تاريخ انتشار: 23 اسفند 1390 ساعت 07:19:23
بخوان ما را

 

منم پروردگارت 

خالقت از ذره اي ناچيز 

صدايم كن مرا، آموزگار قادر خود را 

قلم را ، علم را،  من هديه ات كردم  

بخوان ما را  

 

منم معشوق زيبايت  

منم نزديك تر از تو به تو  

اينك صدايم كن 

رها كن غير مارا ، سوي ما بازا 

منم پروردگار پاك بي همتا  

منم زيبا ، كه زيبا بنده ام را دوست مي دارم 

تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو مي گويد 

تو را در بيكران دنياي تنهايان  

رهايت من نخواهم كرد 

بساط روزي خود را به من بسپار  

رها كن غصه ي يك لقمه نان و آب فردا را 

تو راه بندگي طي كن

عزيزا ، من خدايي خوب مي دانم

تو دعوت كن مرا بر خود

به اشكي ، يا خدايي ،  ميهمانم كن

كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست مي دارم

طلب كن خالق خود را

 

بجو ما را

تو خواهي يافت

كه عاشق مي شوي بر ما

و عاشق مي شوم بر تو

كه وصل عاشق و معشوق هم

آهسته مي گويم خدايي عالمي دارد

قسم بر عاشقان پاك با ايمان

قسم بر اسب هاي خسته در ميدان

تو را در بهترين اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن

تكيه كن بر من

قسم بر روز ، هنگامي كه عالم را بگيرد نور

قسم بر اختران روشن  ، اما دور

رهايت من نخواهم كرد

بخوان ما را

كه مي گويد كه تو خواندن نمي داني؟

تو بگشا لب

تو غير از ما خداي ديگري داري؟

رها كن غير مارا

آشتي كن با خداي خود

تو غير از ما چه مي جويي؟

تو با هركس به جز با ما چه مي گويي؟

وتو بي من چه داري ؟ هيچ !

بگو با ما چه كم داري عزيزم؟ هيچ !!

هزاران كهكشان و كوه و دريا را

و خورشيد و جهان و نور و هستي را

براي جلوه ي خود آفريدم من

ولي وقتي تو را من آفريدم

بر خودم احسنت مي گفتم

تويي زيبا تر از خورشيد زيبايم

تويي والا ترين مهمان دنيايم

كه دنيا بي تو ، چيزي چون تو را كم داشت

تو اي محبوب تر مهمان دنيايم

نمي خواني چرا ما را؟؟

مگر آيا كسي هم با خدايش قهر مي گردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشكستي

ببينم ،  من تورا از درگهم راندم؟

اگر در روزگار سختي ات خواندي مرا

اما به روز شاديت يك لحظه هم يادم نمي كردي

به رويت بنده ي من هيچ آوردم؟

كه مي ترساندت از من؟

رها كن آن خداي دور

آن نامهربان معبود

آن مخلوق  خود را

اين منم ، پروردگار مهربانت ، خالقت

اينك صدايم كن مرا ، با  قطره ي اشكي

به پيش آور دو دست خالي خود را

با زبان بسته ات كاري ندارم

ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم

غريب اين زمين خاكيم !

آیا عزيزم ، حاجتي داري؟

تو اي از ما

كنون برگشته اي اما

كلام آشتي را تو نمي داني ؟

ببينم چشمهاي خيست آيا گفته اي دارند؟

بخوان ما را

بگردان قبله ات را سوي ما

اينك وضويي كن

خجالت مي كشي از من؟

بگو , جز من كس ديگر نمي فهمد

به نجوايي صدايم كن

بدان آغوش من باز است

براي درك آغوشم

شروع كن

 

يك قدم با تو

تمام گام هاي مانده اش با من

 

نكته : اين قطعه شعر توسط يكي از عزيزان به ايميل سايت ارسال شده بود و سراينده آن مرحوم سهراب سپهري درج گرديده بود. در برخي سايتها نيز اين شعر باهمين نام درج گرديده ولي اين شعر از آقاي كيوان شاهبداغي است وعلاوه بر اين شعر زيبا شعرهاي معنوي و خوب ديگري دارد كه دوستداران شعر مي توانند مجموعه آن را در وبلاگ ايشان به نشاني : http://k1shahbodagh.blogfa.com ملاحظه نمايند. به هر حال از ارسال كننده متشكريم.

 

                                                   

   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=12685
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.