ما را به نگار دگران کاری نیست
مهجورِ توام ، آن دگری یاری نیست
دلداده فراوان شده دلدار کجاست؟
زیبای نهان ، جز تو پدیداری نیست
خوش منظرِ یادمانِ بی همتایی
در شائبه چون وصل تو پنداری نیست
اَسرار چرا به هر کجا بگشایم
شاید که در این سرا خریداری نیست
از محضرِ صدقِ تو سؤالی دارم
بینِ من و تو مانع و دیواری نیست؟
یا در گذر از کرانه ی خاطره ها
و از عشق تو هیچ ، رأس برداری نیست؟
سرچشمه ی با کرامت لطف و سخا
آیا کرمت ، بر همگان جاری نیست؟
زین غیبت تو دل نگرانیم همه
همواره مگر دیده به دستاری نیست ؟
می گویم و بر این سخن ایمان دارم
مبنای اصولت به دل آزاری نیست
انگار در این لحظه ، عیان می گویی
کاین دولت ما وصف دکانداری نیست
عادت چو ز مهر و عشق پیشی جوید
سَبک است و سیاق ، بحث دینداری نیست
هر لقلقه ی زبانِ فارغ ز عمل
خودسازی و ایمان و فداکاری نیست
چشمی که نبیند ز جهان دگری
باز است ، ولی حجّت بیداری نیست
گر گوشِ شنیدنی (مهاجر) داری
زین بیش تو را حاجت گفتاری نیست
**علی اکبر پرسلطان (مهاجر)**
استفاده با ذکر منبع جایز است