سيره حضرت على عليه السلام در حكومت سخنرانى امام خميني
زمان: 30 خرداد 1358/ 25 رجب 1399
مكان: قم
موضوع: تفاوت حكومتهاى مردمى و رژيمهاى ضد خلقى
حضار: اردلان، على (وزير اقتصاد و دارايى)، معاونان و مديران كل اين وزارتخانه
«...بهترين حاكمى كه در اسلام بعد از رسول اللَّه پيدا شد حضرت امير- سلام اللَّه عليه- بود و مع الأسف حكومت كوتاهى داشت و ما وقتى كه سيره ايشان را در عمل از تاريخ اخذ بكنيم و فرمايشات ايشان را در خطبهها، در نامهها، اخذ بكنيم، و رفتار ايشان را با رعيت و همين طور رفتار رعيت با او، رفتار استاندارهايى كه مىفرستادند در اطراف. يك مملكت بسيار بزرگ بود ديگر. حجاز و مصر و ايران و عراق و سوريه و يك مقدار از اروپا، و آنها همه تحت سيطره بودند. و وقتى كه مىفرستادند، سفارشهايى كه مىكردند نسبت به اينكه چه جور بايد رفتار بكنيد؛ و چه جور هم رفتار مىكردند آنها؛ و مردم با آنها چه وضعى داشتند؛ اينها همه در تاريخ هست. زندگى خود امير المؤمنين كه معروف است همه مىدانند. يك آدم متعارف نمىتواند آن طور زندگى كند. حتى اشكال كرده بودند كه خوب، شما اگر زندگىات اين است، پس چرا همچو قوى هستيد؟ در يك جايى مىفرمايند كه اين درختهايى كه در بيابان پيدا مىشود هم چوبش محكمتر است، هم آتشش قويتر است، براى اينكه آب كم خوردند. اين طور نيست كه هر كس زياد خورد و چرب خورد و شيرين خورد، اين يك آدم قوىاى بشود. بلكه شايد بسيارى از اين غذاهاى، خصوصاً اين غذاهاى غير عادى، براى انسان، شايد سستى و ضعف و اينها هم مىآورد. در هر صورت در زندگىاش وقتى كه انسان مىبيند، مىبيند كه يك پوستى بوده است- اين طور نقل مىكنند- كه شبها اين پوست را مىانداختند و خودشان با حضرت فاطمه- سلام اللَّه عليها- رويش مىخوابيدند. و روزها همين پوست را علوفه رويش مىريختند براى شترشان. و در خوراك هم كسى نمىتوانست آن طور زندگى بكند،هيچ كس. همچو زندگى و خودشان هم مىفرمايند شماها نمىتوانيد؛ لكن در تقوا و در ورع با من اجتهاد كنيد؛ با من موافقت كنيد. وضع حكومت اين طورى بود و اين طور خاضع در مقابل قانون. رئيس يك ملت، كه توسعه رياستش اين قدر زياد بود و قدرت ارتشش آن طور، آن طور خاضع در مقابل قانون كه وقتى قاضىاى كه خودش نصب كرده او را دعوت مىكند، كه يك كسى ادعايى داشته يا ايشان ادعا داشتند كه راجع به يك زرهى، يهودى هم بوده آن طرف، وقتى كه- به حسب نقل- قاضى ايشان را احضار مىكند، همان قاضى كه خودش نصب كرده، تشريف مىبرند. وقتى قاضى مىگويد يا ابا الحسن، مىگويد نه. بايد من و او را على السواء حساب بكنى. قاضى بايد نظرش به هر دو على السواء باشد و به من با كنيه كه يك احترام است اسم نبر. يا على بگو. و وقتى هم كه قاضى رسيدگى مىكند و حكم بر ضد حضرت امير مىدهد، حق مىدهد. منتها يهودى مىآيد ايمان مىآورد، اسلام مىآورد. مىبيند كه اسلام اين است. وضع معاشرتشان با مردم، وضع زندگىشان، وضع عدالتشان، رسيدگىشان به فقرايشان معروف است. [در] تاريخ هم هست كه خانههايى بوده است كه مطلع نبودند كه كى مىآيد برايشان چيز مىآورد. ايشان مىبردند. از يك جايى مىرفتند، بچهها گريه مىكردند. ايشان وارد شده بود به آنها غذا داد و تلطف كرد و اينها. بعدش شروع كردند يك صداى مثل صداى شتر كه بچهها را بخندانند! گفتند من وقتى آمدم اين بچهها گريه مىكردند. دلم مىخواهد حالا كه مىروم بخندند بچهها. اين يك حاكمى است كه توسعه حكومتش از حجاز تا مصر، تا ايران تا آفريقا، تا همه اينها، بوده است. خوب، البته هر كس كه نمىتواند؛ هيچ كس نمىتواند...»
صحيفه امام ، جلد هشتم ، صفحه 231 و232
|