، لااقل او غمي ندارد

و هميشه مي‌خندد

و شهيد كه بسيار دور است از اين خطوط ناخوانا

از اين زبان بي‌سابقه نامفهوم

و اين تصاوير تازه و هولناك،

خدا را شكر! لااقل او غمي ندارد

و هميشه مي‌خندد

و بسيار خوشبخت است

زيرا او مرده است.

 

و من اما هر صبح آماده مي‌شوم

براي شكنجه‌اي تازه

در دور افتاده‌ترين اتاق بداخلاق‌ترين بيمارستان

در باغ وحشي به نام كلينيك درد

تا مواد اوليه شكنجه‌اي تازه باشم

براي جانم

تنم

وطنم

تا باز خودم را از تخت يك مترو شصت سانتي‌ام

به خاك بيندازم

اما نميرم

درد اين ستون فقرات كج

و فراق

لهم كند

اما همچنان شهيدي زنده باقي بمانم

 

منبع : www.adabefarsi.ir

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=19571
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.