تاريخ انتشار: 22 خرداد 1391 ساعت 18:39:44
دو داستان کوتاه و عبرت آموز

مرد و پسر بچه

روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد.

اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.

آن مرد خسته و زخمی پسرک را…

به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: «از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم»

مرد در جواب گفت: «احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!»

جراح و تعمیرگاه

روزی جراحی اتومبیلش را برای تعمیر به تعمیرگاهی برد!

تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور که قلب آن است را کاملا  باز و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد…

سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!

** باتشکراز ارسال کننده خانم ف پورسلطان **

   


 
16 شهريور 1392   
بهناز
جراح وتعمیرگاه خیلی نایس بود مر30

16 شهريور 1392   
بهناز
جراح وتعمیرکار واقعا نایس بود مر30

29 تير 1392   
مجید
خوب بودافرین

14 خرداد 1392   
assisan
aliiiiiiii bud merciiii



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=19498
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.