تاريخ انتشار: 24 اسفند 1390 ساعت 21:05:07
خانه سوخته

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد .

 

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد .

 

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد .

 

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.

 

 متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود .

 

از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد. فریاد زد: " خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟ "

 

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد .

 

مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید : شما از کجا فهمیدید که من این جا هستم؟

 

آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم .

 

وقتی که اوضاع خراب می شود، نا امید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم .

 

چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است .

 

پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند .

 

** با تشكر از ارسال كننده : جناب آقاي آراد نظري **

   


 
26 آذر 1391   
ناصر چ
آفرین آقای نظری. داستان قشنگی بود.



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=12806
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.