معروف است كه در جنگ بين الملل اول و تشكيل حكومت موقت در غرب ايران كه بالاخره منجر به مهاجرت بعضى از اعضاء كابينه موقت به اسلامبول گرديد، موقع حركت از داخل تركيه ، چون تصميم ناگهانى بود جاى كافى در قطار نداشتند و دولت عثمانى از جهت رعايت حال مهاجران و احترام به شخص جناب مدرس ، دستور داد يك واگن اختصاصى به قطار ببندند و چند مامور محافظ خاص ضابط از اين گروه حفاظت كنند.
مرحوم مدرس به عادت طلبگى آدم منظم و با سليقه اى بود و خودش وسايل زندگى خود را فراهم مى كرد. در بين راه يك جا خواستند استراحت كنند، مدرس بلند شد و قليان تميزى چاق كرد و چاى خوش عطرى دم كرد. امير خيزرى (ناقل اين داستان ) هم در اين سفر سمت مترجمى داشت چند چاى و يك قليان برد و به نگهبانان (ضابطان ) داد. رئيس ضابطان از چاى بسيار خوشش آمد و از قيافه ساده و نحوه خدمتگزارى مدرس فكر كرد كه او قهوه چى هيئت است . با اشاره دستور داد كه چاى ديگرى هم بدهد. مرحوم مدرس با كمال خوش رويى چاى دوم را برد.
وقتى به اسلامبول نزديك شدند رئيس ضابطها پيش آمد و به امير خيزرى گفت كه مى خواهد پول چايى را بپردازد. امير خيزرى پاسخ داد لازم نيست .
آن افسر اصرار داشت كه مايل نيست ضررى متوجه اين پيرمرد قهوه چى بشود. در همين موقع قطار از حركت ايستاد. جمعى به استقبال هيئت آمده بودند و مدرس را با سلام و صلوات و احترام پيشاپيش بردند. افسر ضابط با حيرت و تعجب مى نگريست. از امير خيزى جريان واقعه را پرسيد. او به افسر ضابط گفت : كه اصولا اين واگن فوق العاده به احترام همين پيرمرد محترم ، جناب مدرس ، به قطار اضافه شده است .
رئيس افسران پس از شنيدن اين مطالب و ديدن آن استقبال پرشكوه شرمنده شد و با كمال تعجب رو به دوستان خود كرد و گفت : شهد الله ، عمر خضر تلريندن شكره ، بيله افندى بير كيمه گورمك .
يعني : به خدا قسم كه بعد از حضرت عمر ما افندى به اين بزرگوارى نديده ايم .
شايد شرحى كه در مجلس گفته بودند مدرس عمرى است از نسل على(ع) اشاره به اين سابقه تاريخى بوده است .
منبع : يكصد سال مبارزه روحانيت مترقى ، عقيقى بخشايشى ، دفتر نشر نويدالاسلام ، قم 1361 جلد 1 صفحه 180
(استفاده یدون ذکر نشانی سایت جایز نیست)