اي سروده زيباي آفرينش ، اي نسيم بهشت بيا کی ببینم چهره زیبای دوست؟
کی ببویم لعل شکر خای دوست؟
کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست؟
کی برافشانم به روی دوست جان ؟
کی بگیرم زلف مشک آسای دوست؟
این چنین پیدا زما پنهان چراست؟
طلعت خوب جهان آرای دوست؟
همچو چشم دوست بیمارم ، کجاست؟
شکرزان لعل جان افزای دوست؟
در دل تنگم نمی گنجد جهان
خود نگنجد دشمن اندرجای دوست؟
دشمنم گوید که ترک دوست گیر
من به رغم دشمنان جویای دوست ؟
چون "عراقی" واله و شیدا شدی
دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست
"آیت شکوفایی"
فروغ دیده توآیت شکوفایی ست نگاه لطف تو ای گل، بهار زیبایی ست
مگربه خواب گل از گلشنم نصیب آید خیال وصل چه شور آفرین و رویایی ست
تو از تبار کدامین ستاره سحری که چهر مهر مثالت چنین تماشایی ست
پیام عشق تو درمان تلخ کامیهاست کلام ناب تو تفسیری از شکر خایی ست
بیا بیا که طلوعت ، غروب نومیدی ست بیا بیا که حضورت بهشت زیبایی ست
فروغ صبح امیدی حصار بشکن سپیده تو به ظلمت سرای تنهایی ست
بهار عشق نگر در سروده " صائم " که واژه واژه آن گل فروش شیدایی ست
"طبیب غمگسار"
به کجا چنین شتابان، سحرای نسیم جاری گذری به باغ ما کن که دم مسیح داری
به کدام امیدواری در دوستان بکوبم غم خویش با تو گویم که طبیب غمگساری
به خدا اگر بیایی اثر از خزان نماند تو نهایت امیدی تو بدایت بهاری
چه شود که گاهگاهی نظری کنی به حالم که به جان بی قراران همه راحتی، قراری
دل دردمند " دانش " نظر از تو بر نگیرد که میان دوستانش تو یگانه دوستداری
"لهجه باران"
بگذار تا به لهجه باران بخوانمت مانند عشق از دل و از جان بخوانمت
تا کوهها صدای مرا منتشر کنند همراه بادهای پریشان بخوانمت
چشمم سفید گشت و تو از ره نیامدی یعقوب وار، یوسف کنعان بخوانمت
بگذار تا به یمن ظهورت، بهار محض بر گوش شاخه های زمستان بخوانمت
آهنگ التهاب سراب است در دلم بگذار تا به لهجه باران بخوانمت
منبع : www.tebyan.net
|