پژوهش از: محسن رمضاني گل افزاني
مقدمه
رابطه بين پيامبر(ص) و امام حسين (ع) رابطه اي الهي و ناگسستني است و شايد بتوان گفت علاقه اي كه حضرت محمد(ص) به آن حضرت داشتند و احترامي كه براي ايشان قائل بودند نسبت به شخص ديگري ابراز نمي نمودند كه سبب اين علاقه و احترام ويژه را همان طور كه شيخ جعفر شوشتري هم فرموده اند مي توان در چند مطلب بيان نمود؛ اولا پيغمبر(ص) قصد داشتند جايگاه رفيع امام (ع) را بيان نمايند. ثانيا آن بزرگوار مي خواستند با احترام خاص به امام حسين (ع) با هتك حرمت مردم به آن حضرت مقابله كنند مثلا با استقبال از آن حضرت پاسخ هل من ناصر ينصرني امام (ع) را كه بعد از رسول الله جز اندكي به آن لبيك نگفتند، را بدهند و از اين جا بزرگي مصبيت حسين(ع) و غريبي ايشان را نشان دهند. ثالثا پيامبر گرامي اسلام با اين ابراز محبت قصد داشتند جبران حزن و اندوه حضرت را نمايند و شادي و سروري در قلب ايشان ايجاد نمايند. و دليل چهارم كه شايد مهمترين دليل بر ابراز علاقه پيامبر(ص) به امام حسين(ع) باشد و در مقامي بلندتر از آن چه ذكر شد قرار گيرد آن است كه خداوند پيامبر(ص) را به امام حسين (ع) عطا نمود كه در جواب كساني كه اين مطلب را مبالغه مي دانند بايد به فرمايش خود حضرت كه فرمودند: حسين مني و انا من حسين اشاره نمود؛ كه اين حديث خود داراي تفاسير بسياري كه جايگاه رفيع امام(ع) را بيان مي دارد .
در ادبيات عرب حسين مني معنا دارد چون حسين(ع) از نسل پيغمبر(ص) است اما انا من حسين از لحاظ ادبياتي مفهومي ندارد و جز به همين مطلبي كه بيان شد نمي توان آن را توجيه نمود.
فضائل حسين (ع) و فضيلت زيارت آن حضرت و يادآورى از مصيبت آن بزرگوار
سعيد بن راشد از يعلى بن مرة حديث كند كه گفت: شنيدم از رسول خدا (ص) كه مي فرمود: حسين از من است و من از حسينم، دوست دارد خدا را هر كس كه حسين را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است . طريحى (ره) گويد: يعنى امتى است از امتها در نيكى و خير، و محتمل است مراد از سبط قبيله باشد، يعنى نسل پيغمبر (ص) از او پراكنده شود و او همانند تنه درخت است، و سبط به درختى گويند كه داراى شاخههاى بسيار بوده و تنه آن يكى باشد. ابن لهيعة از أبى عوانه در حديثى مرفوع از پيغمبر (ص) حديث كند كه آن حضرت (ص) فرمود: همانا حسن و حسين دو گوشواره عرش خدايند، و بهشت (به خدا) گفت: بار پروردگارا ناتوانان و مستمندان را در من جاى دادهاى؟ خداى تعالى به او فرمود: آيا خوشنود نشوى كه من پايههاى تو را به حسن و حسين آرايش دادم، فرمود: پس بهشت از شادى همانند عروس بخود خراميد. 1
و عبد اللَّه بن ميمون قداح از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: حسن و حسين پيش روى رسول خدا (ص) با هم كشتى گرفتند، پس رسول خدا (ص) فرمود: اى حسن بگير حسين را، فاطمه عليها السلام گفت: اى رسول خدا آيا بزرگ را بر كوچك دلير مي كنى؟ رسول خدا (ص) فرمود: اين جبرئيل است كه به حسين مي گويد: اى حسين بگير حسن را.2
اسد الغابة (2/ 19) به سند خود، از «ابو هريره» از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همين مطلب را روايت نموده و نيز«ابن حجر» اين حديث را در اصابه 2/ 15(و «محب طبرى» در ذخائر ص 134)نقل كردهاند.3
اوزاعى از ام الفضل دختر حارث حديث كند كه: آن زن نزد پيغمبر (ص) آمده گفت: اى رسول خدا من ديشب خواب بدى ديدم؟ فرمود: آن خواب چيست؟ گفت: ناگوار است! فرمود: آن چيست؟ گفت: ديدم گويا يك پاره از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد! رسول خدا (ص) فرمود: خواب خوبى ديدهاى، فاطمه پسرى ميزايد و در دامان تو بزرگ خواهد شد، پس فاطمه عليها السلام حسين را زائيد و چنان چه رسول خدا (ص) فرموده بود نزد من بود، پس روزى حسين را به نزد پيغمبر (ص) برده و در دامان او نهادم آنگاه چشم انداخته ديدم ديدگان رسول خدا (ص) اشك مي بارد، عرض كردم:
پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا شما را چه شد؟ فرمود: جبرئيل به نزد من آمده مرا آگاهى داد كه امت من به زودى اين فرزندم را مي كشند، و خاك سرخ رنگى از تربت او برايم آورد. و سماك از ام سلمة رضى اللَّه عنها روايت كند كه گفت: روزى هم چنان كه رسول خدا (ص) نشسته بود و حسين عليه السّلام نيز در دامانش بود به ناگاه اشك از ديدگانش سرازير شد، من عرض كردم: اى رسول خدا قربانت شوم چگونه است كه مىبينم شما را اشك ميريزى؟ فرمود: جبرئيل نزد من آمد و مرا به فرزندم حسين تسليت گفت و به من خبر داد كه گروهى از امت من او را مي كشتند، خداوند شفاعت مرا بهره ايشان نسازد.4
دركتاب در سوگ امير آزادي همين مطلب بيان شده و مي افزايد: روزى من، آن كودك ارجمند را آوردم و بر دامان پيامبر گرامى نهادم. آن حضرت حسين عليه السّلام را مورد مهر و محبّت قرار داد و درست در همان حال كه كودك در آغوش پيامبر بود، ادرار كرد و قطرهاى از آن به لباس پيامبر چكيد. من آن كودك ارجمند را با دو انگشت اندكى فشردم و او گريه كرد. پيامبر گرامى كه از كارم ناخشنود گرديد، رو به من كرد كه :«مهلا يا امّ الفضل! ثوبى يغسّل و قد اوجعت ابنى!» هان اى «لبابه»! چه مىكنى؟ آهسته! شكيبايى پيشه ساز، لباس من قابل شستشو مىباشد و چارهاش اندكى آب روان است، امّا تو پسرم را آزردى كه از نظر روحى و تربيتى جبران پذير نيست! من با پوزش خواهى رفتم تا آب بياورم، امّا هنگامى كه بازگشتم، ديدم پيامبر خدا گريان و اندوه زده است. دليل گريه و اندوه آن حضرت را پرسيدم و گفتم: اى پيامبر خدا! چرا گريه مىكنيد!؟ فرمود: فرشته وحى بر من فرود آمد و خبر آورد كه بيدادگران و تاريك انديشان امّت، فرزندم، حسين عليه السّلام را به شهادت خواهند رسانيد!
«قالت: فتركته و مضيت لآتيه بماء، فجئت فوجدته يبكى، فقلت: ممّ بكاؤك يا رسول اللَّه؟ فقال: انّ جبرئيل أتانى فأخبرنى أنّ امّتى تقتل ولدى هذا»5
و نيز آوردهاند كه حضرت حسين عليه السّلام در همان دوران كودكى و شيرخوارگى، روزى بر روى دستها و پاها آمد تا بر دامان و سينه پيامبر قرار گرفت و در آغوش آن حضرت بود كه ادرار به او دست داد، ما شتافتيم تا او را برگيريم و باز داريم كه پيامبر فرمود: «ابنى، ابنى، ثم دعا بماء فصبّه عليه» اين فرزند گرانمايه من است، آرى پسر من است! آن گاه مقدارى آب خواست و آن نقطه را آب كشيد.6
و به سند ديگر از ام سلمه رضى اللَّه عنها روايت كند كه گفت: شبى رسول خدا (ص) از پيش ما بيرون رفت و مدتى دراز ناپديد شد سپس بازگشت و سر و رويش گردآلود بود و دستش نيز بسته بود، من عرض كردم: اى رسول خدا! چيست كه من شما را گردآلود مىبينم؟ فرمود: مرا در اين ساعت به جائى از سرزمين عراق بردند كه نامش كربلا بود، و در آن سرزمين جاى كشته شدن پسرم حسين و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند، و من پيوسته خون ايشان را از آن جا برمي گرفتم و آن اكنون در دست من است و دست خود را براى من باز كرده فرمود: آن را بگير و نگهدارى كن، پس من آن را گرفتم ديدم مانند خاك سرخ بود، پس در شيشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى مي كردم، تا آنگاه كه حسين (ع) از مكه به سمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شيشه را بيرون مىآوردم و بو مي كردم و بدان مىنگريستم و بر مصيبتهاى آن جناب مي گريستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى كه حسين در آن روز كشته شد، در اول روز كه آن را بيرون آوردم ديدم به حال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم ديدم خون تازه شده، من بتنهائى در خانه خود شروع به زارى كرده گريستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آن كه مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و در شماتت ما شتاب كنند، و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت به مدينه رسيد و آن چه ديده بودم به حقيقت پيوست. 7
و روايت شده كه روزى پيغمبر (ص) نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين (ع) در اطراف او نشسته بودند، رسول خدا (ص) به ايشان فرمود: چگونه است بر شما آنگاه كه در خاك رويد و قبرهاى شما پراكنده باشد؟ حسين (ع) گفت: آيا به مرگ طبيعى از دنيا ميرويم يا كشته خواهيم شد؟ فرمود: بلكه تو اى فرزند به ستم كشته خواهى شد، و برادرت نيز به ستم كشته مىشود و فرزندان شما در روى زمين آواره و پراكنده مي شوند، حسين (ع) گفت: اى رسول خدا چه كسى ما را مي كشد؟ فرمود: بدترين مردمان، عرض كرد: آيا پس از كشته شدن كسى ما را زيارت خواهد كرد؟ فرمود: آرى پسرم، گروهى از امت من هستند كه به وسيله زيارت شما نيكى و احسان مرا خواهند، پس چون روز قيامت شود من به نزد آن گروه در موقف بيايم، تا اين كه شانههاى ايشان را گرفته و آنان را از سختيها و هراسهاى موقف برهانم.
عبد اللَّه بن شريك عامرى حديث كند كه از اصحاب على (ع) مىشنيدم هر گاه كه عمر بن سعد از در مسجد وارد مي شد مي گفتند: اين كشنده حسين بن على (ع) است، و اين جريان زمانى دراز پيش از كشته شدن حسين (ع) بود.8
هنگامى كه حضرت زهراى اطهر امام حسين عليه السّلام را زائيد من( اسماء) پرستار آن حضرت بودم، وقتى رسول خدا آمد به من فرمود: پسرم را بياور! من امام حسين را در حالى كه در ميان پارچه سفيدى پيچيده شده بود به حضور حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بردم. آن حضرت همان اعمالى را كه براى امام حسن انجام داد در باره امام حسين عليه السّلام نيز انجام داد و گريان شد، آنگاه فرمود: اى پسرم! تو داراى يك مصيبتى خواهى بود.
بار خدايا! قاتل حسين را لعنت كن! اى اسماء مبادا اين جريان را براى فاطمه اطهر بگوئى! موقعى كه روز هفتم امام حسين فرا رسيد پيغمبر معظم اسلام نزد من آمد و فرمود: پسرم را بياور، من امام حسين را نزد آن حضرت بردم و آن بزرگوار همان اعمالى را نسبت به حسين انجام داد كه در باره امام حسن انجام داده بود.
همان طور كه براى امام حسن عقيقه كرده بود براى امام حسين نيز يك قوچ ابلق عقيقه كرد. يك ران و يك پاى آن گوسفند را به قابله امام حسين داد؟ آنگاه سر مبارك امام حسين را تراشيد و مطابق وزن موى سرش نقره صدقه داد. سپس سر مباركش را خوشبو نمود و فرمود: خون ماليدن به سر نوزاد از كارهاى زمان جاهليت است. بعد از اين اعمال امام حسين را در كنار خود نهاد و فرمود: يا ابا عبد اللَّه! مصيبت تو براى من ناگوار است! آنگاه شروع به گريه نمود.من گفتم: يا رسول اللَّه! پدر و مادرم به فداى تو باد چرا روز اول ولادت امام حسين و امروز گريان شدى!؟ فرمود: براى اين حسينم اشك مي ريزم كه گروهى از طائفه ستم كيش و كافر بنى اميه او را شهيد خواهد كرد، خدا آنان را لعنت كند! و شفاعت مرا در روز قيامت نصيب ايشان ننمايد! اين حسينم را مردى شهيد مي كند كه دين مرا خراب مي كند و به خداى بزرگ كافر مىشود.
سپس فرمود: پروردگارا! من همان چيزى را براى اين دو فرزندم مي خواهم كه حضرت ابراهيم براى ذريه خويشتن خواست. بار خدايا! اين حسنين را با آن كسى كه ايشان را دوست داشته باشد دوست بدار و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد به قدر ظرفيت آسمان و زمين لعنت كن!9
امام حسين عليه السّلام پسر امام و برادر امام و پدر امامان
سليم از سلمان فارسى نقل مىكند كه گفت:خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وارد شدم. در اين حال امام حسين عليه السّلام بر زانوى حضرت نشسته بود و حضرت در صورت او با دقّت مىنگريست و بين دو چشم او را مىبوسيد و مىفرمود:
«تو سيّد پسر سيّدى ، تو امامى و پسر امام و برادر امامى، تو پدر امامانى. تو حجت خدا پسر حجت خدا هستى. تو پدر نه حجت خدا از صلب خود هستى كه نهمى آنان قائم ايشان است» 10
گزارش شهادت جانسوز حسين به پيامبر
محدّثان آوردهاند كه پس از گذشت يك سال از ولادت حسين عليه السّلام، دوازده فرشته در چهرههاى گوناگون- كه يكى از آنان در سيماى فرزندان آدم بود- بر پيامبر گرامى فرود آمدند و ضمن عرض تسليت به آن حضرت، گفتند: به زودى بر فرزند گرانمايهات حسين عليه السّلام آن چه از «قابيل» بر «هابيل» رسيد، وارد خواهد شد و خون پاكش به دست تبهكاران و خشونت طلبان بر روى ريگهاى تفتيده جارى خواهد گرديد و خدا پاداش پرشكوهى- به سان پاداش «هابيل»- بر او نوشته و گناه سهمگينى به سان گناه «قابيل»، به حساب دشمنان و كشندگان سياه روى او خواهد نوشت.
پس از گزارش آن خبر دردناك و جان سوز، تمام فرشتگان گروه گروه فرود آمدند و بر پيامبر گرامى تسليت گفتند و آن حضرت نيز هماره اين دعايش بود كه: «اللّهم اخذل خاذليه، و اقتل قاتله، و لا تمتعه بما طلبه!» بار خدايا، كسانى را كه در راه مبارزه با آفت استبداد و انحصار از يارى او دست كشيدند، و او را در برابر دشمن حق و عدالت تنها نهادند، همه را خوار و رسوا ساز! و كشنده تبهكار و سياهروى او را نابود كن! و او را به آرزوى خود مرسان و از خواستهاش بهرهمندش مگردان!
نيز «انس» آورده است كه از پيامبر گرامى شنيدم كه مىفرمود: «انّ ابنى هذا يقتل بأرض العراق، فمن ادركه منكم فلينصره» اين فرزند گرانمايهام، حسين عليه السّلام، در سرزمين عراق به شهادت خواهد رسيد، از اين رو هر كدام از شما به او رسيد و او را دريافت، بايد او را يارى رساند.11 اين مطلب در كتاب زندگاني امام حسن مجتبي هم آمده است.12
گفتنى است كه روايتى به سان روايت گذشته، از زينب، دختر «جحش» نيز آوردهاند. و نيز «عبد اللَّه بن يحيى» آورده است كه: به همراه امير مؤمنان به سرزمين صفّين وارد شديم؛ هنگامى كه آن بزرگوار به نقطهاى در برابر «نينوا» رسيد، ندا داد كه: هان اى ابا عبد اللَّه! شكيبا باش! شكيبا! از او دليل آن كار و گفتارش را پرسيدم كه فرمود: روزى بر پيامبر گرامى وارد شدم و ديدم آن حضرت ديدگانش اشكبار است و گريه مىكند. گفتم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت! چه چيزى ديدگانتان را اشكبار ساخته؟ آيا كسى شما را ناراحت كرده و به خشم آورده است؟ فرمود: نه! پرسيدم: پس چرا ديدگانتان اشكبار است؟ فرمود: فرشته وحى نزد من آمده بود و او به من خبر داد كه فرزند ارجمندم، حسين عليه السّلام، در ساحل فرات به شهادت خواهد رسيد. آن گاه فرشته وحى به من گفت: آيا مىخواهى از تربت پاك و عطرآگين او نزدتان بياورم و بوى تربتش را به مشامتان برسانم؟ پس از آن دستش را گشود و مشتى از تربت حسين عليه السّلام را برگرفت و به من داد و آن گاه بود كه ديگر سيلاب اشك امانم نداد. و نام آن سرزمين نيز به گونهاى كه فرشته وحى خبر داد «كربلا» است.13
«ادامه دارد»
منابع :
1 - ارشاد القلوب ، شيخ مفيد،ترجمه رسولى محلاتى، ج2 ،ص 131
2 - همان
3 - فضائل پنج تن عليهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت،ساعدي، محمدباقر، ج4،ص 124
4 - ارشاد القلوب ، شيخ مفيد،ترجمه رسولى محلاتى، ج2 ،ص 132
5 - در سوگ امير آزادى ترجمه مثير الاحزان، حلي،ابن نما، ترجمه علي كرمي،ص 74
6 - همان
7 - ارشاد القلوب ، شيخ مفيد،ترجمه رسولى محلاتى، ج2 ،ص 135
8 - همان ص 134
9 - زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ترجمه جلد دهم بحار الانوار، مجلسي، محمدباقر، ترجمه محمد جواد نجفي، ص 268
10 - اسرار آل محمد عليهم السلام ترجمه كتاب سليم بن قيس هلالي، ابن قيس هلالي،سليم، ترجمه اسماعيل انصاري زنجاني خوئيني،ص 657
11 - در سوگ امير آزادى ترجمه مثير الاحزان، حلي،ابن نما، ترجمه علي كرمي،ص 75
12 - زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ترجمه جلد دهم بحار الانوار، مجلسي، محمدباقر، ترجمه محمد جواد نجفي، ص 263
13- در سوگ امير آزادى ترجمه مثير الاحزان، حلي،ابن نما، ترجمه علي كرمي،ص 76
** استفاده بدون ذكر نام نويسنده و نشاني سايت جايز نيست **