جانان من ( غزلی در فراق مهدی دلها "عج" ) ای ماه خفته برخیز، در وجد و انقلابم
روشن شده ضمیرم ، شوقی بریده تابم
از آسمان گذر کن ، بر حال ما نظر کن
برگو حبیب دل را ، پایان رسیده خوابم
در انتهای مستی ، بیرون ز خویش و هستی
جامی دگر ننوشم ، مست سبوی نابم
چشمم اگر نبیند ، همواره دیده جانم
گو بر طبیب پنهان ، تا برکَند نقابم
عمری اگر نمودم ، جان را فدای راهش
در آرزوی وصلش ، بگذشتم از ثوابم
تاریکم ار چه امّا ، در انتظار نورم
چون ذاتِ بی قرینش ، مسحور آفتابم
و از فرط تشنه کامی ، هر سو روانه گشتم
بیهوده می دویدم ، آبی نشد سرابم
دردا اگر سر آخر، نوبت به رفتن آید
بی رؤیت جمالش ، بسته شده حسابم
آیا شود (مهاجر) ، آن روز را ببینم
جانان من سوار و ، من پای در رکابم
*** علی اکبر پورسلطان ( مهاجر ) ***
( استفاده از این غزل بدون ذکر منبع جایز نیست ) |