دل بسوزان ( غزلی تقدیم به روح مطهر بسیجی رحیل حاج جعفر سوری ) جعفر آن نغمه ی جانسوز وداع خواند و برفت
تا ابد چشم من غمزده گریاند و برفت
دل نبرده است از این کوی فقط سوی دگر
نشتری تیز به قلبم زد و سوزاند و برفت
آه سردی شده در بغض نفس های درون
خاک سردش به سرم ، چون گلی افشاند و برفت
آتشی داشت ، سریر جگر رنجورش
عطش از آتش بر جان زده خشکاند و برفت
آخرین ذکر وداعی که از او مانده به یاد
نام زهرا (س) و علی (ع) بود ، به لب راند و برفت
به جوانمردی و اهداف بلندش سوگند
راه حقّش چو قمر بر همه تاباند و برفت
دل بسوزان تو (مهاجر) ز غم بی خبری
شرح آلام نهان داشت بپوشاند و برفت
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع بلامانع است )
|