خورشید خاور “غزلی در استقبال از حضرت حجّت (عج)” ساقی مدام عشقت ، لبریز شد سر آمد
مست و ملول بودم ، زان باب دلبر آمد
دستی به تار چنگی ، چنگی به تار زلفش
آتش به خرمنم زد ، جانی به پیکر آمد
چشمان پر فروغم ، هر یک هزاره می جست
تا آخر نگاهم ، خوشرنگ و خوش بر آمد
زان ساغر بلورین ، شهدی به جان روا شد
آواز مِی پرستی ، از عمق جان در آمد
وصف نشاط ما را ، خواهی اگر بدانی
انگار مرده ای را ، عیسی به بستر آمد
گفتند وصل جانان ، در کاسه ی خیال است
در عالم خیالم ، اینبار باور آمد
امشب (مهاجر)ی را ، راه نرفته بردند
و از انتهای هستی ، خورشید خاور آمد
** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) **
( استفاده با ذکر منبع www.fajr57.ir جایز است )
|