مادر (قصیده ای تقدیم به مادران ) بنازم بر قد و بالای مادر
بریزم هستی ام بر پای مادر
هزاران شعر اگر از عشق گویم
نگیرد هیچ عشقی جای مادر
بسی دنیا سفر کردم ندیدم
جهانی بهتر از دنیای مادر
گَرَش ، گُل های هستی را بچینم
نگردد عطر روح افزای مادر
تمام مهر عالم جمع گردد
مپندارم شود همتای مادر
وگر جانم نثار او نمایم
خیالت می شود سودای مادر؟
همه رخسار مه رویان قشنگ است
ولی کو تا شود سیمای مادر
عزیزی برتر از جانت نگه دار
کلام نافذ و گویای مادر
چو روزی از همه دنیا بریدی
بزن دل را به آن دریای مادر
ور از تو خلق گردد روی گردان
نشاید از تو گردد رای مادر
تمام عمرِ در غم زیستن هم
نباشد ذرّه ی غم های مادر
چو شب ها تا سحر بیدار باشی
نگردد یک شب از شب های مادر
میان خیل مخلوقات هستی
کدامین می شود همتای مادر؟
اگر خواهی ببینی اهل جنّت
نظر کن بر رخ زیبای مادر
گَرَت جویی رضای حق تعالی
بدان قدر محبّت های مادر
نگردی غافل از مام شهیدان
که ذکرش نیست غیراز وایِ مادر
جواز ساکنین کوی فردوس
مزیّن گشته با امضای مادر
دلا هر بنده ای مادر ندارد
بگرید در غم زهرای (س) مادر
تویی ای مادر پهلو شکسته
تمام داغ جان فرسای مادر
(مهاجر) حرف آخر را نگفتی
کجا بهتر ز رضوان جای مادر
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع http://www.fajr57.ir/ بلا مانع است ) |
22 ارديبهشت 1391
ف پورسلطانمادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.